اویس قرنی (ره)

" نفس الرحمان " مولانا اویس قرنی  رحمت الله علیه

 سالها باید رود صاحب دلی پیدا شود      بوسعید اندر خراسان و اویس اندر قرن

برگرفته از سایت حوزه نت

اویس، میراث دار ارزش ها

اویس بن عامر قَرَنی، از پارسایانِ نامدار صدرِ اسلام، مُلَقب به «سیّدُ التابعین» و از اصحاب و حواریون حضرت علی علیه السلام بود. وی در قَرَن، از نواحی یمن دیده به جهان گشود و زمانی که خبر رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او رسید، ایمان آورد. اویس به دلیل پرستاری از مادر پیر و ناتوانش، موفق به زیارت ظاهری پیامبر اسلام نشد، ولی پیامبر او را «نَفَسُ الرحمان» نامید و فرمود: «من از سوی یمن، بوی خدا می شنوم». او سرانجام در جنگ صفین، به یاری حضرت علی علیه السلام شتافت و در نبردی سخت با سپاهیان معاویه، به درجه والای شهادت نایل آمد.

سفر اویس برای دیدار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

مادر اویس، پیرزنی ناتوان، بیمار و نابینا بود. اویس به حکم فطرت و هم چنین فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله به نیکی و مهربانی با والدین، مراقب مادر بود. هنگامی که شوق دیدار پیامبر نور و رحمت، سرتاسر وجودش را فراگرفته بود، بر خویش واجب دانست با اجازه مادر،برای دیدار پیامبر به مدینه سفر کند. مادر که کسی جز اویس نداشت و نیازمند پرستاری بود، گفت: اگر پیامبر در مدینه نبود، توقف نکن و زود بازگرد.

اویس با شور و شوق دیدار پیامبر به مدینه سفر کرد. وقتی به مدینه رسید، با خبر شد که پیامبر به سفر رفته است. او که می دانست پیامبر راضی نیست برای دیدارش به مادری بی احترامی شود، آخرین نگاه را به خانه گلین پیامبر دوخت و با سختی از شهر پیامبر خارج شد. هنگامی که پیامبر به مدینه بازگشت، به او عرض کردند: شتر چرانی از یمن به نام اویس به این جا آمد و به شما سلام رسانید و بازگشت. پیامبر فرمود: «آری، این نور اویس است که در خانه ما هدیه گذاشته و خود رفته است».

اویس در آغوش اسلام

خاندان اویس قرنی در سرزمین یمن می زیستند. در سال دهم هجرت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به قصد تبلیغ اسلام به سوی یمن فرستاد. آن حضرت، مردم یمن را به اسلام دعوت کرد و مردم، گروه گروه دعوت حق را پذیرفتند و اویس قرنی هم که مشتاق نورِ معرفت و هدایت بود و تاریکی جهل و نادانی برای او آزار دهنده می نمود، با شور و اشتیاق بسیار به اسلام گروید و خالصانه ندا برآورد: اشهدُ اَنْ لا اِله اِلا اللّه و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رسولُ اللّه . لبیک یا محمد! اینک من باتمام وجود، وارد وادی اسلام می شوم. لبیک یا محمد! با تو پیمان می بندم که تا بند بندِ وجودم از هم نپاشد، وفادار تو باشم. لبیک یا محمد! هیچ گاه تو را ندیده ام، ولی پیام دل نشین و کلام نورانی تو را با گوش جان شنیده ام. این گونه بود که اویس به آغوش اسلام پناه آورد و به سرمنزل کمال، رهنمون شد و یکی از بهترین مُبلّغان اسلام گردید.

اویس در نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اویس قرنی، یکی از سپیدرویان تاریخ است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در گرامی داشت او سخن ها گفته است. آن حضرت در حدیثی، اویس را دوست و یار خود و یکی از بهترین و نیکوکارترین تابعین معرفی می کند. بارها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دیدار اویس اظهار اشتیاق می کرد و می فرمود: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند». ایشان گاه رو به جانب یمن می کرد و می گفت: «من نسیم خدایی را از سوی یمن می بویم». سلمان فارسی پرسید: ای رسول خدا، این شخصی که بوی خوش او را از یمن می بویی، کیست؟ پیامبر فرمود: «در یمن شخصی است به نام اویس قرنی که در روز قیامت محشور می شود و جمعیت بسیاری را به تعداد افراد و قبیله پرجمعیتِ ربیعه و مُضرّ، شفاعت می کند».

سیمای ظاهری اویس در کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یاران خویش امر فرمودند که هر یک از شما اویس قرنی را ملاقات کرد، سلام مرا به او برساند و از او درخواست استغفار کند. اصحاب از وی پرسیدند: یا رسول اللّه ، اویس قرنی کیست؟! پیامبر نشانه های وی را این گونه بیان کرد: «اویس چشمان سیاه مایل به کبودی دارد و بین دو کتف او، اثر ماه گرفتگی است. گندم گون بوده و چانه اش کشیده و قامتش معتدل است. ... قرآن تلاوت می کند و اشکش همواره از خوف خدا جاری است. دو جامه کهنه دارد. در زمین گمنام است، ولی آسمانیان او را می شناسند. اگر به خدا قسم خورد، سوگندش پذیرفته است. روز رستاخیز به دیگر مردمان گفته می شود وارد بهشت شوید، ولی به اویس می گویند بمان و شفاعت کن. خداوند به تعداد دو قبیله ربیعه و مُضرّ، شفاعت او را می پذیرد».

زهد و آزادگی

اویس قرنی، مانند گنج گران بهایی که در اعماق زمین قرار گیرد، در محیط زندگی خود ناشناخته بود، ولی از آن جا که هر گنجی روزی کشف می شود، اویس نیز توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همه مسلمانان معرفی شد. بارها پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدار اویس اظهار اشتیاق می کرد و می فرمود: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند». گفتند: یا رسول اللّه ، اویس قرنی کیست که این گونه از او یادمی کنی؟! پیامبر پاسخ داد: «او با وجود عظمت و شخصیتی که دارد، در نظر شما فردی عادی است. اگر از میان شما غایب گردد، هرگز سراغ او را نمی گیرید و اگر در انجمن شما حاضر شود، به او اهمیت نمی دهید. او در پیشگاه الهی مقامی بزرگ دارد، به طوری که در روز رستاخیز، در سایه شفاعت او، دو قبیله به بهشت می روند. او مرا نمی بیند ولی به آیین من ایمان می آورد و سرانجام در رکاب علی در جنگ صفین کشته می شود».

 محراب جناب اویس (ره)

اویس از حواریون حضرت علی علیه السلام در قیامت

اویس قرنی آن قدر لیاقت و عظمت داشت که حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین به انتظارش نشسته، از او ستایش می کند. او تنها یکی از یاران معمولی علی علیه السلام نبود، بلکه از حواریون آن حضرت به شمار می رفت. پیشوای هفتم، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند:«روز رستاخیز منادی الهی ندا می دهد که حواریون محمّد که از پیروی او دست نکشیدند و بر سر پیمان خود باقی ماندند، کجا هستند؟! در این هنگام، چهره های درخشانی مانند سلمان، ابوذر و (مقداد) از جا برمی خیزند و خود را معرفی می نمایند. بار دیگر منادی ندا می دهد: حواریون علی کجا هستند؟! در این هنگام، گروهی از یاران برجسته امیرمؤمنان، علی علیه السلام مانند محمد بن ابی بکر، میثم تمار و اویس قرنی برخاسته و از دیگران مشخص می گردند».

اویس در میان اجتماع

اویس قرنی، زاهدی گوشه گیر و دور از اجتماع نبود؛ بلکه زهد او، در عشق به خدا و وارستگی از دل بستگی های مادّی و دل سوزی به حال محرومان اجتماع جلوه گر می شد. او خود را در برابر خدا و اجتماع مسئول و متعهد می دانست و در دفاع از حق و رسیدگی به حال نیازمندان، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. اویس در پاسخ شخصی که از حال او پرسید، گفت: سوگند به خدا، مرگ و اندوه و رنج های آن، و بیم از روز رستاخیز، برای فرد با ایمان، جای خوشحالی باقی نگذاشته، پرداخت حقوق الهی برای ما، درهم و دیناری، نیندوخته و طرفداری از حق و حقیقت، یک نفر دوست در میان مردم برای ما به جای نگذاشته است؛ زیرا وقتی آن ها را به نیکی ها دعوت نموده و از بدی ها نهی می کنیم، از ما می رنجند و به هزار عیب و گناه متهم می کنند. عدّه ای مردم بی ایمان هم در این کار با آن ها همکاری می کنند، ولی هرگز اینان نمی توانند مانع مبارزه ما برای احقاق حق و نابودی باطل گردند».

اویس و ساده زیستی

اویس قرنی در زندگی خویش، عارفی زهد پیشه بود. او به تلاش برای معاش، به عنوان عبادت می نگریست و با سستی، تنبلی و تن پروری مبارزه می کرد. او گاه شتربان بود و زمانی هسته های خُرما را جمع می کرد و شب هنگام آن را می فروخت و از دسترنج خویش، زندگی ساده ای را برای خود و مادر ناتوانش فراهم می آورد و باقی مانده دستمزدش را نیز در راه خدا انفاق می کرد. اویس دیگران را به خود ترجیح می داد و گاه لباسش را به نیازمندان می بخشید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره ایثار اویس می فرماید: «در میان اُمّت من، کسانی هستند که به دلیل نداشتن لباس نمی توانند در مسجد حاضر شوند و ایمانشان به آن ها اجازه نمی دهد که از مردم تقاضا کنند؛ از شمار آن ها، اویس قرنی و فرات بن حیان هستند».

 ضریح و مزار جناب اویس قرنی(ره)

همنشینی با قرآن در کلام اویس

اویس قرنی درباره اثراتِ هم نشینی با قرآن می گوید: «هیچ کس با قرآن همدم نمی شود، مگر آن که وقتی برخاست، بر کمالش افزوده گردید یا از کوردلی و انحرافش کاسته شد. قرآن، مایه شفا و رحمت مؤمنان است، ولی برای ستمگران، چیزی جز زیان و خسارت نیست». از دیدگاه اویس، قرآن برای مؤمنان عامل رشد و قوّت و کمال است و برای ستمکاران، زمینه ساز ضعف و تباهی و شکست می شود. اویس، بهترین همدم و مونس خویش را قرآن کریم قرار داده بود و آن گاه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشانه های اویس را برمی شمرد، چنین فرمود: «اویس قرآن می خواند و بر خویش می گرید».

تقسیم بندی مردم به سه گروه

روزی اویس قرنی در مجلسی که جمعی حضور داشتند، آن ها را موعظه می کرد و می گفت: «کسانی که در این مجلس هستند، سه گروه اند: مؤمن آگاه، مؤمن ناآگاه و منافق.

مؤمن آگاه همانند بارانی است که بر درخت با نشاط میوه دار می بارد و باعث زیبایی و طراوت آن می شود. مؤمن ناآگاه مانند بارانی است که بردرخت بی میوه می بارد و موجب افرایش طراوت و زیبایی آن و سرسبزی شاخ و برگش می گردد. منافق هم مانند بارانی است که برگیاه خشک و شکسته می بارد و باعث خُرد شدن و متلاشی شدن آن می گردد».

دنیای ناپایدار در کلام اویس

اویس قرنی در سخنی خطاب به «هَرم بن حیّان» مرگ را پدیده ای همگانی معرفی می کند: « ای هَرم بن حیّان، می بینی که انسان ها یکی پس از دیگری از دنیا می روند. پیامبر که اشرفِ مخلوقات است، از این جهان سُست بنیاد رفت. پدرت آدم نیز مُرد. مادرت، حوّا هم مُرد. نوح، پیامبر خدا نیز مُرد. ابراهیم، خلیل اللّه هم مُرد. حضرت موسی و داوود خلیفة الرحمن نیز از این جهان رخت بربستند. من و تو هم فردا جزء مردگانیم. فریفته دنیا مشو. خود را دریاب و آماده مرگ باش و برای این سفر دور، مرکب راه تهیه کن که سفری بس دراز در پیش داری. تو نیز مردم را از عذاب الهی بترسان؛ مبادا از دین خارج شوی». بعد در ادامه گفت: «ای هرم، آن گاه که می خوابی، مرگ را بالش خویش گردان و هنگامی که برمی خیزی، مرگ را پیش روی خود قرار ده».

نصایح اویس

مردی از اویس قرنی درخواست موعظه و نصیحت کرد. اویس به او گفت: «تو را به کتاب خدا قرآن، و به سنّت رسولان و به صالحِ مؤمنان، علی علیه السلام سفارش می کنم. بر توباد که یاد مرگ را فراموش نکنی و به اندازه چشم بر هم زدنی قلبت را از یاد خدا غافل نگذاری. خیرخواه امت باش و از جدایی از گروه مسلمانان [و انزوا] بپرهیز که موجب جدایی از دین خواهد شد، در حالی که به نتیجه شوم جدایی از دین آگاهی نداری و در اثر این جدایی، وارد دوزخ می گردی».

در جستجوی فضیلت

اویس قرنی، سخنی حکمت آمیز برای رسیدن به فضیلت دارد. او می گوید: «چه نیکوست ایمان که آن را علم بیاراید، و چه نیکوست علم که آن را عمل بیاراید و چه نیکوست عمل که آن را حلم بیاراید و چه نیکوست حلم و صبر که به علم آمیخته گردد». آری از دیدگاه اویس، آمیختن علم و ایمان، علم و عمل، عمل و حلم و در نهایت حلم و علم به آدمی فضیلت می بخشد.

 صحن زیارتگاه جناب عمار و جناب اویس

اویس در کلام سیّد حیدر آملی

سیّد حیدر آملی، از عُرفای قرن هشتم هجری، درباره مقام عرفانی اویس قرنی می نویسد: «به دلیل قدر و منزلت اویس قرنی رحمه الله و هم چنین آگاهی کشفی وذوقی او بر اسرار الهی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که از جهت ظاهر و یا باطن، از طرف یمن، رایحه های شریفِ اویس را استشمام می کرد، چنین می فرمود: من نسیم و رایحه رحمانی را از طرف یمن می بویم».

اویس در کلام سنایی غزنوی

سنایی غزنوی، شاعر و عارف معروف قرن ششم هجری، با طبعی لطیف، اشعاری ظریف درباره اویس قرنی سروده است:

برگ بی برگی نداری، لافِ درویشی مَزَن رخ چو عیّاران نداری، جان چون نامردان مَکَن
یا برو هم چون زنان، رنگی و بویی پیش گیر یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فکن
سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
قرن ها باید که تا از پشتِ آدم، نطفه ای بایزید اندر خراسان یا اویس اندر یمن

اویس در کلام مولوی

مولانا جلال الدین محمدبلخی، عارف و شاعر مشهور قرن هفتم، به این کلام نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که «من نفس الهی را از طرف یمن استشمام می کنم» اشارتی دارد:

که محمد گفته بر دست صبا از یمن می آیدم بوی خدا
بوی رامین می رسد از جان ویس بوی یزدان می رسد هم از اویس
از اویس و از قَرَن بوی عَجَب مرنبی را مست کرد و پرطَرَب
چون اویس از خویش فانی گشته بود آن زمینی آسمانی گشته بود
آن کسی کز خود به کُلّی درگذشت این منی و مایی خود در نوشت

اویس قرنی و چاووش علوی

روزی اویس قرنی در کنار آب فُرات وضو می گرفت، آواز طبلی به گوش وی رسید. پرسید: این چه صدایی است؟ گفتند: سپاه علی مرتضی به جنگ معاویه می رود، چاووش است که مردم را به صحنه نبرد دعوت می کند و صدا، صدای طبل سپاه علی است. اویس گفت: هیچ عبادتی نزد من برتر از یاری و پیروی حضرت علی علیه السلام نیست. آن گاه برای یاری و همراهی مولایش به سوی سپاه امیرالمؤمنین حرکت کرد، به امید ملاقات مولا علی علیه السلام در قلّه جهاد و شهادت، و برای چشیدن طعم لبخند علوی.

امام علی در انتظار اویس

سپاه حضرت علی علیه السلام برای جنگ با معاویه، از کوفه به سوی شام حرکت کرد. امیرمؤمنان علی علیه السلام در راه رفتن به صفین، به منطقه ای به نام ذی قار رسید و در آن جا توقف کرد و فرمود: امروز از سوی کوفه، هزار نفر بدون کم و زیاد به سوی من می آیند و تا پای جان با من بیعت می کنند. عبداللّه بن عباس، پسرعموی آن حضرت، می گوید: من شروع به شمارش کسانی که برای بیعت می آمدند، کردم. تعداد به 999 نفر رسید و کس دیگری نبود، گفتم: اِنّا للّه و اِنّا الیه راجعون، چه باعث شد که حضرت چنین گوید؟! ناگاه مردی پشمینه پوش و سلاح به دوش دیدم که از سمت کوفه می آید. او به حضور امیرمؤمنان رفت و عرض کرد: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. علی فرمود: با من بر چه چیزی بیعت می کنی؟! گفت: بیعت بر شنیدن سخنانت و پیروی از دستوراتت و جنگیدن در رکابت تا مرگم فرا رسد، یا این که خداوند پیروزی نصیبت گرداند. علی فرمود: نامت چیست؟ او گفت: اویس قرنی. علی فرمود: «اللّه اکبر! رسول خدا به من خبر داد که مردی از امتش را ملاقات می کنم که به او اویس قرنی گفته می شود. او از حزب خدا و رسول خداست. مرگش شهادت است و در آخرت، به تعداد دو قبیله ربیعه و مُضرّ شفاعت می کند».

پیوستن یکی از سپاهیان شام به سپاه عراق به خاطر اویس

پیوستن اویس قرنی به سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام در جنگ صفین، باعث شادمانی علی علیه السلام و یارانش شد. ورود اویس به جبهه حق بر ضدّ باطل، حتّی در لشکریان معاویه نیز تأثیر گذاشت، تا آنجا که در نخستین روز نبرد، یکی از جنگجویان سپاه معاویه از سپاهیان امام علی علیه السلام پرسید: آیا اویس قرنی در لشکر شماست؟! جواب داده شد: آری، از او چه می خواهی؟! گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود: اویس قرنی از بهترین تابعین، یعنی مسلمانان بعد از اصحاب پیامبر است. این را گفت و بی درنگ وارد سپاه حضرت علی علیه السلام شد.

شهادت اویس در جنگ صفین

در جنگ صفین، اویس قرنی، این پیرمرد شیردل، قهرمان میدان عرفان و جهاد، پیش تاز مبارزه شد و به استقبال مرگ در راه خدا رفت. او سال ها در جهاد اکبر پیروز و سربلند بود و حال به میدانِ جهاد اصغر آمده است. اویس در نیایش به درگاه الهی، چنین دعا می کرد: «خدایا، شهادتی ارزانی ام کن که برایم بهشت را به ارمغان آورد». وی در رکاب حضرت علی علیه السلام جرعه جرعه شربت شهادت نوشید و عارفانه و خالصانه به معراج عشق رفت. حضرت علی علیه السلام بر جنازه اویس نماز خواند و او را دفن کرد و روی تربتش نشست و به یاد اویس گریست».

مرقد و مزار اویس

مرقد اویس قرنی، در سمت چپ قبر عمار یاسر، در شهرِ رقّه سوریه قرار دارد. مزار شریف او،دارای گنبد و بارگاه و حرم کوچک و صحن است و در روی سنگی که نصف روی قبر را گرفته و در ناحیه سر روی قبر قرار دارد، به خط کوفی نام اویس نوشته شده است. کسانی که از شهر رقّه به شام می روند و کنار مرقد مطهّر اویس می ایستند، به یاد زندگی بی آلایش او و زهد راستینش، و به یاد خاطره جانبازی او در رکاب مولایش علی علیه السلام می افتند و بی اختیار سرشک از دیده می ریزند. سلام و درود بر توای اویس قرنی، ای شهید جانباز خدا، ای مجاهد مخلص، و ای بنده پاک حریم کبریایی.

 

 عبدعاصی : بعضیها مزار جناب اویس را در کرمانشاه می دانند اما احتمال زیاد در همان سوریه است  بدلیل آنکه اکثریت صحابه و بزرگان مثل جناب عمار-بلال-عبدالله بن جعفر و ... در سوریه مدفون هستند . اما در سیر الی الله و مفاهیم و مبانی آن نام جناب اویس قرنی بسیار دیده می شود . سیر محبی و محبوبی و نوع جذبات محمدیه و مرتضویه در این شخصیت بسیار حائز اهمیت می باشد . از اويس‏ قرنى‏ پرسیدند: چگونه است حالات شما؟ گفت: «چگونه مى‏شود حال آن كسى كه صبح مى‏كند نمى‏داند كه آيا به شام خواهد رسيد يا نه! و چون وارد شب مى‏شود نمى‏فهمد كه آيا به صبح وارد خواهد شد يا نه!»اویس اکثر ایام عمر خویش را به عبادت پروردگار گذارنید و نکته قابل تامل درباره عبادت های وی این است که اکثر اوقات در تفکر و عبرت گیری مشغول بود، چنان چه از مادر وی پرسیدند: فرزند تو اين حالت‏ بزرگ را از كجا آموخت، كه پيغمبر (ص) با اينكه او را نديده، چنان ستايشى از وى نموده، كه هيچ يك از اصحاب را آنچنان مدحى نكرده؟گفت: «از هنگام بلوغ گوشه‏نشين شد و همواره در تفكّر و گرفتن عبرت بود.»ارزش تفکر در احادیث اهل بیت بسیار والا است و درباره آن روایات بسیاری ذکر شده از جمله آن که امام صادق (ع) فرمودند: «بهترين عبادت همواره انديشيدن در باره خدا و قدرت اوست.» رسول اكرم (ص) نیز فرمودند: «تفكر يك ساعت بهتر از عبادت يك ساله است.» امام علی (ع) از پیامبر اسلام چند ادعیه خاص به اویس قرنی آموختند که برای آن فواید بسیاری از جانب پیامبر ذکر شده است از جمله آن که فرمودند: «قسم به كسى كه مرا به راستى به پيغمبرى فرستاده است هركس اين دعا را بخواند، خداى تعالى همه حاجت‏هاى او را بر مى‏آورد و اگر اين دعا را چهل شب جمعه بخواند خداى تعالى مى‏آمرزد از براى او هر گناهى را كه ميان او و ميان خداى تعالى باشد ... » ادعیه های آموخته شده به اویس قرنی در کتاب مهج الدعوات ترجمه طبسی به طور کامل نقل شده است .

این صاحبدلان گنج مخفی را یافتند و بردند و حالا خودشان کنوز مخفی شده اند . خودم و رفقای وبلاگ را توصیه می کنم که : بازی بس است .

آیت الله قاضی - آیت الله سعادت پرور

حکایاتی از عارف کامل حجة الحق آیت الله حاج سید علی قاضی ( رضوان الله علیه ) در بیان عارف سالک آیت الله شیخ علی سعادت پرور ( رحمت الله علیه )

آقا سید علی در ابتدای جوانی بنا بر امر پدر بزرگوارشان با امام قلی قراباغی و سپس با پدر بزرگوارشان حاج میرزا حسین قاضی مصاحبت اخلاقی داشته اند . پس از هجرت به نجف اشرف در درس مرحوم آیت الله شیخ حسن مامقانی حاضر شده , اما پس از مدتی دست و دامن از دنیا شسته و به کلی از اسباب عادی منقطع و با تمام ارکان , مشغول تصفیه ی باطن گردید .


یکی از شاگردان ایشان می گفت که استاد این بیت را زیاد می خواندند :

عن قریب است که از ما اثری باقی نیست       جام بشکسته و می ریخته و ساقی نیست


نیز یکی از شاگردان ایشان گفته است : وقتی از تهران به قصد زیارت عتبات و ملاقات استاد به نجف رفتم , در ابتدای ورودم , استاد را ملاقات کردم . وی بالبداهه این رباعی را خواندند :

ای دل تو مگو که بعد هفتاد و دو سال           قربانی دوست گشتن امری است محال

آن کلمه که اولش حلال است و حرام             یک چله بگوی تا محال آید حـــــــــال


یکی از دوستانی که ایشان را ملاقات کرده بود می گفت : با آنکه چهار همسر و فرزندانی زیاد و نزدیک به 36 نان خور داشت , مثل کسی بود که کسی را ندارد !


کلیددار کاظمین می گفت : وقتی در ذهنم درباره مبدا , شک ایجاد شد . نمیتوانستم مشکل خویش را به کسی بگویم . مدتها گذشت ولی مشکلم حل نشد . بنابراین به نجف اشرف آمدم و به امیرمومنان علیه السلام متوسل شدم و گفتم : اگر چه همه ی شما یک نورید , ولی این مشکلم را به تو می گویم , اگر حل شد چه بهتر , وگرنه ایمانم از دست می رود . شب به مسجدی رفتم و نماز خواندم . پس از نماز , نزد آقای شریعتمداری رشتی – که در مجلس ختمی شرکت کرده بود – نشستم و جریان خود را به وی گفتم . ایشان مرا به آقا سید علی قاضی راهنمایی کرد . نزد آقای قاضی آمدم . عده ای نزد ایشان بودند که نمی توانستم سخنم را بگویم . چون نشستم مرحوم قاضی نگاهی به جمعیت کرد . همه برخاستند و رفتند . سپس من مشکل خود را به ایشان گفتم . فرمود : فردا صبح زود بیا و کسی را با خودنیاور . آن شب مهمان کلیددار نجف بودم . صبح زود , تنها نزد ایشان رفتم . مرحوم قاضی گفتن ذکر " الله " را به من دستور داد . گویا فرمود : این ذکر را بگو ( چیزی نیست ) رفع می شود . من مشغول به گفتن ذکر شدم . پس از آن , شک من رفع شد و اثری از آن نماند بطوریکه خودم را مذمت می کردم . پس از مدتی برای تشکربه خدمتشان رسیدم . تا مرا دید فرمود : الحمدلله رفع شد . سپس فرمود : گفتن آن ذکر را ادامه بده .


همچنین گویند : چون به حرم مشرف می شد , عبای خود را به سر می کشید . وی می فرمود : جمعیت و کثرات در قلب اثر می گذارند . لذا هر چه به آنها کمتر نظر افتد , بهتر است .

یکی دیگر از شاگردان ایشان نقل می فرمود : از استاد ( در اوایل شاگردی ام ) تقاضای درس فقهی نمودم . قبول فرمود . بنا شد کتاب صلاة را شروع کنند . روز اول که خدمتشان رسیدم کتاب وسائل الشیعه را باز کرد و اخباری که در اوقات نماز است خواند و شروع به گریه کردن نمود . ( گویا فرمود : تا چند روز حاضر شدم و استاد را بدین منوال دیدم ) پیش خود گفتم : این که درس نمی شود و دیگر نرفتم !


نیز گویند : شبی در مسجد کوفه می فرمود : دیشب ( از اول شب تا صبح ) تسبیح درودیوار مسجد نگذاشت بخوابم .


استاد [ علامه طباطبایی(ره)] می فرمود : وقتی نزد ایشان صحبت از کرامت می شد می فرمود : عالم همه کرامت است , کرامت ما در مقابل کرامت های الهی چه ارزشی دارد ؟!


نیز استاد از حاج میرزا علی اصغر آقای خویی نقل می کرد که ایشان می گفت : چون پسر مرحوم قاضی به سبب برق گرفتگی کشته شد , من رفتم تا به ایشان تسلیت گویم . برگشتم , در حالیکه او به من تسلیت گفته بود ! گویا اتفاقی نیفتاده است !


روزی استاد فرمود : روز گذشته , هنگام نماز صبح , آیت الله قاضی (ره) را دیدم . وقت رفتن به من فرمود : هرکس به جایی رسیده از یــــــَـــد یا ایدی رسیده ( تردید از استاد ماست ) . شاید منظور ایشان , آیه شریفه ی  " و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اولی الایدی و الابصار ( ص / 45 ) باشد .


استاد می فرمود : مرحوم قاضی , بیداری شبهای ماه مبارک رمضان را ثلث آخر شب می دانستند . لذا اول شب را پس از افطار و نماز می خوابیدند تا 3 ساعت از شب و پس از آن , دوستان خدمتشان جمع می شدند و ایشان سخنانی می فرمود که بیشتر روایات و یا جلد 13 بحارالانوار خدمتشان خوانده می شد و استاد هر جا مناسب می دید سخنانی می فرمود . درباره ی قضا و قدر بسیار سخن می فرمود . گاهی هم ابتدا سخن می گفت و این گونه شب های ماه مبارک رمضان می گذشت تا شب نوزدهم ماه مبارک . استاد از آن شب تا آخر ماه , نه در مسجد و نه در خانه دیده نمی شد .


همچنین می فرمود [ مرحوم علامه ] : ایشان در زیارت سیدالشهدا و اصحاب و انصارش , آن گوشه ای که محل پای حضرت علیه السلام و سر علی اکبر است – از طرف پشت سر حضرت – آنجا که زائران برای زیارت قبور شهدا وارد می شوند را اهمیت می داد و می فرمود : آنجا محل غمار رحمت است ( لبریز از رحمت حضرت حق سبحانه ) .


همچنین استاد می فرمود : به ایشان عرض کردم : سالک به هر مرحله که برسد نمی تواند خالی از طمع باشد . کلامی را فرمود که بسیاری از مشکلات را در سلوک حل می کند و با آن می توان راه چند ساله را سیر کرد . فرمود : خدا بشر را طماع خلق نموده , البته طماع به خود .


نیز می فرمود : استاد , برای سالکی که حالاتش مقام شده و فنای کلی یافته و در نتیجه هجر و وصل و نور و ظلمت برای وی معنی ندارد – زیرا آنجا جز نور متصل نیست و حدوث و قدم معنی ندارد – مثالی زده و می فرمود : عمر بشر مرکب از خواب و بیداری است . خواب ها غفلت ها و امور عدمیه ای است که بر بیداری ها عارض شده . بناربراین در واقع چون خوابها و غفلتها ساقط شود , بیداری ها یک واحد دیده می شوند .


نیز استاد می فرمود : استاد , در مقام این که تهی دستی به نفع بشر است می فرمود : انسان وقتی به خزینه می رود و لنگ خود را هم باز می کند و کنار می گذارد , برای او بهترین وقت است که از هرچه دارد , جدا می شود , شما نمی فهمید , ولی من آن را می فهمم !


یکی از شاگردان ایشان نقل می کرد که : استاد می فرمود : ما در تبریز درویشی داشتیم . سالها بود در معابر , ذکرش این بود : " وی جویم وی جویم وی جویم " پس از مدتی دیدیم ذکرش عوض شده و می گوید : " خود جویم خود جویم خود جویم " معلوم شد وی را جسته , می گردد خود را بیابد . و در سن 50 سالگی کم کم در ی به رویش باز شد .


مرحوم علامه طباطبایی می فرمود : مرحوم استاد می فرمود : خداوند با کلام خود می خواهد به بندگان طریق مکالمه را بیاموزد . دعاها نیز این چنین است که معصومین علیهم السلام می خواهند راه مکالمه با خداوند را به ما بیاموزند .


نیز استاد می فرمود : آقای قاضی می فرمود : از آقا سید احمد کربلایی پرسیدم : آیا عالم ذر که حضرت حق می فرماید : " و اشهدهم علی انفسهم " در دنیا مشهود واقع است ؟ فرمود : اسلام می خواهد این معنی همیشه مشهود انسان باشد و به این کمال برسد .


بروح آیت الله قاضی و همه تلامذه ی ایشان و بزرگان طریقه ی عرفان شیعی الفاتحه مع الصلوات


عبدعاصی : دیروز توفیق عتبه بوسی بی بی کریمه حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیها بدست آمد . امثال زیارت حقیر که جز بوسیدن در و دیوار و تماشا کردن نیست کجا و زیارت اولیای خدا ! اما از سر " عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم " راهمان دادند . بار دادند و عرض نیاز کردیم . بعد از قرائت فاتحه به روح ملکوتی مجاورین بی بی از اولیای الهی و نورستان شیخان , توفیق زیارت یکی از اولیای خدا دست داد و ترحمی فرمودند . زیارت مرحوم علامه مصطفوی(ره) و آیت عظمای حق مرحوم انصاری همدانی(ره) و زیارت دوباره ی بی بی روحی فداها نهایت سعی ما بود . وقتی مقابل ضریح بی بی کریمه ایستاده بودم به این فکر می کردم که : شبهای گرم کاظمین و حرم امام رضا علیهم السلام چه زود می آیند و می روند ...

وقت حقیر برای جواب دادن به نظرات و ایمیلها بسیار کم شده لذا اگر تاخیر میفته عذرخواهی می کنم . اگر فرصت شد متن شرح حال مرحوم حداد (ره) رو برای سالگرد ارتحال ایشون ( 12 ماه مبارک ) ترجمه خواهم کرد . بعون الله الملک الحق المبین/یاعلی مددی

سيد هاشم حداد (ره)

مطالبي كمتر شنيده شده از عارف كبير حاج سيد هاشم موسوي حداد (ره) برگرفته از كتاب عارف في الرحاب القدسيه

<< يا حي يا قيوم >>

قال آیة الله السید عبدالکریم الکشمیری(ره) : فی احدی السنین و کانت زیارة مخصوصة لسید الشهدا (علیه السلام) و قد اجتمع فی منزل السید الحداد (ره) فی لیلة ذلک الیوم ما یقارب من سبعین نفراً من اهل المعنی , فاخذ الحاضرون یتکلمون فی مواضیع مختلفة و السید الحداد (ره) مطرق براسه الی الارض و قبل الفجر تکلم السید الحداد بعبارة واحدة فی التوحید اسقط کل ما تکلم به الرجال فی تلک الیلة !

 

وقال الحاج جعفر محیی حفظه الله : اول زیارة زرت بها مسجد السهلة بخدمة السید الحداد مع جمع من الرفقاء و جلسنا امام مقام الامام الصادق (علیه السلام) فالتفت الی المرحوم السید الحداد سائلاً : ما تنظر ؟ قلت : شخصاً . قال : مایعمل ؟ فاجبته : قائماً یصلی . فقال : هل تنظر الی ظله ؟ قلت : نعم . فقال : کلنا کهذا الظل و الاصل غیرنا فاذا تحرک تحرکنا .

 

قال اعلی الله مقامه الشریف : کان احد العرفاء یتمشی بین القبور فشاهد قبراً علیه مکتوب " خسر الدنیا و الآخرة " . فاخذ یقبل القبر و یقول : بابی انت و امی فقد نلت کل شیء . و کان قصد ذلک العارف ان المیت بخسرانه و ترکه للدنیا و الآخرة کان همه و عشقه و محبوبه هو الله وحده لا سواه فهنیئاً له .

 

وقال قدس الله سره الشریف فی العارف : " العارف یتوب فی کل نفس تائب الی الله من جمیع افعاله الصادرة منه توبة شرعیة و توبة حقیقیة . التوبة الشرعیة من المخالفات – المعاصی – و التوبة الحقیقیة هی التبری من الحول و القوة الا بالله . بحول الله و قوته . فلم یزل العارف فی الحیاة الدنیا التی هی دار التکلیف تائباً فی جمیع الاحوال .

 

بیانه فی الولایة :  " الولایة , عامة و خاصة : و الولایة الخاصة : هی الفناء فی الله ذاتاً و صفة و فعلاً . الولایة : بقاء العبد بالحق فی حال الفناء و هی فی اللغة بمعنی القربة و فی العرف : التخلق بالاخلاق الالهیة و البقاء بعد الفناء و الصحو بعد المحو .

وقال : الولایة : هی قیام العبد بالحق عند الفناء عن نفسه و عند ذلک یتولی الحق ایاه حتی یبلغه مقام القرب و التمکین .

و قال : الولی هو الفانی فی الله القائم به الظاهر باسمائه و صفاته .

سئل : ما الفرق بین النبی و الولی ؟ فاجاب : النبی : هو الذی له الحکم فی الاحکام الشرعیة الظاهریة و الولی : هو الذی له التمکن فی الامور الباطنیة .

 

قال قدس سره : کمال العبودیة هو الفناء و الفناء هو الانعدام و الوجود به .

 

قال قدس الله نفسه الزکیة – نقلاً عن استاذه المرحوم القاضی(ره) - : الانسان یجب ان یکون هکذا مع نفسه مستعداً للقتال معها اذا ارادت غیر ما یریده المعشوق .

 

قال لاحد رفقاءه و هو السماحة الشیخ محمد صالح الکمیلی : " علیک بذکر : ( لاهوالاهو ) ثلاثة آلاف مرة فی کل یوم و ان تمکنت ان تذکر هذا الذکر بقلبک لا بلسانک فهو افضل . " و اعطی ورداً للمرحوم الحاج حبیب السماوی(ره) و هو ( یاهو یا من لاهو الا هو ) ثلالث آلاف مرة فی کل یوم .

یقول احد رفقاء السید الحداد (ره) : اعطی السید الحداد قدس سره لرفقاءه ذکراً و امرهم ان یجلسوا معاً فی مکان واحد . فقاموا یذکرون بالذکر الخفی مع مراعاة السکوت . یقول احدهم : بینما نحن مشغولون بالذکر و اذا بنور عظیم یجول فوق روسنا , فصار کادائرة  النوریة و اذا بنا کلنا نصعق من تلک الهالة النوریة , فقال السید : قوموا ما لکم لا تتحملون ؟ و هو یتبسم .

قال السید الکشمیری(ره) : کان السید الحداد اذا مشی فی ظلمة یذکر حرفاً من الاسم الاعظم فیضوی له الظلام من جبهته .

 

قیل لاستاذه و مربیه العارف العظیم السید علی القاضی التبریزی(اعلی الله مقامه الشریف) و کان مع جمع من رفقاءه : ان الذی یلیک و یکون الوحید فی العرفان بعدک هو السید حسن المسقطی . فاجابه (قدس سره) : لیس الامر کما تزعم . بل یوجد واحد اخفیته و جعلته خلفی . قیل له : و من هو ؟ اجاب : هو السید هاشم الحداد .

 

کان تلمیذه العلامة الطهرانی نورالله مرقده یقسم و یقول : اقسم بالله ان ایدینا لم تصل الی مقام السید هاشم الحداد روحی فداه . و قال مرة : ان السید کان معنا غریباً و ذهب عنا غریباً .

 

کتب سماحة الشیخ محمد صالح الکمیلی (دام عزه) بخط یده هذه النورانیة : ان مولای السید الحداد عرفنی نفسه بنفسه و عرفته استاذاً بالنورانیة الالهیة و بالتصرف الروحی فانجذبت الیه بجذبات معنویة و ربانیة و قد تکرر ذلک مراراً و فی تصرفه کنت المس التوحید المطلق فاری الاشیاء و العالم فانیاً فی الله .

 

بیان السید الحداد عن التوحید و العارف بالله : قال : التوحید هو الحق و منور القلوب و محرک الظواهر و علام الغیوب . نظر العارفون فتاهوا و لم یعمر قلوبهم الا هو فهم به والهون . قلوبهم تسرح فی رضاه فی الحضرة العلیة و اسرارهم لمن سواه فارغة خلیة . جالت اسرارهم فی الملکوت فلاحظوا عظمته و تجلی قلوبهم فانطقهم حکمته . فهو للعارف ضیاء و نور و قد اشغله به عن الجنة و القصور . آنسة به فهو جلیسة و افناه عنه فامتزج بالمعنی و ذهبت الرسوم و فنیت العلوم ما عرجوا علی اهل و لا اولاد و لم یشرکوا بعبادة ربهم احدا .

التوحید نور . الذی منه مادة کل نور و ماعداه فاغشیة و ستور . مادة کل ناقص و زائد . اودع بعض العارفین من الاسرار ما میزه بها عن الاغیار . فصفات العارف ابداً تسمو و ترقی . ینتظر ما یرد به اوامره , لایشغله عنه ابداً شاغل , هو معه کالمیت بین یدی الغسال یقلبه فی ای الجهات کیف شاء , و یکشف عن قلبه کل غشاء فینظر بعین التحقیق فیرد الیه الخلق من کل طریق . فالعارف من آفات الغیر محفوظ و کل ما سوی الحق عنه مرفوض . فمن کانت هذه رتبته فقد علت همته . بنوره اشرق کل نور و تنزه عن ملاحظة ما سواه . و لم یقنع من مولاه الا بمولاه . فاسرار العارفین عن الخلق محجوبة و عند من عرفهم ظاهره . و الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا .

 

سئل منه : الفناء کسبی او اعطائی ؟ قال : کسبی بالعبادات و الجد و الجهد و الثبات و الدوام الی ان یتحقق العطاء من الله سبحانه و تعالی . و قال : " الفناء یحصل بنفی الخواطر . " قال : کیف یکون مشکلاً و الله قادر علی قلب الحجر ماءً و جاعل النار برداً و سلاماً فتوکل علیه و لیکن نظرک الیه . فالانسان اذا اراد ان یصلی رکعتین یجب علیه ان ینفی الخواطر و ان تکون صلاته مع التوجه و حضور القلب .

 

قال قدس الله نفسه الزکیة : الاهتمام بالنفس یصفی النفس و یجعلها تطلع علی المغیبات – عطاءه کرامة و استدراج – بمعنی : ان تاخذ منها الرذائل بالتدریج .

 

قال آیة الله سماحة الشیخ محمد ناصری دولت آبادی دام عزه : ذات یوم کنت اتمشی مع السید الحداد فی مسجد السهلة و کانت الخواطر تمر علی . فقال لی : علیک بنفی الخواطر و لا تدع النفس تغلب علیک .

 

عبدعاصي: تصميم گرفتم تا مهمترين و بهترين مطالب وبلاگ رو بصورت يك فابل زيپ شده تهيه و براي دوستاني كه تمايل دارند اين مطالب را داشته باشند ايميل كنم . انشاالله بعد از تكميل بايگاني مدنظر اطلاع رساني خواهم كرد . ياعلي مددي

آيت الله سيد عباس كاشاني(ره)

يادي از ایوب العلماء مرحوم آيت الله سيد عباس كاشاني (ره)

حضرت علامه آيت الله سيد عباس حسيني كاشاني(ره) مي فرمود : از خداوند متعال خواسته ام که به هرگونه گرفتاری گرفتارم سازد، مطرود همه شوم و در بیابان ها خوراک حیوانات شوم ولی موقع رفتن از این عالم حضرت مولی علی )علیه السلام ) از من راضی باشند. رضایت ایشان را بر هر بلا طلب کرده ام. این را نگیرد، هرچه را بخواهد بگیرد . بهمین دلیل بود که آیت الله مرعشی نجفی(ره) لقب ایوب العلماء را به ایشان داده بودند .

ايشلن در 17 ربيع الأول سال 1350 هجری قمری (1309 شمسی) در کربلا متولد شده اند . والد ايشان  «آيت الله سيد علی اکبر حسينی کاشانی» سالها امام جماعت كربلاي معلي بود. مرحوم آيت الله خاتون آبادي(ره) مدفون در تخت فولاد اصفهان جد مادري و شهيد دكتر بهشتي(ره) پسرخاله و آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني(ره) پسرعموي ايشان بودند . در نجف و كربلا و سامرا تحصيل كردند و در همان بدايت كار علامه شده بودند . 31 سال امام جماعت كربلا بودند تا زماني كه صدام ملعون ايشان را به ايران تبعيد كردند . حدود 20 ساله بودند كه بوسيله والد معظمشان خدمت آيت الهي حاج سيد علي قاضي(ره) رسيدند و سه سال محضر اين نابغه عرفان را درك كردند . شاگردان قاضي (ره) در آن دوره اكثراً 40-50 ساله يا حتي از خود مرحوم قاضي(ره) بزرگتر بودند . آيت الله سيد عباس كاشاني (ره) چون در همان ابتداي جواني درجه اجتهاد داشتند بهمين علت مرحوم قاضي(ره) ايشان را پذيرفتند . آيت الله كاشاني(ره) در خصوص جلسات مرحوم قاضي(ره) كبير مي فرمودند : ما در نجف طلبه های 17- 16 ساله داشتیم که فاضل و مجتهد بودند. وقتی آدم نگاهشان می کرد مجموعه کمالات و فضائل بودند و اگر از یک شبهه کلامی، شبهه اصولی یا فقهی از آنها سوال می شد به صورت تشریحی و مفصل و مسلط بیان می کردند؛ بعد اگر از یکی از آن ها می پرسیدید که این کمالاتتان را از چه کسی دارید،می گفت: من فعلاً دو درس بیشتر نمی روم، فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و اخلاق آقا سید علی قاضی. کلاس های اخلاق ایشان به گونه ای بود که وقتی کسی از محضرشان استفاده می کرد و با او روبرو می شدید، فکر می کردید که کسی است که 50 سال در علم اخلاق کار کرده.
و من آنچه فهمیدم از فضیلت علمی و کمالات که در آقای قاضی بود، دیدیم که نابغه روزگار بود. هر کس یک ساعت پای درس ایشان می نشست یک دنیا معارف پیدا می کرد.
کلاس ها همه در منزلشان تشکیل می شد. یک منزل محقر خرابه ای داشتند، وقتی وارد می شدیم فکر می کردیم منزل نوکر آقاست نه خود آقا! اصلاً قالی در آن خانه دیده نمی شد.یک گلیمی پهن بود خیلی هم خوش نقش بود، ولی با نایلون بافته شده بود و آن را هم عموی ایشان فرستاده بود و گفته بود اگر شما به حق الناس معتقد هستید، من این را وقف بیرونی شما کردم و برای شما نفرستادم. چون اخلاق آقای قاضی در این مسائل خیلی عجیب بود. در کلاس صبح شان شاید دویست نفر پای درس ایشان می نشستند. وقتی ایشان صحبت می کردند همه گریه می کردند. اگر بگویم تمام دویست نفر گریه می کردند، مبالغه نکرده ام. حرف هایشان هم همان حرف های اخلاقی بود. و عرض کنم خدمتتان، این حرف های من و بزرگتر از من، هر چه نسبت به این شخصیت مقدس بگویند باز صفر است. معنویت ایشان را با این حرف ها نمی توانم بیان کنم. آقای بهجت هر وقت یاد آقای قاضی می افتند گریه می کنند و می فرمایند: چه کنم که قلمی آنقدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه در قاضی بوده را بنویسد. آقای قاضی کرامات و مقامات بالایی داشتند و این جریان را بسیاری از آقایان نقل می کنند، که یک شب آمدیم صحن دیدیم آقای قاضی ایستادند و از سرشان نوری است که مثل آفتاب تمام صحن را روشن کرده و مشغول نماز جماعت هستند. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند. بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم آقا الحمدلله. آقا خندیدند و هیچی نگفتند. و بعد که با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم ایشان در همان منزلشان بودند و مشغول اقامه نماز! آيت الله قاضي(ره) درس خارج می گفتند. مصباح الفقیه که یک دوره فقه است که تألیف حاج میرزا آقای همدانی بود. بیان عجیبی داشتند، الهامات غیبی هم زیاد داشتند و خدا شاهد است که اگر کسی وارد می شد و کارهای آقای قاضی را که من یک مقدارش را دیدم می دید، آنوقت می فهمید که ایشان با آدم های دیگر خیلی فرق دارند.به گفته آيت الله كاشاني(ره) ، مرحوم قاضي(ره) اجازه ضبط جلسات را نمي دادند و اين بر اساس امر كتمان و حفاظت از معارف حقه بوده است .
آيت الله كميلي خراساني (سلمه الله ) از اكابر تلامذه استاد بزرگ عرفان حضرت آقاي حداد (ره) مي فرمودند :ايشان از شاگردان مرحوم ايت الله سيد علي قاضي (ره) بودند . چند مرتبه اين اواخر به عيادتش رفته بودم .  يكبار از او سئوال كردم : شما مرحوم سيد هاشم حداد (ره) را ديده بوديد ؟ فرمود : يك سيدي بود كه در جلسات درس ما كنار آقاي قاضي(ره) مي نشست . ما فكر مي كرديم خادم آقاست . چون گاهاً دستورات ايشان را اجابت مي كرد . بعداً فهميديم سيد هاشم حداد كه مي گويند اين سيد است .

علامه كاشاني(ره) در خصوص آيت الحق سيدهاشم حداد(ره) كه از اكابر تلامذه مرحوم قاضي(ره) بودند مي فرمود : بله ایشان یک دکانی داشت و نعل اسب درست می کرد. عاشق آقای قاضی بود. می آمد و برای آقا خدمت افتخاری می کرد. و آقای قاضی به او می گفت: من راضی نیستم این کارها را می کنی. ایشان سید بسیار بزرگواری بودند، فقیر هم نبودند چون کربلا بود و یک حداد در این کار. گاهی وقت ها یک چیزهایی می خرید و می برد در خانه آقای قاضی.خادم ایشان آنها را قبول نمی کرد و ایشان میگفتند که ما همه برادر هستیم. خادم آقا هستیم. این ها را ببر طوریکه آقا خبردار نشود. ولی آقای قاضی بدون اینکه به ایشان بگویند خبردار می شد و سید هاشم را می طلبید. آقای قاضی به سید هاشم می فرمودند: من به تو و به همه شمایی که می آیید این جا می گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم که شما چند نفر در کار من مبالغه نمی کنید و روز قیامت آن جاسم جاروکش کوچه ها رد شود و من هنوز تو آفتاب قیامت ایستاده باشم؟! قاضی را باید دید. با این حرف ها قاضی، قاضی نمی شود.
 
ايشان درباره تواضع مرحوم قاضي(ره) مي فرمودند : یک بار عده ای از ایران آمدند خدمت آقا و گفتند ما از شما مطالبی می شنویم و تقلید می کنیم. ایشان گریه کردند، دستشان را بلند کردند و گفتند: خدایا تو میدانی که من آن کسی نیستم که این ها می گویند. با آن عظمت هایی که از ایشان گفته می شد و بعد فرمودند: بروید از آسید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید.
یک جریان دیگری را هم برایتان بگویم که شاید این را، اولین بار است که برای کسی می گویم. یکبار درس شان که تمام شد، فردی بنام آشیخ ابراهیم را صدا کردند و به ایشان فرمودند من با شما کاری دارم. ما چند نفر هم آن جا نشسته بودیم. بعد دیدیم آقا به ایشان فرمودند: شنیدم پریشب در منزل حاجی صادق؛ از مشاهیر و پولدارهای نجف بود، بر منبر اسم من را آوردی؟!
می فرمودند: اگر به حرام و حلال معتقد هستید من راضی نیستم نه بالای منبر، نه پایین منبر یک کلمه از من اسم بیاورید. می فرمودند: اگر بفهمم هر کدام از این آقایان که درس من می آیند در حق من مبالغه می کنند، حرام است، من راضی نیستم. یعنی ما هر چه در کتاب ها می خوانیم یا از بعضی بزرگان مشاهده می کنیم باز در برابر آنچه از این بزرگ دیدیم ضعیف و ناچیز است. ایشان وقتی صحبت می کردند، احساس می کردیم نصف حرف هایشان را نمی زنند که مبادا حمل بر غلو و اغراق شود.
آقای قاضی به بعضی از ارادتمندانشان می گفتند: بینی و بین الله، راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید. کسانی که به ایشان ارادت داشتند، درباره شان چیزهایی را نقل می کردند که شاید ثلث حقایق و داشته های ایشان نبود ولی باز نهی می کردند، اجازه نمی دادند.
می فرمودند اگر به جایی رسیدند، کمالی یا معرفتی کسب کردید، سعی نکنید که این را به دیگران بفهمانید. بگذارید هر کسی خودش از طریق احساسش، بفهمد که شما چکاره اید.

آيت الله حاج سيد عباس كاشاني(ره) درباره استاد خود آيت الله قاضي(ره) مي فرمود :
یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن اقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم. تا نشست، آقا فرمودند: خانم چطور است؟ گریه کرد و گفت آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند. آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا می خواندند و چشمشان هم بسته بود. من این ها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می دانست هر چه بگوید حق است.
می رود به خانه شان و بعد می بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است. و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید: آن آقا احوال مرا پرسید شما گفتید آقا دعا کن و ایشان هم دعا کردند. من همان موقع از دنیا رفته بودم چند دقیقه ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم رسیدم و آن جا صدایی شنیدم که فلانی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده اند و همان موقع مرا برگرداندند. حضرت علامه(ره) در خصوص ابهت مرحوم قاضي(ره) مي فرمود :
من لیاقت آنکه بتوانم قاضی را معرفی کنم ندارم. ایشان کسی بود که نمونه اش را ما ندیدیم. و من بطور اجمال فقط می توانم بگویم که او یک مرد استثنایی بود. قاضی خدایی محض بود.
آيت الله سيد عباس کاشاني حائري در مورد حضرت ابوالفضل عليه السلام و سرداب  و قبر مطهر مي فرمود :«روزي در بيت آيت الله حکيم بودم که کليد دار آستان مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام تلفن کرد و گفت: «سرداب مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام را آب گرفته و بيم آن مي رود که ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نيز آسيب کلي وارد شود ، شما کاري بکنيد.» آيت الله حکيم فرمودند: «من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد.» آن گاه گروهي از علماي نجف از جمله اينجانب به همراه ايشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رفتيم. آن مرجع بزرگ براي بازديد به طرف سرداب مقدس رفت و ما نيز از پي او آمديم؛ اما همين که چند پله پايين رفتند ديدم نشست و با صداي بسيار بلند که تا آن روز نديده بودم شروع به گريه کرد. همه شگفت زده و هراسان شديم که چه شده است؟ من گردن کشيدم و ديدم شگفتا منظره عجيبي است که مرا هم گريان ساخت. منظره اين بود که ديدم قبر شريف ابوالفضل عليه السلام در ميان آب بسان جايي که از هر سو به وسيله ديوار بتوني بسيار محکم حفاظت شود در وسط آب قرار دارد؛ اما آب آن را نمي گيرد درست همانند قبر سالارش حسين عليه السلام که متوکل بر آن آب بست اما آب به سوي قبر پيش روي نکرد و آنجا را حاير حسيني ناميدند. سلام خدا بر او و سالارش حسين عليه السلام.» . آيت الله كاشاني(ره) در خصوص مرحوم شيخ عباي قمي(ره) مي فرمودند : روزی شيخ عباس قمی را ديدم با لباس مندرس و عمامه‏ای که به جرأت می‏گويم 2 متر نبود. با عصايی از چوب خرما که حتی تراشيده هم نشده بود. لباس‏هایی ژنده اما تميز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت.

او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش هر چه کتاب مفاتيح بود را فروختند. خريدار با حرارت از نویسنده کتاب تعريف می‏کرد در حالی که ايشان را روبروی خود می‏ديد و نمی‏شناخت. اين صحنه اثرات عجيبی در من گذاشت.

از آثار مهم آیت الله کاشانی(ره) می توان به المخازن ( ادعیه واوراد و اذکار و علوم غریبه) و مصابیح الجنان ( ادعیه و اذکار و آداب) اشاره کردند . ایشان در حرم بی بی کریمه فاطمه معصومه(س) مدفون شدند . برای اطلاع بیشتر می توانید به سایت ایشان و کتاب " در محضر ایوب العلماء " مراجعه کنید . 



بروح پر فتوح آیت الله سید عباس کاشانی(ره) و همه بزرگان اهل معرفت الفاتحه مع الصلوات


 

عبدالزهرا کعبی حضرت حجت (س) قصیده ابن عرندس

تشرف شیخ عبدالزهرا کعبی(ره) خدمت حضرت حجت (س) بواسطه قرائت قصیده جناب ابن عرندس (ره) در صحن مولی الکونین ابی عبدالله الحسین (ع)

صالح ابن عرندس حلى (ره) از فقها وعلما و محدثین و شعراى مشهور شیعه در قرن نهم هجرى بود كه قصاید وى در مدح ومنقبت وسوگ ائمه طاهرین (ع) به ویژه امام حسین (ع) معروف است :

1 ـ ثمّ السلامُ من السلامِ على الّذی                   نُصبت له فی خمّ رایاتُ الولا
2 ـ تالی کتابِ اللهِ أکرمِ من تلا                         وأجلِّ من للمصطفى الهادی تلا
3 ـ وصعودُ غاربِ أحمد فضلٌ له                                 دونَ القرابةِ والصحابةِ أفضلا
4 ـ هذا الّذی حاز العلومَ بأسرِها                             ما کان منها مجملاً ومفصّلا
5 ـ هذا الّذی بصَلاتِه وصِلاتِه                                       للدینِ والدنیا أتمّ وأکملا
6 ـ هذا الّذی بحسامِه وقناتِه                                فی خیبر صعبُ الفتوحِ تسهّلا

[ 1 ـ سپس سلام از سلام (از نامهاى خداوند است) بر کسى که در روز غدیر خم پرچم ولایت به دست او سپرده شد. 2 ـ قارى کتاب خدا و بهترین قارى آن و بزرگترین جانشین پیامبر برگزیده و هدایت گر. 3 ـ رفتن بر بالاى دوش احمد غیر از خویشاوندى و همراهى، براى او فضیلت بزرگ دیگرى است. 4 ـ او کسى است که جامع همه علوم است چه مجمل و چه مفصّل آن. 5 ـ او به خاطر نماز و خدمتش به دین و دنیا کامل ترین و برترین انسان است. 6 ـ او با نیزه و شمشیر برّانش در خیبر سخت ترین فتح را آسان ساخت] .

مرحوم حاج شيخ عبدالزهراء كعبي (ره) را عرب زبانها بيشتر مي شناسند . وقتي كه روز عاشورا روي تل زينبيه مي نشست و از حفظ مقتل مي خواند ، آتش محبت سيدالشهدا (ع) و مصائبشان در چشمها و صداهاي مردم نمايانگر مي شد .  اين عالم خودساخته جلوه اي از تجلي حب اباعبدالله الحسين (ع) در عالم ناسوت بود . خوشا به حال كساني كه پاي منبرش اشك ريخته اند . شیخ عبدالزهراء کعبی (ره) روز ولادت بی بی دو عالم حضرت زهرای مرضیه (س) بدنیا آمد بهمین دلیل نامش را " عبدالزهراء "  گذاشتند و در روز شهادت بی بی هم از دنیا رفت . چه سنخیتی داشت با سیده ی خودش .

بعضی ها معتقدند که مرحوم عبدالزهراء (ره) را با قهوه ی مسموم به شهادت رسانده اند که قریب به واقعیت است . او را بعد از تشییعی همانند تشییع مراجع تا وادی الصفای کربلا همانجایی که عارف کامل آیت الحق و العرفان سید هاشم حداد (ره) مدفون است آوردند و به خاک سپردند . هنوز نوای گیرای او که خوشبختانه ضبط هم شده دلهای عشاق را با صفای اشک , جلا می دهد . ظهر عاشورا در هیئت عزاداران طویریج که هروله کنان وارد کربلای معلی می شدند شرکت می کرد و خودش را فدا و فانی در عزای سیدالشهدا (ع) می کرد . شبهای 21 ماه مبارک رمضان به مسجد کوفه می رفت و مقتل امیرالمومنین (ع) را در مقتل مولا (ع) می خواند . او کتابی به نام " قتیل العبرات " دارد که به نوعی مقتل سیدالشهدا (ع) محسوب می شود . به تازگی قرار است که مزار او مرمت شود .

خود شیخ عبدالزهراء کعبی (ره) مي فرمود : كنار حرم سيدالشهدا (ع) كتابفروشي بود . يكروز كه بين كتابها مي گشتم كتابي را كه مدتها دنبالش بودم را پيدا كردم . پرسيدم : قيمت كتاب چند است ؟ كتابفروش گفت : اين كتاب را به شما مي دهم به شرط اينكه اين قصيده را برايم بخواني . حاج شيخ مي گفت : نگاه كردم ديدم قصيده ي رائيه ابن عرندس (ره) شاعر بلندآوازه ي اهل بيت (ع) است . ( رائيه قصيده اي است كه حرف آخر قافيه ها حرف " راء " باشد ) رفتيم داخل حرم اربابمان حسين (ع) و وسط صحن روبروي ايوان طلا نشستيم و من به سبك منبرهايم شروع به خواندن اين قصيده كردم . چند سطر بيشتر نخوانده بودم كه ديدم سيد جليل القدري در لباس اهل علم با عظمت و ابهت خاصي آمد و كنار ما نشست . ما از ضجه ها و گريه هاي جانسوز ايشان اشك مي ريختيم . اواخر قصيده بودم كه ناگهان ناپديد شد . در حين خواندن قصيده وقتي به بيت :

ايقتل ظمآناً حسين بكربلا     و في كل عضو من انامله بحر ؟

چگونه است كه حسين (ع) با لب تشنه در زمين كربلا كشته مي شود با وجود آنكه در هر سر انگشت او درياهايي از آب روان مي توان يافت ؟

رسيدم گريه ي آن عزيز خدا شدت گرفت و در حالي كه متوجه قبر اباعبدالله (ع) بود اين بيت را تكرار مي فرمود . بعداً فهميدم كه وجود نازنين حجت خدا امام عصر (ع) دردانه ي بي بي حضرت صديقه ي طاهره (س) را زيارت كرده ايم . معروف است در هر مجلسي قصيده ي ابن عرندس (ره) خوانده شود حضرت ولي عصر (ع) در آن مجلس تشريف مي آورند و مويد اين حرف ، علامه ي سالك ، اميني بزرگ (ره) است كه در جلد هفتم كتاب شريف الغدير اين مطلب را ذكر فرموده است . متن كامل اين قصيده در " ادامه مطلب " آمده است . ترجمه ي بعضي از ابيات اين قصيده را بخوانيم و همراه با ولي خدا (عج) اشك بريزيم :

فيا ساكني ارض الطفوف عليكم    سلام محب ما له عنكم صبر

اي آناني كه در سرزمين فرات آرميده ايد ، دوستي بر شما درود مي فرستد كه شكيبايي و صبري برايش نمانده است .

فلا تتهموني بالسلو فانما      مواعيد سلواني و حقكم الحشر

مپنداريد داغ دلم آرامش يافته كه به خودتان سوگند ، سوز جگرم جز در روز رستاخيز كاهش نمي يابد .

له القبة البيضاء بالطف لم تزل     تطوف بها طوعاً ملائكة غر

گنبدي سپيد در كربلا دارد كه فرشتگان مشتاقانه گرداگرد آن چرخ مي خورند و دائماً طواف مي كنند .

فوالهف نفسي للحسين و ما جني     عليه غداة الطف في حربه الشمر

جانم بر حسين(ع) دريغ مي خورد ! كه در آن روز ، در جنگ كربلا ، شمر چه جنايت و ظلمهايي درباره ي او روا داشت .

لراياتهم نصب و اسيافهم جزم     و للنقع رفع و الرماح لها جر

پرچمها را افراشته و تيغها را كشيده اند ، گردوخاك بر مي خيزد و نيزه ها بلند و كشيده مي شود .

فحاطوا به  في عشر شهر محرم    و بيض المواضي في الاكف لها شمر

در دهه ي اول ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشيرهاي آبديده را در دستهاي خويش به حركت در آوردند .

و مدوا اليه ذبلا سمهرية        لطول حياة السبط في مدها جزر

( صحابه ي سيدالشهدا (ع) ) نيزه هايي سخت و محكم را برافراشتند تا زندگي دخترزاده ي پيامبر (ص) را طولاني تر سازند و اينجا بود كه جزر و مد يكي شد .

فغادره في مارق الحرب مارق    بسهم لنحر السبط من وقعه نحر

در همين پيكار يكي از آن كافران تيري به سوي او ( امام (ع) ) افكند كه بر گردن دخترزاده ي پيامبر (ص) نشست .

فمال عن الطرف الجواد اخو الندي ال     جواد قتيلاً حوله يصهل المهر

آن كشته ي بزرگوار از اسب نيكويش جدا شد و اسب زبان بسته در پيرامون او به شيهه كشيدن پرداخت .

سنان سنان خارق منه في الحشا     و صارم شمر في الوريد له شمر

سنان سنان پيكر او را .... و شمشير شمر از رگ ....  ( يا صاحب الزمان ......... )

تجر عليه العاصفات ذيولها     و من نسج ايدي الصافنات له طمر

بادهاي بسيار تند دامن خود را بر او افكندند و اسب هايي كه بر بدن  او راندند با تار پود دست و پايشان پيراهني كهنه بر او دوختند .

فيالك مقتولاً بكته السماء دما      فمعبر وجه الارض بالدم محمر

هان اي كشته اي كه آسمان بر او خون گريست ! و چهره ي خاك آلوده زمين با خونش سرخ فام گرديد .

و لهفي لزين العابدين و قد سري    اسيراً عليلا لا يفك له اسر

بر زين العابدين (ع) دريغ مي خورم كه او را گرفتار كردند و همچنان در بند نگاهش داشتند .

و آل رسول الله تسبي نساؤهم     و من حولهن الستر يهتك و الخدر

بانوان خاندان پيامبر (ص) دستگير شدند و پرده و پوشش را .... ( ياصاحب الزمان)

فويل يزيد من عذاب جهنم      اذا اقبلت في الحشر فاطمة الطهر

واي بر يزيد از كيفر دوزخ ! و از آن هنگام كه فاطمه ي طاهره (س) روي به سوي صحراي محشر نهد .

و يشدو له الشادي فيطربه الغنا      و يسكب في الكاس النضار له خمر

چگونه آوازه خوانان با خوانندگي و مطربي او را شادمان مي كردند و در پيمانه هاي سيمين و زرين برايش شراب مي ريختند .

ايقرع جهلاً ثغر سبط محمد       و صاحب ذاك الثغر يحمي به الثغر

(ياصاحب الزمان ) آيا دندان دخترزاده ي پيامبر (ص) را از سر ناداني مي كوبند ؟ مگر اين دندان كسي نيست كه خود پشتيبان مرز و آيين اسلام است ؟

فليس لاخذ الثار الا خليفة    يكون لكسر الدين من عدله جبر

براي خونخواهي او جانشيني بايد تا شكست هايي را كه به دين ما روي نموده با عدل و دادگري جبران كند .

عوامله في الدار عين شوارع     و حاجبه عيسي و ناظره الخضر

سر نيزه اش از زره ها مي گذرد . دربان او عيسي است و نگاهبانش خضر . ( اللهم عجل فرجه )

تظلله حقاً عمامة جده        اذا ما ملوك الصيد ظللها الجبر

به راستي كه عمامه ي جدش بر سرش است چنانكه پادشاهان شكارگر در سايه ي بخت بلند و سرنوشت نيكو مي آسايند .

هم النور نور الله جل جلاله     هم التين والزيتون و الشفع والوتر

آنان ( اهل بيت (ع) ) نور و فروغ خداوندي – جل جلاه – هستند . آنانند حقيقت و تفسير تين و زيتون و آيه ي شفع و وتر .

سري سرهم في الكائنات و فضلهم    و كل نبي فيه من سرهم سر

برتري و راز آنان در ميان مخلوقات جهان به گردش افتاد و همه را فرا گرفت و در هر پيامبري ، سري از رازهايشان جاي گرفت .

و ابكيكم مادمت حيا فان امت       ستبكيكم بعدي المراثي و الشعر

( از زبان ابن عرندس ) تا آنگاه كه خود زنده ام بر شما گريه خواهم كرد و پس از مرگم نيز سروده ها و سوگ نامه هايم بر شما خواهند گريست .

سيبلي الجديدان الجديد و حبكم       جديد بقلبي ليس يخلقه الدهر

هر تازه اي كه بماند كهنه مي شود ولي مهر شما در دل من نويي است كه روزگار هرگز كهنه اش نمي تواند بكند .

 

ادامه نوشته

شهید دستغیب

عارف فانی  عالم مجاهد  آیت الله شهید  حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی(ره)

حضرت آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغيب شيرازي (ره) روز عاشورا بدنيا آمد تا عاقبت و آخرتي عاشورايي داشته باشد . بهمين دليل نامش را عبدالحسين گذاشتند . اعقاب شريفش با ۳۲ واسطه به جناب زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب ( عليهم صلوات الله و سلام ملائكة و المصلين )ميرسيد . در جواني كه در نجف اشرف تحصيل مي كرد به مشيت و هدايت خاصه ي حق خدمت ولي خدا عارف كامل فيلسوف كبير علامه بي بديل حضرت آيت الله سيد علي قاضي(ره) مشرف شد و بعد از خلع لباس دنيوي ايشان جهت ادامه طريقه ي معرفت نفس خدمت عارف رباني آيت الحق آيت الله انصاري همداني(ره) رسيد و بهره ها برد . بعضي از آثار ارزشمند ايشان به اين شرح است : صلاة الخاشعین، گناهان کبیره، قلب سلیم، داستان های شگفت، ۸۲ پرسش، توحید، عدل، نبوت، معاد، امامت، مهدی موعود،معراج، حقایقی از قرآن، قیامت و قرآن، آدابی از قرآن، قلب قرآن، معارفی از قرآن، گنجینه ای از قرآن، سرای دیگر، بهشت جاودان، رازگویی قرآن، استعاذه، اخلاق اسلامی، سیدالشهدا (ع)، فاطمه زهرا (س)، زینب کبری (س)، نفس مطمئنه، ایمان و خطبه های جمعه که در قطع های گوناگون منتشر شده است. عارف شيرازي (ره) در روز جمعه ۲۰ آذر ۱۳۶۰ مطابق با ۱۴ صفر ۱۴۰۲ هنگام عزیمت برای اقامه نماز جمعه به همراه نوه خود شهید سید محمد تقی دستغیب و هشت نفر از یاران و همراهان باوفا با انفجار بمب به فیض شهادت رسیدند.مرحوم حاج آقا محمدرضا گل آرایش (ره) كه از مراودين ايشان و آيت الله نجابت شيرازي(ره) بودند و ابوالشهيدين هم بودند مي فرمود : اینجانب به اتفاق شهید آیت الله دستغیب (ره) و آیت الله نجابت(ره) در حدود سال۱۳۳۵ هجری شمسی در همدان خدمت آیت الله انصاری(ره) رفتیم. در یکی از روزها که خدمت آن عارف ربانی نشسته بودیم، شهید دستغیب (ره) از آیت الله انصاری(ره) درخواست نمود که او را در رسیدن به مقام فنا یاری کند و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت. بعد آیت الله دستغیب (ره) برای کاری از اتاق بیرون رفتند، آیت الله انصاری (ره) رو به ما کرد و فرمود:این سید برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار می کند، ولی نمی داند که مقام فنای او، باعث شهادت و کشته شدنش به وسیله دشمنان اسلام می شود.در جلسه ای دیگر صریحاً به خود آیت الله دستغیب (ره) چنین می گوید:شما به مقام فنا می رسی ولی بعد از این که به دست دشمنان اسلام به شهادت برسی.خبر شهادت آیت الله دستغیب (ره) از جمله اخباری بود که قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود. حاج آقا اسلامیه نقل می کردند که من این خبر را از حاج مؤمن شنیدم و وقتی جریان را به آیت الله نجابت(ره) گفتم، ایشان فرمودند: من خودم بودم که آیت الله انصاری(ره) صریحاً خبر از به شهادت رسیدن آیت الله دستغیب (ره) را دادند. آخرین خاطره حضرت آیت الله سید مهدی دستغیب اخوی شهید می گوید:همان روزی که این بزرگوار به شهادت رسیدند یعنی بیستم آذر، یک ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دونفر از افراد سپاه هم آنجا بودند که از جبهه برگشته بودند، مقداری بر ایشان صحبت کردند و آن دونفر که رفتند به من فرمودند: نگاه کن، ما سالهاست داریم خون دل می خوریم برای رسیدن به لقاء رب العالمین، اما این جوان ها به یک قدم، در اثر همت والا و از خودگذشتگی که دارند، می روند و می رسند و ما همین طور مانده ایم تا عاقبت به کجا منتهی بشود که البته طولی نکشید و شاید یک ساعت هم فاصله نشد که خود این بزرگوار هم به لقاء رب العالمین رسید .

   

نفر دوم از راست : مرحوم گل آرايش (ره)و نفر اول از سمت چپ : آيت الله نجابت شيرازي(ره) 

 

آیت الله نجابت (ره) درباره ایشان نقل می کنند:من با شهید دستغیب از سن ۱۵ سالگی نهایت رفاقت را داشتم. روز به روز سبب بری (بی اعتنایی به اسباب) در او قویتر می شد. یعنی غنی رفته بود در دلش، می فهمید آقایش عزیزترین آقا است. در تمام شیراز ایشان خلوصشان به آقای خمینی از تمام علمای شیراز بیشتر بود. ایمان به خمینی، نه این که نون و آبش داغ شود. خلوصش به امام خمینی تمام اصل علم را تابع قرار داده بود. این که نوشته «من أطاع الخمینی فقد أطاع الله». ایشان غنی طبع و غنی نفس و غنی دل.چند مرتبه فرمود دیگر از پول خوشش نمی آید. تنها چیزی که دلم را خوش می کند حرف خدا و خدمت به مؤمنان است. در اثر اهمیت دادن ایمان به خدا و ایمان به مؤمنان.شهید آیت الله دستغیب از عنفوان جوانی تبعیت از نیکان شهر را سرلوحه زندگی خودشان قرار داده بودند، یعنی دائماً ملزم بودند دستورات مرجع دینی خود را فراموش نکنند. آن روزها حاج سید علیرضا بزرگ این شهر بود در تقوی و علم، لذا مصاحبت ایشان را دائماً وظیفه خودشان می دانست. آنچه از اهل علم متقی در شیراز بود، ایشان در خدمتشان حاضر می شدند و به راستی در تقوی به مرتبه ای رسیدند که در سن بیست و دو سالگی کتاب «صلاة الخاشعین» را نوشتند. در اثر این تبعیت و قوی شدن روح تقوی، دو چیز در ایشان فوق العاده شد: یکی یقین به خداوند تبارک و تعالی که دائماً حاضر و بیناست. در این مسأله ایشان بسیار امتیاز داشتند بر معاصران خودشان، یعنی برای یقین هر قدر درجه قائل بشویم، خدا ایشان را موفق به آن درجه کرده بود. این یقین رو به تزاید بود، لذا در هر مجلسی که بنده با ایشان تلاقی داشتم، صحبت خدا و معرفت ائمه طاهرین بود. شاید بنده بتوانم ادعا کنم مجلسی با ایشان نداشتم الا آن که درباره یقین و خدا و معارف اهل بیت (علیهم السلام) در آن سخن به میان آید، ولو در یک روز دومرتبه با ایشان تلاقی داشتیم، در هر دو مرتبه آیه و کلمه و روایتی درباره یقین پیش می آوردند برای سخن گفتن و برای شدت تذکر. در یقین به خداوند در عصر خودشان و در استان فارس منحصر بودند و آثار این یقین بود که مردم با جان و دل ایشان را دوست می داشتند . آنچه كه ایشان در آن ممتاز بود و بیشتر در آن استوار شده بودند واهلیت پیدا کرده بودند، توکل ایشان بر خداوند جلیل و متعال بود. یعنی روز به روز ایشان این معنی را کامل تر می فهمیدند که اسباب، با لذات مؤثر نیستند. وسایط محترمند لکن بالذات مؤثر نیستند. چند سال اخیر از عمر ایشان، این معنی بسیار برای ایشان واضح شده بود. معنی «لا حول و لا قوة الا بالله» و معنی این که همه کار دست خداست، برای ایشان واضح شده بود، لهذا ایشان کارهای خودش را چه دنیوی وچه اخروی به خداوند واگذار کرده بود. بهترین وکیل ها را خدا می دانست و عملاً این کار را اخیراً کرده بودند. یعنی بناشان بر این بود که تمام وضع حیات مادی و معنویشان را در اختیار خداوند بگذارند. لهذا در اثر این توکل و اتکالشان به خدا، فرمایشات ایشان تحقیقاً در هر قلب پاکی جایگزین بود، بلکه بعضی از قلوب ناپاک را هم پاک می کرد.همه کس می فهمید ایشان از صمیم قلب حرف می زند، اهل این مطالب است، اهل الله شده، لهذا روز به روز محبت اهالی فارس و بخصوص مردم شیراز نسبت به ایشان رو به ازدیاد بود ... ایشان از سن ۱۶ سالگی اغلب اوقات نان جو و روغن زیتون می خوردند. نان جو خوراک انبیا و اولیا است. از زیتون هم که در قرآن تعریف آمده. همیشه ایشان نان تنک جو در منزلشان داشتند و ایشان تا آنجا که من اطلاع دارم تا سه یا چهار سال قبل از شهادت این عادت را داشتند که مزاجشان خیلی خراب شده بود و نهی کرده بودند ایشان را از نان جو خوردن. برای جوان این که نان جو و روغن زیتون بخورد و هفته ای یک بار هم بیشتر گوشت نخورد، خیلی زحمت دارد. دائماً ایشان مواظب نفس خود بود که با مؤمنان سرکشی نکند، تا چه رسد به علما، تا چه رسد به مراجع تقلید. عرض کردم از همان اول با «حاج سید علیرضا» و بعد با مرحوم «میرزا علی اکبر ارسنجانی» و بعد در نجف اشرف با آقا شیخ «محمد کاظم شیرازی» و بعد با «حاج میرزا علی آقا قاضی» رضوان الله علیه که هم اول عالم نجف اشرف بودند و هم اول خداشناس. این ها که می گویم مربوط به پنجاه سال قبل است. ایشان با محترمین از مسلمین، یعنی با اول علمای مسلمین رفاقت داشتند و تبعیت می کردند. بنده در حدود چهل سال پیش که می خواستم مشرف بشوم نجف اشرف، آقای دستغیب فرمودند: این دو دینار را بگیر و به حاج میرزا علی آقا قاضی بده. دیدم رفاقت ایشان با اول مجتهد و اول خداشناس نجف از ده سال قبل بوده است.از جهت این که ایشان یقین پیدا کرده بودند که اساس مذهب تبعیت از اولی الامر است، لهذا پس از فرمان آقای خمینی (ره) که باید مردم بسیج شوند، ایشان ارتش و سپاهی و بسیجی را جند حضرت ولی عصر (عج) می دانست، نایب حضرت ولی عصر(عج) را هم امام خمینی (ره) می دانست. لذا آن معامله ای که حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) با اهل بدر کردند ایشان با تمام بسیج و ارتشی و سپاهی داشت. یعنی بنده مطمئن هستم که ایشان فاصله ای بین اینان و اصحاب بدر نمی دانست، اضافه ای که دارند این که چشم آن آقایان در چشم حضرت خاتم الانبیاء می افتاد و غم ها از دلشان می رفتند و این بزرگواران سالی یک دفعه هم نمی توانند امام را ببینند. می گفت: این ها برترند، چرا که با آن که پهلوی حضرت نیستند فدوی اسلام و معصومند.آنچه من در ذهن دارم از سن سیزده سالگی، سر آقای دستغیب در بحار و وسائل الشیعه و کافی و وافی و من لایحضر بود، در منزل ایشان یک اتاق بسیار بزرگ بود پر از کتاب. خانه که می آمدند دائماً مطالعه می کردند و حافظه بسیار خوبی هم داشتند.در علوم صرف و نحو و منطق و... بسیار ممتاز بودند، قهراً مطالعه کردن و فهمیدن روایات بر ایشان خیلی آسان بود، بنده بعید نمی دانم اگر ایشان بیست هزار حدیث از حفظ داشتند.

حضرت علامه طهرانی(ره) می فرمود : آیت الله دستغیب (ره) از سابق الایام با حضرت آقای حداد (ره) سابقه آشنایی داشت و به محضر ایشان مشرف می شد و آقای حداد (ره) هم گاهاْ برای دیدن ایشان به محل اقامتشان در زمان تشرف به عتبات می رفتند . شهید دستغیب کتاب های زیادی داشتند که بعضی محصول و بازساخته سخنرانی های ایشان است و برخی دست نوشته آن شهید. از جمله آثار ماندگار شهید دستغیب که دست نوشته ایشان بوده کتاب گناهان کبیره است. در این کتاب ابتدا به توضیح گناهان کبیره پرداخته شده و پس از آن گناهانی که احتمالاً کبیره به شمار می آیند توضیح داده شده که با هم نگاهی گذرا به آثار و عواقب بعضی از گناهان می اندازیم. در ابتدا لازم است بدانیم گناه کبیره چیست؟در جواب آن باید بگوییم: هر گناهی که در قرآن و حدیث به کبیره آن تصریح شده باشد؛ هر معصیتی که در قرآن یا سنت معتبر صریحاً برای ارتکاب آن وعده آتش رسیده باشد؛ گناهی که در قرآن و سنت معتبر از گناه کبیره مسلم بزرگتر شمرده شود (مثلاً فتنه از قتل بزرگتر است)؛ گناهی که دینداران آن را بزرگ می دانند. از آنجا که دانستن گناهان کبیره بر هر مسلمانی واجب است تا از آنها پرهیز کند، گناهانی که کبیره بودنش مسلم است و در این کتاب مشروحاً بیان شده است فهرست وار ذکر می گردد. فهرست گناهان کبیره۱- شرک و ریا ۲- یأس از رحمت خداوند ۳- بدگمانی به خدا ۴- نترسیدن از قهر خداوند ۵- آدم کشی ۶- عقوق والدین ۷- قطع رحم ۸- خوردن مال یتیم ۹- رباخواری ۱۰- زنا ۱۱- لواط ۱۲- قذف ۱۳- شراب خواری ۱۴-قمار ۱۵- سرگرمی به لهویات و... ۱۶- غناء ۱۷- دروغ ۱۸- سوگند دروغ ۱۹- شهادت دروغ ۲۰- گواهی ندادن ۲۱- پیمان شکنی ۲۲- خیانت در امانت ۲۳- دزدی ۲۴- کم فروشی ۲۵- حرام خواری ۲۶- حبس حقوق ۲۷- فرار از جهاد ۲۸- تعرب بعد از هجرت ۲۹- کمک به ستمگران ۳۰- کمک نکردن به ستمدیدگان ۳۱- سحر و جادو ۳۲- اسراف ۳۳- تکبر ورزیدن ۳۴- جنگ با مسلمانان ۳۵- خوردن مردار و گوشت خوک ۳۶- ترک عمدی نماز ۳۷- ندادن زکات ۳۸- سبک شمردن حج ۳۹- ترک یکی از واجبات ۴۰- اصرار بر گناه و کوچک شمردن گناه ۴۱- ستم کردن به ورثه در وصیت ۴۲- غیبت ۴۳- نمامی ۴۴- استهزاء مؤمن ۴۵- سب و طعن مؤمن ۴۶- خوار کردن مؤمن ۴۷- رسوا کردن مؤمن ۴۸- هجو مؤمن با شعر و نثر ۴۹-اذیت مؤمن ۵۰- همسایه آزاری ۵۱- مکر و نیرنگ ۵۲- دورویی ۵۳- احتکار ۵۴- حسد ۵۵- دشمنی با مؤمن ۵۶- مساحقه ۵۷- قیادت و دیاثت ۵۸- استمناء ۵۹- بدعت ۶۰- حکم ناحق ۶۱- جنگ در ماه حرام ۶۲- بازداشتن از راه خدا ۶۳- کفران نعمت ۶۴- فتنه انگیزی ۶۵- فروختن اسلحه به کفار ۶۶- بهتان و سوءظن ۶۷- هتک قرآن ۶۸- هتک کعبه ۶۹- هتک مساجد ۷۰- هتک مشاهد مشرفه و تربت امام حسین (ع) گناهانی که احتمالاً کبیره استدانستن سایر محرمات که ممکن است مورد ابتلاء مؤمن واقع شود، ضروری و واجب است که آنها را در رساله های توضیح المسائل بیان کرده اند. شهید دستغیب در این مورد هم ۲۲ عنوان را بیان کرده اند. محل كارش پناهگاه مستضعفين بود .  فرزند ايشان در اين خصوص چنين مى‏گويد: «ايشان معتقد بود كه ما بايد از همه مردم سطح زندگى‏مان پايين‏تر باشد تا مردم به روحانيت شيعه بدبين نشوند.» يكى از طلاب حوزه علميه شيراز مى‏گويد: «من در حوزه شيراز درس مى‏خواندم و انديشه ازدواج در سر داشتم؛ اما از نظر اقتصادى دچار مشكل بودم و آية اللّه دستغيب‏رحمه الله نيز مرا خوب نمى‏شناخت تا از ايشان استمداد كنم. با خود انديشيدم كه نامه‏اى بى‏نام و نشان خدمت آقا نوشته، درد دل خود را با ايشان در ميان بگذارم. اين كار را كردم؛ ولى دلهره‏اى داشتم. چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوال‏پرسى و دل‏جويى كردند. هنگام رفتن رو به من كردند و گفتند: «آقاى... حاجتت برآورده است. بعداً به منزل بياييد!» دهانم از تعجّب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم؛ ولى نمى‏دانستم كه او چطور فهميده و از كجا خبر داشته كه نامه را من نوشتم.
بعداً به منزل آقا رفتم و ايشان مقدارى پول مرحمت فرمودند. با آن پول ازدواج كردم و ديدم مقدار پولى كه آقا داده‏اند، درست به اندازه مخارج ازدواج است؛ نه كم تر و نه زيادتر.» مى‏ فرمود: «شهادت افتخار است. مگر شما حسودى‏تان مى‏شود كه من به اين مقام برسم و افتخارى نصيبم شود!»
ايشان معمولاً شبها در ساعت معينى از خواب برمى‏خاستند؛ ولى شب جمعه پس از ساعتى استراحت، ناگهان از خواب بيدار مى‏شوند، سرشان را در دستانشان مى‏گيرند و مرتب «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ» مى‏گويند. همسرش مى‏گويد: آقا! آب مى‏خواهيد؟ ناراحتى داريد؟ جوابى نمى‏شنود. اصرار مى‏كند و آقا مى‏گويد: «ديگر جز به اشاره سخن نمى‏گويم!»
مشهدى حيدر خادم مى‏گويد: «صبحها كه مى‏رفتم، ايشان هميشه پشت ميز نشسته بود؛ ولى آن روز جمعه در اتاق قدم مى‏زد و «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ» مى‏گفت.»
همه اين حالات حكايت از اين داشت كه گويا بار سنگين معرفتى در جانش ريخته‏اند و او در تحمّل آن از زلال ياد حق استمداد مى‏كند. و همسرش مى‏گويد: آن‏گاه كه خواست براى نماز جمعه خارج شود، دو اشاره كرد كه من بعدها فهميدم يعنى چه. و آن دو اشاره، يكى به خود و ديگرى به سوى آسمان بود؛ يعنى كه روز پرواز من به آسمان فرا رسيده است.
آقا روز جمعه بيستم آذرماه به طرف نماز جمعه حركت كرد. ناگهان در بين راه خانمى از در خانه‏اى به طرف آقا آمد. چون معمولاً افراد در راه به آقا نامه مى‏دادند و آقا سخت پروا داشت كه پاسداران مانع شوند. آن خانم خيلى سريع خود را به آقا رساند و در ساعت 25/11 دقيقه بود كه در يك لحظه زمين و زمان و كوچه پس كوچه‏هاى اطراف خانه آقا مملوّ از آتش شد. انفجارى مهيب رخ داد و پس از لحظه‏اى آقا غرق در خون شد و آيت نيك كردار حق، دستغيب، صدپاره به سوى دوست عروج كرد.



وقتی آقای دستغیب خدمت آقای انصاری(ره) می رسد یکی از رفقا که دارای مکاشفه بوده به آقای دستغیب نگاه می کند و می گوید: او را رد کن،اما آقای انصاری نگاه عمیقی به او می کند و می فرمایند:بمان! و در همان سفر اول دو ماه خدمت آقای انصاری می ماند. بعد از دو ماه آن آقایی که صاحب مکاشفه بود ایشون را می بیند و به آقای انصاری می گوید:با ایشون چکار کردید، این همان آدم قبلی نیست! آقای انصاری به ایشان خیلی اعتماد داشتند، در نماز به او اقتدا کرده و گاهی به ایشان می گفتند در جلسات صحبت کند. آقای انصاری در مورد ایشان می فرمود: آقای دستغیب خیلی عجیب شده و منظورشان آن صفای باطنی بود که ایشان پیدا کرده بود و خلوت خیلی عجیبی هم داشتند. آقای دستغیب ظاهراً با حضرت ولی عصر(عج) ارتباطاتی داشتند. آیت الله سید مهدی دستغیب میگوید:« حاج مؤمن ( که در کتاب داستهانهای شگفت طی ماجراهایی از ایشان به نام حاج عباس علی نام برده شد ) نقل می کند: که مسجدی است پشت شاه چراغ که خادم آن با حضرت ولی عصر«عج» ارتباط هایی داشت و حاج مؤمن در خدمت آن شخص بوده و به برکت او چیزهای نصیبش شده بود. وقتی آن خادم سر اذان از دنیا می رود، حاج مؤمن با حضرت ارتباطی پیدا می کند که به او می فرمایند: برو در خدمت عبدالحسین دستغیب، نگاه به الآنش نکن که جوانه، آینده خوبی داره. و بعد ایشان تا آخر عمر سفراً و حضراً خدمت آقای دستغیب می ماند. » مرحوم آيت الله شهيد دستغيب رضوان الله تعالى عليه فرمودند: مى گويند: يك روز مرحوم آخوند کاشی ميآيد وسط مدرسه صدر كنار حوض ‍ وضو بگيرد، مى بيند يك خرسى دارد طرفش مى آيد، دوان دوان خودش را به حجره اش مى رساند و در حجره رامى بندد و غش مى كند. چند روز از اين ماجرا مى گذرد، يكى رحمت خدا مى رود و ختمى برايش ‍ مى گيرند، علمابه مَراسِمَش مى روند، اتفاقا مرحوم آخوند هم به آن مجلس ‍ مى رود، يكى ازحاجى هاى بازار ميآيد خدمت آخوند و ميگويد:باشه حاج آقا حالا مراكه مى بينيد فرار مى كنيد. مرحوم آخوند،آن وقت متوجه مى شوند كه آن خرس اين حاجى بازارى بوده .

 

جناب استاد کاکایی می گفتند : شهید نامی و شهید ضیغمی دو پاسداری بودند که به تناوب، پاسدار آیت الله شهید دستغیب می‌شدند. آرزوی خیلی از بچه‌های سپاه این بود که پاسدار ایشان باشند. این دو با هم و در یک شب، در عملیات فتح المین شهید شدند. در همین عملیات فتح المبین،در یک شب روحانی که نمی‌دانم چه شبی بود- چرا که شب‌های جبهه همه یا شب قدر بودند و یا شب عاشورا- شهید نامی حال خوشی پیدا کرده بود. برای بنده تعریف می‌کرد که: «ماه محرم بود، شب تاسوعا. من پاسدار شهید آیت الله دستغیب بودم. عزاداری ابا الفضل(ع) بود. در مسجد جامع کنار شهید دستغیب ایستاده بودم. مرحوم حاج علی اصغر سیف، پیرِ عزاداران حسین(ع)، بلندگو را در دست گرفت. مطالبی را در سجایای ابا الفضل(ع) گفت. سپس با صدای بلند فریاد زد: “علمدار!”. جمعیت هم که با این ریتم سینه زنی آشنا بودند پاسخ دادند: “ابالفضل!”. من چشمم به شهید دستغیب بود. ایشان آرام و ساکت بودند. فقط اشک می‌ریختند و آهسته به سینه می‌زدند. آقای سیف فریاد کشید: «سپه‌دار!». باز هم جواب شنید: “ابالفضل!”. برای بار سوم: “وفادار!”، “اباالفضل!”. حالت شهید دستغیب همان‌طور ثابت و آرام بود تا این که آقای سیف ندا داد:‌ “غیرت‌دار!”. این‌جا بود که نگاه کردم دیدم شهید دستغیب منقلب، نه، بلکه منفجر شد، منتظر جواب جمعیت نماند، محکم به سینه زد و صدای لرزانش بلند شد که: “غیرت‌دار! اباالفضل!”».

آیت الله سید عبدالکریم کشمیری (ره)

ناگفته هایی از عارف خلوت نشین آیت الله سید عبدالکریم کشمیری (ره)

با کمال خرسندی و ابتهاج سایت سالک جلیل المقام آیت الله سید عبدالکریم کشمیری (ره) تحت اشراف تلمیذ باوفا و متخلق ایشان جناب استاد سید علی اکبر صداقت ( حفظه الله ) افتتاح شد .

erfanekeshmiri.ir

1.زیارت استاد به مشهد مقدس

نامه­ای را مرحوم عارف بالله سید هاشم حداد برای آیه الله سید محمدحسین طهرانی می­نویسد و چنین می­نگارد: 

«ثمّ یتوجّه الیکم السّید الجلیل العلامه السید عبدالکریم حفظه الله، الامل ان تتوجهوا الیه فأنّه اهل لذلک.» (مطلع انوار 2/144)

«به سوی شما (ایران) می­آید سید جلیل علامه سید عبدالکریم که خداوند ایشان را حفظ کند امید است به او توجه کنید که او اهلیت برای توجه کردن به او دارد.»
نامه دیگری که به خط آقای حدّاد نیست برای آقا سید محمد حسین تهرانی نوشته شده که متن آن به این صورت است:
«چون حضرت آقای جلیل القدر و سیّد رأس الفخر آقای آسید عبدالکریم کشمیری به مشورت آقای حدّاد عازم و متوجّه ارض اقدس (رضوی) می­باشند و چون ایشان با حضرت آقای حدّاد مأنوس بوده­اند ... به دستور ایشان (حدّاد) نامه نوشته شد.» (مطلع انوار 2/141)
 
2.  24000 حیّ قیّوم
یکی از تلامذه نقل کردند: جلسه اول که در قبرستان نو خدمت استاد رسیدم عرض کردم چه ذکری بگویم؟ فرمودند: یاحیّ یاقیّوم، پرسیدم: چند تا بگویم؟ فرمودند: نصف من بگو 12000، پس معلوم شد که ایشان 24000 یاحیّ یاقیّوم می­گویند.
 
3.  رعایت ادب
آقای کشمیری فرمودند: در صحن امیرالمؤمنین (ع) در رواق حیاط نشسته بودم، یک پاکت سیگار جلوی من بود. عربی گفت: یکی از سیگارها را بردارم، با دست اشاره کردم بردار، بعد از اینکه برداشت پو ل قابل توجهی جای سیگار گذاشت و رفت.
استاد فرمودند: فهمیدم که او می­خواسته پولها را به من بدهد ولی با رعایت ادب دادند، سیگار گرفت و مبلغ زیادی آنجا گذاشت.
 
 
4.   مقدمات دیدن امام زمان (ع)
یکی از علمای اخلاق ایران برای استاد نقل کردند: در مشهد در قسمت بالا سر حضرت مشغول زیارت جامعه بودم شخصی آمد و حرفهای خیلی خوبی می­زد و سنخیت داشت سبس رفت  آمدم در رواق سیدی دیدم که عمامه عجیب و قیافه خاصی داشت و به من نگاه می­کرد (احتمالاً مکاشفه بوده)
به ذهنم آمد که این حضرت بقیه الله نیست نگاه کردم و دیدم خبری نیست .استاد فرمود: رویت امام زمان یک مقدماتی می­خواهد و همینطوری امکان­پذیر نیست .اولی حضرت خضر (یا یکی از اولیاء بوده است).
 
5. پنیر کوپنی آوردند
اوایل انقلاب بعضی خوراکی­ها مانند پنیر، روغن، قند، برنج و مانند اینها کوپنی شده بود و استاد هیچ اطلاعی از این نوع مسائل نداشتند و اصلاً اهل خرید نبودند تا آگاهی از کوپن داشته باشند.
یک نفر از اهل دانش روزی منزل استاد آمد به عنوان زیارت و اینکه از استاد استفاده ببرد.
ایشان ساکت بود و آن اهل دانش گفت: پنیر کوپنی فلان دکان آوردند و برنج کوپنی در فلان خیابان و دکان بقالّی آوردند. استاد که هیچ از مسائل کوپنی اطلاعی نداشتند در سکوت بودند مقداری که آن شخص نشست رو به استاد کرد و گفت: آقا استفاده کردیم و بعد از منزل خارج شد.
 
6.  فرزندان استاد
1- سید محمود 2- اشرف السادات 3- بهجت السادات 4- اقدس السادات 5- زهراء السادات 6- سید علی
 7- سید حسن
 
7. نتیجه نارضایتی
شبی با یک نفر از تلامذه در تهران، منزل یکی از ارادتمندان استاد بودیم. میزبان از زیارت خانه خدا برگشته بود و مهمانی چند هم داشت اما استاد حالِ شلوغی را نداشت و فرمود: جای خلوتی برویم میزبان در حیاط منزل فرشی انداخت و پذیرایی مختصری شد. قبل از شام خوردن بود که صحبت یکی از اهل دانش که نسبت نزدیک با استاد داشت شد. فرمودند: ایشان مرا خیلی اذیت کردند و از آن شخص ناراضی بودند.
13 سال پس از فوت استادبه نقل صحیح از اقوام آن اهل دانش ،شنیدم با داشتن داماد و عروس و نوه، همسر دیگری گرفت و زوجه­اش قریب 6- 5 سال از او جدا زندگی می­کند و یکی از دامادهای این شخص هم دخترش را طلاق داد. این است نتیجه نارضایتی اولیا از افراد.
 
 
8. این بزرگ می­شود
یکی از صبیه­های استاد فرمود: من 8 ساله بودم دیدم نوری در صورتم آمد به علی ملا گفتم: ملّا خدا را دیدم. گفت: یعنی چه؟ گفتم: قسم می­­خورم که خدا را دیدم. نوری در صورتم آمد. علی ملا مرا پیش پدرم برد. پدرم گفت: این حرفی که می­زند درست می­گوید. این بزرگ می­شود هرچه می­بیند و می­گوید و خواب ببیند درست می­شود. استاد فرمود: بله، ولی مرا از گفتن و گرفتن استخاره نهی کرد. و الان ایشان بعد از وفات استاد به استخاره گرفتن شهرت دارد و محل مراجعه دیگران شده است و یکی از استخاره­های ایشان سه­تا سه­تا می­گیرد که فرمود: استاد در قرآنی در عراق برایم نوشته بود.
 
 9.  از ازدواج ناراضی بود
از یکی از محارم استاد درباره ازدواج ایشان که بعدها به طلاق انجامید سؤال شد آیا استاد از اول راضی بودند؟ فرمود: پانزده ساله بودم که عمویم بچه نداشت و به پدرم فشار آوردند که من بچه ندارم و همسرم خواهرزاده­ای دارد با این دختر ازدواج کند و پدرم قبول نمی­کرد و مادرم هم تا آخر قبول نکرد. عمویم بسیار اصرار کرد که من از تو یک­چیز خواستم رد می­کنی. پدرم دلش سوخت که بچه ندارد مجبور شد و به روی­دربایستی قرار گرفت و بعداز سالها که بچه­ها بزرگ شدند از شوهرم جدا شدم چون مرد مناسبی برای زندگی نبود.
 
10.میل به چایی
صبیه استاد فرمود: پدرم چای و قهوه و سیگار مصرف می­کردند لذا کم­خوراک بودند. یک وقتی از نجف به کربلا منزل ما آمدند و برایشان چایی آوردم دومی را آوردم فرمودند: دیگر بس است چون سی­وسه­ تا استکان (کوچک) چایی (تا این زمان) خوردم.
گفتم: خاک بر سرم چطور این همه چایی خوردید؟!
 
11.دزد چوبش را خورد
وقتی رفتم منزل استاد، فرمودند: دزدی تسبیح و ساعت و انگشتر و وسایل موروثی و هدیه­ای از بزرگان و اساتید که نزد ما بود را دزدید.
استاد دزد را می­شناخت اما ابراز نمی­کرد. استاد به بنده گفتند :دزد یکی از اقوام که جوانی زن­داری که دستش دراز و از عراق آمده و ساکن قم شده بود است. البته وی چوبش را خورد و از کار دزدی­اش پشیمان شد.
 
12.خاک کربلا
استاد می­فرمود: هرکس نیم وجب خاک و زمینی در کربلا داشته باشد یک قصر بزرگی در بهشت دارد.
 
13.شیطانی در خانه
هنگامی که استاد در نجف بودند می­فرمودند: زمانی می­آید که هر خانه­ای یک شیطان در آن است. صبیه استاد می­گوید: ما باورمان نمی­شد، یعنی چه. الان می­بینیم که مانند ماهواره و ... همان شیطانها هستند.
 
14.مسجد کوفه
استاد در نجف می­فرمود: روزی می­آید که مسجد کوفه را می­زنند و خراب می­شود یک دیوار مسجد کوفه خراب می­شود. چند سال قبل این اتفاق افتاد و دیوار افتاد.
 
15.امیرالمؤمنین (ع) اذیت می­شود
استاد می­فرمود: امیرالمؤمنین (ع) اذیت می­شود یک اذیت بزرگ به امیرالمؤمنین (ع) می­رسانند، کفر می­شود. صبیه استاد فرمودند: بمبی که قبلاً گذاشته بودند (نزدیک حرم و عده­ای کشته شدند).
 
16.پیوستگی وادی­السلام و کربلا
استاد می­فرمود: وادی­السلام با وادی کربلا به همدیگر می­رسد. سالهای قبل یک وادی درست کردند برای کشته شدگان جنگ ایران و عراق که این وادی­السلام کربلا با یک خیابان دو طرفه به وادی­السلام نجف وصل شده است.
 
17.خیابانی در وسط وادی­السلام نجف
وقتی استاد ایران آمدند بعد از چند سال به او خبر دادند که حکومت بعثی وسط وادی­السلام نجف خیابان انداخته و قبور زیادی آثارشان از بین رفته است استاد فرمود: قبر آقای قاضی کجا قرار گرفته؟ گفتند: بسیار فاصله دارد و از اینکه قبرآقای قاضی خیابان نشده بودشکر کردند.
 
18.خانه­های کوفه و نجف
استاد در نجف می­فرمودند: روزی می­آید که کوفه و نجف خانه­هایشان به هم وصل می­شود؛ امروزه همینطور شده است.
 
19.جنگ
استاد می­فرمود: روزی می­آید که جنگ می­شود و خیلی خون ریخته می­شود؛ این گفته در جنگ ایران و عراق بوقوع پیوست.
 
20.تعبیر خواب
وقتی استاد می­خواستند از نجف به ایران بیایند بزرگان از حکومت صدامی آمدند نزد ایشان و گفتند: شما چرا می­روید؟ کسی شما را اذیت کرده است؟
فرمود: من اینجا حالم خوب است اما پسرم به ایران رفت می­خواهم بروم.
یکی از آنها گفت: خوابی دیدم. فرمود: چه خوابی؟ گفت: در آسمان دیدم که یک شمشیری مال حضرت علی (ع) است دو شاخه ذوالفقار دارد.
فرمود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان ذهوقاً می­دانی یعنی چه؟ این بلای صدام است. شمشیر علی می­زند، حال چه وقت می­شود نمی­دانم، امّا می­زند.
اطرافیان استاد گفتند: الان ایشان را دستگیر می­کنند.
 
21.اسم من زهرا است
خداوند بعد از فرزند بزرگ استاد آقاسید محمود، چهار دختر به استاد عنایت کردند. چون خبر ولادت دختر چهارم را به استاد دادند فرمود: خدا را شکر اما در دلش اذیت شده بود که باز هم دختر است یعنی خطور کرده بود.
استاد در خواب دیدند حضرت ایستاده است و مشغول وضو است و ایشان هم وضو می­گیرد. پس سلام کرد، حضرت زهرا جواب ندادند. علت را پرسید، حضرت فرمود: من به شما دختر دادم اسم من زهرا (و اسم او زهراست) چطور اذیت شدی؟
صبح که شد استاد رفت حرم امیرالمؤمنین (ع) و بعد از آن رفت یک آینه کوچک و پارچه­ای خرید آورد منزل و دیگر این دختر را دوست داشت و دعوایش نمی­کرد.
 
22.این آقا چه کاره است؟
سه نفر خدمت استاد بودند که شخصی منزل استاد آمد و سلام کرد و ایشان فقط جواب سلام را داد اما هیچ توجه و نگاهی به او نمی­کرد و حرفی با او نزد. وقتی رفت مرحوم شیخ هادی مروی پرسید: آقا من توقع نداشتم شما با این آقا هیچ حرفی نزنید؟
استاد فرمود: من به شما چیزی نمی­گویم، شما بروید بپرسید این آدم کیست؟ من نمی­توانم بگویم. نمی­توانم به چشمش نگاه کنم نمی­توانم با او حرف بزنم. شما بروید بپرسید این آقا چکاره است؟ بعد از آن، تحقیق کردند دیدند این شخص خیلی وضعش خراب است.
 
23.مداومت بر ذکر
یکی از صبیّه­های استاد فرمودند: پدرم همیشه ذکر می­گفت، درخیابان آیت­الکرسی می­خواند به گونه ای که از سر خیابان همسایه­ها می­فهمیدند. من می­گفتم خدایا چقدر پدرم ذکر می­گوید، ما گیج می­شدیم، دائم در منزل ذکر می­گفت.
 
24.آینده پسرم
و باز ایشان فرمودند: پدرم مرا دوست می­داشت به مادرم می­گفت بگذارید خودش و بچه­هایش بیایند و شلوغ هم کنند عیبی ندارد با بچه­هایش مراعات کن.
یک روز پدرم به پسر کوچکم سیدحسین نگاه کرد من داشتم شیر درست می­کردم، دیدم یک نگاهی به این پسرم کرد. گفتم: خدایا چه شده اتفاقی افتاده که پدرم اینطور او را نگاه می­کند. پس به من فرمود: چیزی به تو بگویم قدرش را بدان او یک پسر مظلوم، با خدا و با ایمان می­شود. جایش در بهشت است، خیلی مواظبش باش!!
بله پسرم الان در حرم امام حسین خادم است و شخصی آرام و بی­سروصدا و باخداست از بچگی روزه می­گرفت. از رفتن به جنگ عراق با ایران طفره می­رفت و می­گفت اگر بمیرم به کسی تیر نمی­زنم چند بار صدامیان آمدند و او را گرفتند، فرار کرد. او دارای زن و فرزند است و به فرموده پدرم عاقبتش خوب است.
 
25.شال استاد آتش نگرفت
صبیه استاد فرمود: ماه محرم بود و ما مجلس روضه رفته بودیم، وقتی برگشتیم همه ما چادرهایمان را در اتاق دیگر آویزان کرده بودیم و من و فرزند دوساله­ام نزد پدرم نشسته بودیم که ناگهان دیدیم از اتاق دود می­آید.
شالی که پدرم به کمرش  می­بست در چمدانی در اتاق بود. بر اثر آتش اتاق سیاه شد و همه چیزسوخت. رختخواب و چادر و همه چیز سوخت (تا آتش­نشانی آمد و آتش را خاموش کرد).
مردم جیغ می­زدند و صلوات می­فرستادند چون شال پدرم نسوخت و آنرا بعنوان تبرّک گرفتند تکه­تکه کردند بردند. چمدانی که درونش شال پدرم بود را گرفتند روی سرشان گذاشتند و می­گفتند چه معجزه­ای که همه چیز سوخت مگر شال ایشان، مردم متعجب شده بودند. پدرم می­گفت: چرا شالم را تکه­تکه کردند و بردند؟
 
26.سادگی زندگی
صبیه استاد گفت: پدرم ساده بود همیشه به مادرم (در نجف) می­فرمود: باید در اتاقم گلیم باشد نه فرش، مادرم می­گفت: عیب است. می­فرمود: من سادگی را می­خواهم مادرم می­گفت: مردم خانه­مان می­آیند ولی ایشان قبول نمی­کرد. می­فرمود: منزل باید ساده باشد.
 
27.تابلوی طلائی رنگ
وقتی استاد در نجف زندگی می­کردند همسر ایشان به ایران آمده بودند و در برگشت تابلویی را آوردند که رنگ طلائی داشت. وقتی استاد آمدند در اطاق و تابلو را دیدند فرمودند: طلا می­گذاری این­را بردار. هرچه همسرشان می­گفت: این طلا نیست رنگش همانند طلا است قبول نمی­کرد و می­فرمود: این را بردار، چون دوست داشت منزل ساده ساده باشد.
 
28.یخچال
در نجف مردم یخچال می­خریدند و توی خانه­هایشان بود و آب سرد می­خوردند. استاد حاضر نمی­شد یخچال خریده شودبه همسرش می­فرمود:مردم ازگرسنگی می­میرند،یخچال بخریم.
از قضا همسرشان یواشکی یخچالی خرید ودر اتاقی گذاشت که استاد متوجه نشود. روزی برسید: این آب سرد را از کجا آوردی؟ گفت: از یخ است. روزی استاد فرمود: در این اطاق را باز کنید و ببینم تویش چیست و الّا در را می­شکنم. چون در اطاق را باز کردند ویخچال را دیدند فرمودند: تو یخچال به خانه می­آوری ودرحالیکه مردم از گرسنگی می­میرند؟
 
 
 29.عکس سوخت
یکی از صبیه­های استاد می­خواست از استاد عکس بگیرد ایشان قبول نمی­کرد. یک­روز در صحن کربلا استاد نماز می­خواندند صبیه استاد از دور عکسی از ایشان گرفت بعد متوجه شد که به خاطر نارضایتی پدر عکس سوخت و صبیه گریه کرد.
 
30.تلویزیون سوخت
استاد از نجف رفتند به بغداد منزل یکی از اقوام. جوان در منزل می­خواست تلویزیون روشن کند مادرش به او می­گفت: اگر آقای کشمیری ببیند تلویزیون می­سوزد. جوان سمج بود و می­گفت: می­خواهم ببینم و تجربه کنم که این راست است که تلویزیون می­سوزد؟ و حرف مادر را گوش نکرد و تلویزیون را روشن کرد.
استاد سؤال کردند این چیست؟ گفتند: تلویزیون، فرمود: تلویزیون چیست؟ گفتند: همه­چیز در آن دیده می­شود (آنهم برنامه­های زمان صدام و بعثی­ها) ایشان ناراحت شدند و سر را به پایین آوردند. بعد تلویزیون سوخت. جوان افتاد روی پای استاد و پای ایشان را می­بوسید و می­گفت: می­خواستم بفهمم اینکه می­گویند اولیاء قدرت دارنددرست است ؟و از آن­روز، از این­رو به آن­رو شدند.
* توضیح آنکه استاد، مادر و خواهر و برادرش در بغداد بودند. ایشان برای صله­رحم به بغداد مسافرت می­کردند.
 
31.شوخ­طبعی استاد
وقتی استاد از حرم نجف آمدند، مادرشان که حدود هفتادوپنج سال داشت را دیدند که صورتش باز است. فرمود: چرا صورتت باز است ؟گفتند: پیرزنم خودش باز می­شود.
فرمود: می­خواهی چشمت معلوم گردد و دیگران نگاهت کنند و بگویند این پیرزن جوان بود چقدر خوشگل بود اگر خواستی، نیمه صورت، یک چشمت معلوم باشد!!
 
32.از متاع بازار خبری نداشت
صبیّه استاد گفت: شب جمعه­ای پدرم از نجف به کربلا آمدند و به من سر زدند. رفت دکان عطاری شکر بخرد، پول را بلد نبود. مقداری پول به عطار داد و یک کیلو شکر خرید. همینطور ایستاده بوده، چون از متاع بازار خبر نداشت، عطار به او گفت: دیگر چه می­خواهید؟ فرمود: بقیه پول را می­خواهم. عطار خجالت کشید به او بگوید پول بقیه­ای ندارد.
آن بقّال ما را می­شناخت به من گفت من از پدرتان خجالت کشیدم، چه آقایی دارید.
 
 
 33.امیرالمؤمنین (ع) خانه شما آمد
صبیه استاد فرمود: شبی پدرم در کربلا به خانه­مان آمد صبح همه زنهای همسایه به من گفتند: دیشب امیرالمؤمنین (ع) خانه شما بود. گفتم: نه پدرم بود. گفتند: چه نوری داشت مدام ذکر می­گفت. گفتم: پدرم همینطور است راه می­رود یاسین و آیت­الکرسی می­خواند.
 
34.اذکار قبل از طلوع آفتاب
صبیه استاد فرمود: این اذکار از پدرم بعد از نماز صبح وقبل از طلوع آفتاب می­باشد. 100 مرتبه استغفار، 100 مرتبه صلوات، 100 مرتبه لااله­الّا هو الحق المبین، 70 بار یا فتّاح، 70 بار یاحیّ یاقیّوم، لااله­الّاانت سبحانک انّی کنت من الظّالمین، 3 مرتبه رب اشرح­لی صدری و یسّرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی. یاحیّ لااله­الّاانت یاحیّ قبل کلّ حیّ یاحیّ بعد کلّ حیّ، 3 مرتبه بسم­الله الرحمان قل اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع المک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر إنک علی کل شیء قدیر (آل­عمران: 26)یاهویامن هویا من لیس الا هوصل علی محمدوآل محمد.یامن یکفی کل شی ولایکفی کل شی-رب لاتذرنی فردا انی عاجزاذلیلا-ربنا انزل علینا مائده من السمالتکون لنا عیدا.
 
35.اذکار شب جمعه
2- و برای شب جمعه استاد می­فرمود: لااله­الّاالله و من کل هم و غم ماشاء الله و لکل نعمه الحمد لله و لکل رخاء شکراً لله خواند و همچنین 10 مرتبه یا دائم الفضل علی البریّه یا باسط الیدین بالعطیّه یا صاحب المواهب السنیّه صل علی محمّد و آله خیر الوری سجیّه واغفر لنا یا ذالعُلی فی هذه العشیّه.
 
36.اذکار شب قبل از خواب
3- قبل از خواب فرمودند: آیه­الکرسی، سوره حمد، سوره توحید، سوره فیل، سوره همزه، سوره زلزله.
یا من یکفی کل شی و لا یکفی کل شی- رب لا تذرنی فردآً إنّی عاجزاً ذلیلاً- ربنا انزل علینا مائده من السماء لتکون لنا عیداً، یا هو یا من هو یا من لیس الّا هو صل علی محمد و آل محمد.
 
37.روز جمعه
فرمودند: روز جمعه برای رزق 200 مرتبه یا غنی یا مغنی. (یا الغنی مغنی)
 
38.شرح احوال آقای کشمیری
همسر آقای کشمیری در تاریخ 29 بهمن فرمودند: در نجف وضع زندگی از نظر اقتصادی ضعیف بود .اول ازدواج بالاخانه خانه پدرش زندگی می­کردیم آن خانه پرجمعیت بود. بعد پدرم از شیراز پول فرستاد و خانه­ای خریدیم.
از دکان و مغازه­ها قرض می­گرفتیم و سر ماه از شهریه آقا قرض را به دکان­دار ادا می­کردیم و شهریه هم کم بود. حاج نصرالله خلخالی که نماینده مراجع بود می­گفت اگر احتیاجی برای چیزی ­شدبه ما بگویید. آقا به کسی رو نمی­زد.
 
39.عاشق نجف
وقتی استاد از نجف به ایران آمدند ملاقاتی با امام خمینی داشتند در این ملاقات مطالبی گفته شد از جمله امام خمینی فرمود: شما مسجد، درس و مدرسه هرچه می­خواهید دستور می­دهم برایتان مهیا کنند استاد در جواب گفتند: من می­­خواهم بروم نجف کاری به این مسائل ندارم.
 
40.حاج آقا مصطفی
حاج آقا مصطفی جهت تعلق خاطری که به مسائل معنوی و عرفانی داشت با افرادی که داعیه این امور داشتند نشست و برخاست می­کرد. یکی از این افراد شخصی به نام مجلسی که مقیم کاظمین بود و ظاهری صوفیانه داشت بود که حاج آقا مصطفی نزد وی می­رفت و سه شبانه­روز پیشش بود.
یکی دیگر از این افراد آقای کشمیری بود که فردی ظاهرالصلاح به اصطلاح اهل سیر و سلوک و عرفان و معنویات به شمار می­آمد اگر چه حاج آقا مصطفی از این افراد خوشش می­آمد و به دیدارشان می­رفت منتهی به جهت شخصیت کتوم و تودار ایشان من نتوانستم پی ببرم که به قصد آموختن و یادگیری نزدشان می­رفت یا مقاصد دیگری داشت.(صفحه 146- 147 مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

41.بی توجهی استاد به دنیا

در بی توجهی استاد به دنیا همسر محترمه ایشان فرمودند:
الف) وقتی خرید یک خط تلفن برای منزل احتیاج بود به آقا می گفتم،ایشان موافقت نمی کرد.گفتم:از خارج شهر زنگ می زنند،باید بروم خانه همسایه؛ ایشان قبول نکردند.من یواشکی تلفن خریدم،بعدها ایشان متوجه شدند.
ب) وقتی به آقا گفتم:زمستان سرما است باچراغ علاءالدین نفتی، گرم نمی شویم،می خواهیم گاز کشی کنیم تا راحت باشیم؛فرمود: نه!! ولی من گاز کشی کردم،بعد از یک سال ایشان متوجه گاز کشی منزل شدند.
بروح سالک وارسته آیت الله کشمیری (ره) و همه اساتید عالی قدرش الفاتحه مع الصلوات

سید هاشم حداد (ره)

گوشه ای از حالات و بیانات عبد صالح خدا - موحد عظیم الشان حاج سید هاشم حداد (ره)

شمس تبریزی(ره) می فرماید : قومی باشند آیت الکرسی خوانند و قومی باشند آیت الکرسی باشند . علامه طباطبایی(ره) می فرمود : آقا سید هاشم حداد(ره) بسیار شوریده و وارسته بود . آیت الله گرامی می فرمود : گفته می شود ارتباط آیت الله بهجت(ره) با جناب سید هاشم حداد (ره) بیشتر از ارتباط ایشان با مرحوم آقای قاضی(ره) بوده است .  امام خميني(ره) روزي انگشتري از عقيق كه خواص زياد داشت به آقا مصطفي(ره) دادند كه از سوي ايشان به آقاسيدهاشم حداد (ره) هديه كند . فرزند امام هنگام اهداي آن گفت : اين انگشتر پانصد سال عمر دارد و در ميان پدران ما نسل به نسل گشته و عاقبت به پدرم رسيده است . ايشان آن را به شما هديه مي كند تا علقه و رابطه ي ميان ما و شما باشد . و هنوز هم آن انگشتر نزد فرزندان مرحوم حداد (ره) است . آيت الله كشميري(ره) فرمودند : روزي همراه شيخ جعفر مجتهدي(ره) به حضور حضرت حداد (ره) رسيديم . پس از تعارفات مرسوم ، مرحوم حداد(ره) از شيخ جعفر(ره) پرسيدند : درمقامات معنوي به كجا رسيدي وبه چه وسيله اي؟ شيخ جعفر پاسخ داد : به ائمه اطهار(ع) متوسل شدم وكراماتي به من عنايت كردندكه يكي ازآنها اسم اعظم است . جناب حداد(ره) فرمودند : آيا به من اجازه مي دهي كه همه آنها را از تو بگيرم تا مراتب ومقامات رابه شكلي بهتر وروشن تر بپيمايي ؟ و مرحوم شيخ جعفر(ره) از بيم آنكه مبادا آن مقامات از وي سلب شود وپس ازآن دست خالي بماند ، نپذيرفت . مرحوم آقاي حداد (ره) مي فرمود : مشتاق اين باش كه در هر حال كه هستي، بنده ي او باشي ، همانگونه كه او در هر حال پروردگار توست . ايشان در جاي ديگر مي فرمود : شما همه ي كارها را براي او بكنيد تا كم كم قوت بگيريد و بلكه طوري شويد كه عوض دنيا و آخرت ، او را طلب . درباره كتمان سر مي فرمود : طوري زندگي كنيد كه كسي از سر شما خبردار نشود حتي خانواده . مرحوم آقاي حداد(ره) خودشان همينطور زندگي كردند . مي فرمود : شما سلوكتان را رهانكنيد تا به هدف برسيد گرچه ممكن است براي بعضي سي چهل سال طول بكشد . شما دست برنداريد .

جناب سالك پرهيزكار حاج عبدالجليل محيي (سلمه الله) مي فرمود : روزي از ايشان چيزي خواستم كه بنويسند تا در زندگي همراه داشته باشم . ايشان اينطور مرقوم فرمودند : " بسم الله الرحمن الرحيم . يا اخي ! اجعل همك هماً واحدا! . والسلام عليكم . سيد هاشم " . سيد هاشم حداد (ره) كوره اي از آتش حب الهي بود . اصلاً كوره و آتش و حب و الله و سيد هاشم مراعات نظير بودند . معلوم نيست در چه عالمي بود وقتي كه مي فرمود : عشق همه چيز را مي گيرد . حتي اوهام را از بين مي برد .

يكي از شاگردان او مي گفت : اگر از آثار اذكار خاص و طي الارض و خوارق عادات و كرامات مي پرسيديم نهي مان مي كردند و مي گفتند : به مبدا بچسبيد.وقتتان رابااين چيزها تلف نكنيد . اينها رابايد بگذاريد وبرويد . آيت الله كميلي(حفظه الله) در خصوص سوزوگداز و سرخي سينه ي سيدهاشم حداد(ره) واحراق زيادي كه داشت مي فرمايند : اين حالت براي بزرگان زياد پيش مي آيد . آن آتش عشقي كه درون ايشان شعله ور بود اقتضا مي كرد بدن را هم گرم كند . بدن هم آن داغي را به خارج از قلب سرايت مي داد . علامه طهراني(ره) مي فرمودند : تقريباً تا آخر عمر شبها خواب نداشتند . ابتداي شب كمي استراحت مي كردند شپش بيدار شده وضو مي گرفتند و چهارركعت نماز بدان كيفيت انجام مي دادند آنگاه روبه قبله در حال توجه وخلسه، مدتها مي نشستند ودرحال توجه وتفكرتام بودند . " خلسه " . چه عبارت عجيبي . ساعتها در " خلسه " بود . مرحوم قاضي(ره) ساعتها بلكه روزها در " خلسه " بود . براي ما اين عبارتها حيرت آور است اما براي اهلش كه با آن مانوسند آشناست و مايه ي قرب . جناب حاج موسي محيي (سلمه الله) كه از طفوليت در منزل حداد (ره) رفت وآمد داشتند شيرين ترين وبهترين لحظه ها را استماع مناجات شبانگاهان سيد حداد (ره) مي دانند .

آيت الله كشميري(ره) مي فرمود : سيد هاشم صمد بود ، صمد بود ، خيلي پُر بود . باز مي فرمودند : روزي خدمت ايشان بودم . در حاليكه چشم بر زمين دوخته بودند اين آيه را خواندند : (( قل ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين )) . سپس حقايق اين آيه ي شريفه را با تفسيري برتر و بالاتر از مطالبي كه ملاصدرا در كتاب اسفارش آورده است بيان كردند . عرفاي حقه ظرف علوم ميشوند . علوم الهي . يعني همه علوم . حالا فرق نمي كند كه آيت الله و علامه باشي يا تا سيوطي خوانده باشي . آيت الله بهجت(ره) مي فرمود : حداد ، دريا بود . سيد علي حداد نوه ايشان مي گفت : زماني كه در نجف اشرف براي ديدار آيت الله سيد محسن حكيم(ره) مي رفتند شاگردان آيت الله پرسيده بودند : آيا آن شخص امام زمان(عج) است ؟ و به سيد هاشم اشاره مي كردند و آيت الله گفته بود : نه ! او سرباز امام زمان(عج) است . بله . سيد هاشم امام زماني بود . ذكر " ياصاحب الزمان" از دهانش نمي افتاد آن هم چه يا صاحب الزماني !!! از ته دل ! از همان حضور نزديك و متحد با آن حضرت ! رنگ به رنگ مي شد وقتي " يا صاحب الزمان " مي گفت . مي گويند وقتي به طهران تشريف آورده بودند و براي امري حوالي دانشگاه تهران رفته بودند خيلي مبتهج شدند و فرمودند : عجب نفوس قابله و مستعده اي از جوانان دراين محيط هستند . حيف است كه انسان نمي تواند لب بگشايد و از اسرار و مخفيات پرده بردارد .

 در خصوص معناي " توحيد " كه يكي از رفقايش در سفري پرسيده بود به مُهري اشاره فرمودند و مي پرسند : اين چيست ؟ فرد مي گويد : اين مهر است . تربت است . آقا مي فرمايند : تو اسم مهر و تربت را روي آن گذاشته اي و آن را وجود مستقل و ذي اثري پنداشته اي . اين اسم را بردار . غير از اصل وجود چيزي نيست . " ان هي الا اسماء سميتموها انتم واباوكم ما انزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوي الانفس و لقد جاءهم من ربهم الهدي " نيستند آنها مگر اسمهايي كه شما و پدرانتان آنها را بدين اسمها نام نهاده ايد ! خداوند بدين اسم ها حجت و برهاني را فرود نياورده است . ايشان پيروي نمي نمايند مگر از پندار وگمان وآنچه راهواي نفوسشان بخواهد در حاليكه تحقيقاً از جانب پروردگارشان هدايت بسويشان آمده است . شما ميگوييد مهروتربت وبااسم وتعين مهروتربت، آنرا جدا كرده ، استقلال مي دهيد و از آن اثر مي طلبيد ، زيرا طلب بر اصل و اساس استقلال است . استقلال و عزت اختصاص به ذات خدا دارد . يعني اين اسم ها ورسم ها ونشان ها بيكاره اند وكار به دست اوست-جل وعز- . بنابراين مطلب خيلي واضح وروشن  است كه علت شرك مردم ، دوئيت و دوبيني است كه به اين اعتبارهاي بي پايه وريشه ، لباس عزت پوشانده است واين حدود و قيود وماهيات را با اصل الوجود خلط كرده وعزت را از وجود دزديده وبه اين ها نسبت داده است . اگر شما اسم مهر را از روي اين برداري ديگر وجود مهري نيست . تعين نيست . فقر و نياز نيست . اينها همه مال اين حدود عدميه است و اگر اينها برداشته شود يك وجود بسيط وگسترده مي ماند كه آن را وجود منبسط گويند و آن نيز پس از رفع حدود ماهوي امكاني خود ، فاني در وجود حي قيوم ازلي و ابدي است . اين است حقيقت توحيد كه شما از آن به وحدت وجود ياد مي كنيد ! شما مسئله را پيچ مي دهيد و بغرنج مي كنيد . مسئله بسيار ساده و واضح است . يعني به هر چيز كه مي نگري اول بايد " خدا " را ببيني نه آن چيز را . آنكه مي گويي آن ، چشمت را كور كرده و نمي گذارد خدا را ببيني . لفظ آن را از آن بينداز ، خدا مي ماند و بس . به همين دليل بود كه استاد كل سيد علي قاضي(ره) مي فرمود : سيد هاشم چنان توحيد را لمس نموده است كه محال است چيزي بتواند در آن خلل وارد سازد . و به عقيده ي اين حقير ، بيان اين عبارت از زبان عارفي كه از صدر اسلام كسي به جامعيتي او نيامده قابل وصف نيست و ثقيل است .

حاج حبيب سماوي(ره) از شاگردان سيد هاشم (ره) بود . ازسماوه كه به كربلا مي رفت جواني را هم باخودش خدمت استاد برده بود كه پراستعداد ولايق بود وبواسطه ارتباطش با حاج حبيب حالات عرفاني عجيب ومشاهداتي كسب كرده بود . جوان كه حاج حبيب ديگر نمي توانست برايش كاري بكند به سيد رازشناس(ره) گفت : مرا به مراحلي صعود مي دهند كه تحمل آن به سبب شدت جلال براي من سخت است . لذا ترس وجودم را فرا مي گيرد واين ترس ، موجب توقفم شده ، سبب عدم حركتم مي گردد . سيد حداد (ره) تا سخنان جوان را شنيد با جمله اي كوتاه براي هميشه خيال او را راحت كرد : هيچ خوف نداشته باش ! هرجا كه تو را ببرند من با تو بوده و در كنار تو خواهم بود . استاد يعني اين . سيد هاشم حداد (ره) مي فرمود : من مي بينم در همه حرمهاي مشرفه ، مردم خود را به ضريح مي چسبانند و با التجا و گريه و دعا مي گويند وصله اي بر وصله هاي لباس پاره ما اضافه كن تا سنگين تر شود  . كسي نمي گويد اين وصله را بگير از من تا من سبكتر شوم و لباسم ساده تر و لطيفتر شود .

 می گویند اواخر عمر شریف , به مسافرخانه ها می شتافت تا مگر کسی را بیابد و واقعیتها را برایش تشریح کند . او تا آخر عمر دغدغه ی بیرق را داشت . " بیرق توحید " . در این ایام بدلیل فشارهای رژیم اهریمنی بعث تردد رفقایش کم شده بود . یکی از شاگردان ایشان برای حقیر می فرمود : علی الخصوص به رفقایی که روحانی بودند تاکید کرده بود که به منزلشان تردد نکنند و قرارشان در حرم مولا اباعبدالله الحسین(ع) باشد . ( آیت الله کمیلی هم این مطلب را ذکر فرموده اند ) اما یکبار یکی از مراودین که از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی(ره) هم بود طاقت نمی آورد و به دیدن ایشان می رود . تا وارد اتاق طبقه ی بالای منزل سید هاشم (ره) میشود سربازان بعث میریزند داخل منزل . آقای حداد (ره) هم فرموده بودند : سيد ... ! چند بار بگم که برای استخاره فقط در حرم سیدالشهدا(ع) رجوع کنید ! و به این شکل شر اشرار را دفع می کنند . علامه انصاری لاهیجی(ره) که خودش از شاگردان مرحوم قاضی(ره) بود برای علامه طهرانی(ره) در حرم مولا ابی الحسن الرضا (ع) نقل فرمودند که ک سید هاشم حداد(ره) وقتی به نجف آمد و در مدرسه ی هندی حجره گرفت , حجره اش حجره ی سید بحرالعلوم(ره)بود و مرحوم قاضی(ره) که به سید هاشم عنایت خاصه داشتند گاهی می فرمود : امشب حجره را خالی کن . میخواهم تا صبح بیتوته کنم . آیت اله شیخ عباس قوچانی(ره)وصی ظاهری آیت الحق سید علی قاضی(ره) می فرمود: آقا سید هاشم(ره) در بین شاگردان قاضی(ره)حالات قوی داشت و ایشان را به رفقا معرفی نمی کردند تا مزاحم حال وی نشوند . 

زمانی یکی از اهل علم به ایشان حرفهای نامربوطی زده بود . ( ایشان هنوز در قید حیات هستند و در کتابی علیه همه عرفای معاصر مطالبی با لحن دور از شان خودشان  آورده اند ) ظاهراً موقعیکه این مطالب را روی منبر عنوان می کرده محکم زمین خورده اند .  سید هاشم حداد(ره) حدود 28 سال از محضر عارف بزرگ آیت الله قاضی(ره) بهره برد . او تمام حرکات و سکنات خود را با شعاع آن عارف عظیم الشان تنظیم می کرد . وقتی هم مرحوم قاضی(ره) به کربلای معلی مشرف می شدند در منزل سید حداد (ره) ساکن می شدند . اقای حداد(ره) می فرمود : ایشان گاهاً شعر معروف هندی بخارایی را که شیخ بهایی آن را استقبال کرده است را می خواندند :

یا من بمحیاه جلی الکون وزانه / العالم فی الحیرة لا یدرک شانه / اخفاک ظهور لک عنهم و ابانه / ای تیر غمت را دل عشاق نشانه / عالم به تو مشغول و تو غائب ز میانه

عارف کامل خواب و بیداری اش یکسان میشود . عوالمی كه او دخول می کند .... یکی از تلامذه ی سیدهاشم(ره) برای حقیر تعریف کردند که خود حضرت حداد (ره) می فرمود : مرحوم قاضی(ره) منزل ما می آمدند و همین جا (اشاره به قسمتی از اطاق) دراز می کشید . صدای خرخر خواب داشت . بعد که بلند شد همانجا اقامه ی نماز کرد .!!!! ( سبحان الله) سید هاشم , حداد بود . آهنگر بود . به افرادی که استعداد خوبی در تحمل مشقات و واردات درونی داشتند علاقه داشت و می فرمود : فلانی چکش خور ِ خوبی دارد . با صراحت تمام میفرمود : هرکس می آید , بیاید . دریغی نیست . به سینه ی خود اشاره می کرد : بارها را به اینجا بیندازید که بارکش شما منم . مولانا سیدهاشم حداد(ره) درباره استاد می فرمود : استاد باید دارای مقام توحید باشد و انسان در زمان واحد نمی تواند بیش از یک استاد داشته باشد . اما پس از فوت و عوامل دیگری می تواند به استاد دیگری که دارای مراتب توحید باشد مراجعه نماید . سید هاشم عاقبت دو استاد داشتن و چند استاد داشتن را هلاکت می دانست . این افراد را به کبوترهایی تشبیه می کرد که هرچند سریعند اما هیچ قیمتی ندارند و هیچ کس آنها را نمی خرد . سید هاشم حداد (ره) عارفی روشن , فهیم و دقیق بود . سید هاشم حداد(ره) فانی در استاد خودش بود و این از مهمترین مسائل سلوکی است . نه اینکه دید استقلالی داشت بلکه محو هوایی بود که از آن پنجره وارد اتاق وجود می شد . (یا الله ) آیت الله سید عباس کاشانی(ره) می فرمود : من در کلاسهای اقای قاضی (ره) که شرکت میکردم میدیدم سیدی کنار ایشان نشسته و دستورات او را اجرا می کند . اول فکر میکردیم خادم ایشان است اما بعداً فهمیدیدم سید هاشم حداد (ره) که می گویند اوست . زمانی که بر اثر غلبه جذبات با دست خالی تکه ای از آهن را از کوره بیرون اورد برای اینکه شهره نشود مدتی عازم نجف شد . ایشان مقداری از دروس حوزوی را هم خدمت مرحوم قاضی(ره) تعلیم گرفتند . بعد از وفات سید قاضی(ره) هروقت بستگان استادش را می دید اشکش روان میشد و می فرمود : من هرگز او را فراموش نمی کنم ... نمی دانم چرا این مطلب به ذهنم آمد . یادتان می آید لحظه ای از لحظات اسارت عمه ی سادات(س) که فرمود : ابداً والله ما ننسی حسینا ... سید هاشم (ره) به مراحلی از توحید و یقین رسیده بود که نیازهای جسمی اش را حس نمی کرد . تمام تارهای قلب سید هاشم حداد(ره) فنای فی الله را درک کرده بود . جز " هو " از حداد چیزی باقی نماند . مرحوم قاضی(ره) برخلاف عادت خویش با بقیه ی اصحاب , ساعتهای طولانی با او خلوت می کرد زیرا وقتی که قاضی(ره) در پایان جلسه می فرمود : " سبحان ربک رب العزة عما یصفون " جمع حاضر برمی خاستند و در هر حالی بودند مجلس را ترک می کردند .  سید محمد حسن قاضی(ره) می گفت : من خودم شاهد بودم و می دیدم بعد از ساعت یاساعتها از مجلس , هنوز جذبات پی درپی والد را فرامی گرفت و سیاهی چشمانش در داخل حدقه می چرخید و به چپ وراست متمایل می شد وگاها! آب خنک می خواست و می نوشید و بقیه را به سروسینه می ریخت . اینجا بود که از اعماق جان ندا می زد : " سبحان ربک ... سبحان ربک ... " که آنرا به سختی در لبانش می چرخانید و در هر حالتی , زمستان یا تابستان , آقای حداد (ره) منتظر بود که همه بروند و او نزدیکتر بیاید و باقی آب ظرف را به سینه خود بریزد ! ( نویسنده را سوزاندی سید هاشم !!!! ) تنزلی در کار نیست . من و شما اگر هم سنخ او نشویم بهره ای نخواهیم برد . برای حقیر سراپا عصیان , نوشتن و خواندن و ماندن در حال و هوای سید هاشم حداد (ره) بهشت است است بهشت . بهشتی که حرارت انوار آن پیکره ی آلوده ام را می سوزاند . سید هاشم حداد (ره) خدایی بود . مظهر شده بود . " یا من اظهر الجمیل " . آیت الله کمیلی خراسانی می فرمود : خدمت ایشان که می رفتیم تنها زیارت جمال نورانی ایشان باعث می شد مشکلات یادمان می رفت . سید هاشم و تبار تلامذه ی او جز " توحید " عبارت دیگری را لایق عبارت نمی دانستند . با خط خودش نوشت سید هاشم حداد (ره) که : "  بسم الله الرحمن الرحیم . التوحید نور و الشرک نار . التوحید یحرق جمیع السیئات الموحدین و الشرک نار یحرق جمیع الحسنات المشرکین . والسلام " تصرفات روحی ایشان در شاگردانشان بر اساس ظرفیت آنها بود . آیت الله کمیلی می فرمودند : در تصرفی حقیقت آیه ی مباهله را به من نشان دادند . افضل اذکار و اوراد برای حضرت حداد(ره) و کلاً طریقت معرفت نفس ذکر شریفه ی یونسیه است که حتماً باید تحت ولایت استادی خبیر صورت بگیرد . آنها این اذکار را گفتند تا از عالم طبیعت خارج شدند . اذکار تلامذه ، قلبی می شد و از باطن استاد بهره می بردند . ذکر شریف " لاهوالاهو" را گاهاً با عدد بالا می دادند تا شاگرد از تعینات منصرف شود . نقل کردن از سید حداد (ره) توان می خواهد که حقیر بیشتر از این ندارم .

عبدعاصي : خیلی خیلی زیاد از مطالب مهم و ناگفته ماند که اگر مصلحت بود و خدا خواست خواهم گفت . انشاالله . و در آخر : ما چشم دوختیم به احسان شما یا اولیاالله . ما شما را از اهل بیت (ع) جدا نمی دانیم . ما از شما که مقربان آستان ذوات مقدسه ی معصومین(ع) هستید مسئلت داریم تا شفیع ما شوید تا انوار ولایت کلیه ی الهیه بر ما هم بتابد . خوب می دانیم که مستحق سکه پول سیاه هم نیستيم و خودمان هم همین اندازه نمی ارزیم اما شما که از جام " هوالحق" نوشیدید و به سر و صورت ریختید و مظهر " الحی القیوم " شدید ما را هم دریابید ! دست ما از دامان محبوب کوتاه مانده و در اوهام دست و پا می زنیم . شما را قسم می دهیم یا اولیاالله ! به نام نامی حجة الله علی الحجج , حقیقت شب قدر انسیة الحورا بی بی فاطمه ی زهرا (س) که ما را هم ... ما را هم کمی به اصوات وحدت بنوازید . سبحان .. سبحان .. سبحان ... سبحان ربک ... سبحان ... سبحان ربک .. سبحان ربک .... ربک .. ربک .. سبحان ربک  رب ... رب .. رب .. رب .. رب .. رب ... سبحان ربک رب ... سبحان ... سبحان ربک رب العزة عما یصفون . رفقای خواننده اگر حالی پیدا کردند حقیر را فراموش نفرمایند . یاعلی مددی

آیت الله سید علی قاضی(ره)

گوشه ای از حالات و بیانات مجتهد - فقیه - فیلسوف و عارف کبیر آیت الله سید علی قاضی (ره)

تری المحبین صرعی فی دیارهم        کفتیه الکهف لایدرون کم لبثوا

عاشقان را چنین خواهی یافت که بر زمین افتاده‌اند، مانند جوانمردان كهف كه نمیدانستند چقدر درنگ كرده اند

 

عاشقان کشتگان معشوقند    برنیاید ز کشتگان آواز

 

يكي از بزرگان مي فرمود : حال مرحوم علامه طباطبايي(ره) با شنيدن نام آيت الله قاضي(ره) دگرگون مي شد . ///// روزي در نجف اشرف يكي از شاگردان مرحوم قاضي(ره) پشت سر ايشان بر جنازه اي نماز مي خواندند . هنگام نماز جمله اي بس شگفت از مرحوم قاضي(ره) شنيد كه با شنيدن آن ، بسيار ترسيد و ديگر نتوانست در محضر ايشان بماند و پنهاني نجف را ترك و به ايران آمد و طريقه ي توحيد و معرفت نفس را رها كرده و ديگر راهي جز زهد و مراقبه نپيمود ! مقصود اينكه حتي برخي از شاگردان ِ سالك ِ آيت الله قاضي(ره) نيز نمي توانستند اوج عظمت و مقامات استاد را فهم و هضم كنند . ///// آيت الله جوادي آملي از علامه طباطبايي(ره) نقل مي كنند كه : پس از ارتحال مرحوم آقاي قاضي(ره) روزي مشغول نماز بودم اما تحت الحنكم را كه گشودن آن مستحب است باز نكرده بودم . ناگاه ديدم آقاي قاضي(ره) تشريف آوردند و در همان حال كه من به نماز ايستاده بودم تحت الحنكم را باز كردند و رفتند . ///// يكي از بزرگان مي فرمايد : مرحوم قاضي(ره) يكبار به مناسبتي ( گويا بحث درباره ي اين بيت حافظ بود كه مي گويد : آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند ... )به پشته اي از خاك مي نگرد و آن تل خاك را با نظر خود طلا مي كند . ///// يكي از بزرگان از آيت الله مرندي (ره) نقل مي كنند كه : آيت الله قاضي(ره) شبهاي ماه مبارك رمضان با شاگردان خود جلسه اي داشتند كه حدود سه ساعت به درازا مي كشيد . ابتداي آن مجالس مرحوم قاضي (ره) مي فرمودند : " خودبين نباشيم . خدابين باشيم . " و پس از اين جمله سرها پايين بود و تا پايان جلسه همه در سكوت و تفكر بودند . ///// آيت الله جوادي مي فرمودند : با آن فقر و تنگدستي شديد علامه طباطبايي(ره) در نجف ، مرحوم آيت الله قاضي(ره) به ايشان مي فرمودند : با اين همه تجملات و تعلقات و زندگي مرفه به جايي نمي رسي ! اگر مي خواهي به مقامي برسي ، بايد از همه ي اينها دست بكشي ! . ///// يكي از اطرافيان آيت الله قاضي(ره) نقل مي كند : روزي با ايشان به سمت منزلش مي رفتيم . به سر كوي ايشان كه رسيديم مشاهده كرديم كه صاحب خانه ، اثاث مرحوم قاضي(ره) را به كوچه ريخته است . آيت الله قاضي(ره) به محض ديدن آن صحنه فرمود : خدا گمان كرده كه ما هم آدميم كه با ما چنين معامله مي كند ! . ///// يكي از بزرگان مي فرمايد : آيت الله قاضي(ره) تمام شبي را در سجده گفته بود : " حسن ، حسن ، ... " و شاگردان ايشان جرات نمي كردند علت آن عمل و ورد را از ايشان بپرسند . اما يكي از شاگردان قديمي ايشان ، مرحوم آيت الله علي محمد بروجردي(ره) مي گفت : من لر بودم ! از اين رو دل را به دريا زده و از ايشان دليل را پرسيدم . فرمودند : ديشب خداوند پسري به من داده كه نامش را حسن نهادم و ديدم خيلي تسليم است . گفتم من هم آن قدر " حسن ، حسن " بگويم تا مثل " حسن " تسليم شوم . ///// مرحوم آقاي سيد محمد حسن قاضي(ره) كه در 16 شهريور 1387 به رحمت خدا رفتند مي گفت : زماني در بازار تهران مغازه عطرفروشي ام آتش گرفت و من در انديشه بودم كه چرا اينگونه شد . در اين هنگام پدرم قاضي بزرگ(ره) را ديدم كه با وجود اينكه از دنيا رحلت كرده بود عصازنان از داخل بازار به طرف من مي آيد . به من كه رسيد فرمود : مي داني چرا اينطور شد ؟! چون به خودت مغرور شده بودي كه در مدت كوتاهي توانستي تجارت پررونقي را در ايران راه اندازي كني . اين آتش نتيجه همين غرورت بود كه به عمل خودت تكيه كردي ! پدرم اين را گفت و عصازنان از بازار خارج شد . ///// باز " حسن " مي فرمود : زماني از دست يكي از مشكلات زندگيم به تنگ آمده بودم . پدرم را ديدم كه نزد من آمد و گفت : اين مشكل ، بخشي از سيروسلوكت است و خداوند آن را مقرر فرموده است . بايد با آن بسازي كه براي رشدت لازم است . ///// و باز مي گفت : وقتي كه مشغول نوشتن كتاب صفحات من تاريخ الاعلام ( موسوعه ي 10 جلدي كه جناب سيد محمدحسن قاضي درباره پدرشان نوشته و دو جلد آن به نام آيت الحق و با ترجمه اخوي كوچكشان به چاپ رسيده است ) بودم در نقل مطلبي از كارهاي پدرم با خود مي انديشيدم كه پدر در اينجا اشتباه كرده است . در اين هنگام ديدم در خانه را مي زنند . دم در رفتم و در را باز كردم . پدرم پشت در بود . ( بعد از رحلت آقاي قاضي) به من گفت : با من همراه شو ! دنبالش راه افتادم . آنوقت ديدم در طي راه من كوچك و كوچكتر مي شوم تا اينكه به سني رسيدم كه آن اتفاق افتاده بود و آنجا ديدم همان كاري كه پدر كرده درست بوده است . آنوقت پدرم به من گفت : برگرديم . در حين برگشت باز بزرگ و بزرگتر شدم تا اينكه به درخانه رسيدم و پدرم رفت . ///// زماني هم كه سيد حسن در سفر حج بر اثر مصرف دارو در فرودگاه جده خوابش مي برد وجامي ماند ، پدر به خواب يكي از همسفران مي آيد ومي گويد : چرا فرزند مرا در فرودگاه تنها رها كرده ايد ؟ برويد و او را بياوريد . ///// در اين سالهاي آخر عمر سيد حسن ، پدرش در خواب به ديگران و خودش فرموده بودد : " بيا نجف ، برايت خانه گرفته ام . " و او فهميده بود كه ديگر بايد برود .  [ قالوا تالله تفتؤا تذكر يوسف حتي تكون حرضاً او تكون من الهالكين = به ملامت گفتند : به خدا سوگند كه تو آن قدر دائم يوسف يوسف كني تا از غصه  فراقش مريض شوي و يا خود را به دست هلاكت سپاري ] . راز آزادي كامل ايشان در برزخ را خودشان در زمان حياتشان فرموده بودند : برزخ من در دنيا ، فقر است كه ديگر در برزخ مشكلي نخواهم داشت . و فرموده بود : من از خدا خواسته ام كه جسمم در برزخ ، در اختيار خودم باشد . ///// علامه طباطبايي(ره) مي فرمود : آيت الله قاضي(ره) در عين تاكيد بر نماز شب ، سوگواري بر حضرت سيدالشهدا(ع) را بافضيلت تر از نماز شب مي دانستند .  و از طرفي مي فرمودند : وسيله ي رسيدن به دنيا و آخرت ، نماز شب است . ///// علامه طباطبايي(ره) مي فرمود : آيت الله قاضي(ره) مي فرمودند : گاهي خداوند چهل روز بنده را در سختي و گرفتاري قرار مي دهد تا يكبار از ته دل " ياالله" بگوید و به ياد خدا بيفتد . ///// آيت الله بهجت(ره) مي فرمود : آيت الله قاضي(ره) مي فرمودند : براي حاجتي چهل سال پس از نماز ، دعا مي كردم ، بعد معلوم شد که مصلحت نبوده است كه برآورده شود . ///// زماني عليرغم ميلشان جهت دادوستدي مجبور شدند كه عكس بيندازند و شاگردان از روي آن تكثير كردند و در جلسه درس پخش مي كردند . علامه طباطبايي(ره) مي فرمود : در همان حين پخش عكس ، آقاي قاضي (ره) فرمودند : شما اصلاً عقل نداريد ! من خودم اينجا نشسته ام شما سر عكس من دعوا مي كنيد ! . علامه(ره) مي فرمود : ما هم يكي از آنان بوديم كه درآن جلسه عكس مي خواست . ///// آيت الله قاضي(ره) درباره جناب ملاصدرا (ره) عبارت فخر شيعه را بكار مي بردند . ايشان ابن عربي(ره) را از كاملين مي دانستند و كامل در زبان ايشان يعني كسي كه ولايت را فهميده و درك و ذوب شده باشد .

علامه طباطبايي(ره) مي فرمود : آيت الله قاضي(ره) فرمودند : شبي در مسجد كوفه ، ذكر دروديوار را مي شنيدم بطوريكه آن شب خوابم نبرد . ( ظاهراً اين اتفاق در اوايل سلوك ايشان بوده وگرنه گوش ايشان و هم مقامات ايشان به سرعت به اينگونه نواها و تسبيحات عادت و خو مي كند ). ///// باز علامه(ره) مي فرمود : آقاي قاضي(ره) مي فرمودند : من از باباطاهر تعجب مي كنم كه در شعرش ( يكي درد و يكي درمان پسندد ..... ) چنين سروده . چطور گفته : اگر جانان ، هجران را پسندد ، من هم آن را مي پسندم ؟ چگونه انسان مي تواند اين را بپذيرد ؟ عاشق بر هر چيز صبر مي كند اما بر فراق ، صبر نمي توان كرد . مولا علي (ع) در دعاي كميل مي فرمايد : مولا و آقاي من ! گيرم بر عذاب تو صبر كنم ، بر دوري تو چگونه شكيبا باشم ؟ ؟؟ .

جملاتي پر مغز از آيت الله قاضي (ره) : 1 – در امور آخرت ، عمده آنها توحيد است . 2 -  با دراويش و طريق آنها كاري نداريم . طريق ، طريقه ي علما و فقهاست با صدق و صفا . 3 – اين راه شرح صدر و استقامت مي خواهد و آنكه استقامت نداشته باشد ... نمي تواند . 4 – آن كس كه به استاد رسيد ، نصف راه را طي كرده است . 5 – بيست سال تمام است كه وضو دارم و بي وضو نبوده ام الا حين تجديد وضو و نخوابيدم مگر با طهارت آبي(وضوياغسل) . 6 – نماز را بازاري نكنيد . اول وقت به جا آوريد و با خضوع و خشوع . 7 – تلاوت قرآن ، نوشيدني و شراب مومنين است . 8 – محال است كسي به مرحله كمال برسد و حقيقت ولايت براي او مشهود نشود . 9 – ثواب رفت و آمد بين حرم شريف حضرت اباعبدالله(ع) و حضرت ابالفضل (ع) از سعي بين صفاومروه بيشتر است . 10 – بعد از نمازهاي واجب ، تسبيح حضرت زهرا (س) ترك نشود . همانا آن ذكر كبير است . 11 – الله الله الله كه دل هيچ كس را نرنجانيد .

ايشان انواع اذكار را از نظر كمي و كيفي براي خواص متذكر مي شدند . بعضي اوراد براي قوي شدن اراده ، بعضي براي تقويت روح ، برخي براي رزق ، دسته اي براي توحيد و فناي في الله و تعدادي براي محبت . بعضي اذكار توحيدي فقر مي آورد و ممكن است شخص نتواند تحمل كند و الا حرمت ذكر ضايع شود . ايشان همچنين ميان افراد مجذوب و غير مجذوب فرق مي گذاشت چون بين ميل كلي و جزيي فاصله و ثمره بسيار است و ثمرات روحي و مزاجي باهم متفاوت است . ///// زماني آيت الله نجابت(ره) از ايشان پرسيدند : مي خواهم ببينم آيا ادراك توحيد و لقاء الله و سيري كه شما در وحدت حق داريد حقيقت است يا امر تخيلي و پنداري ؟ مرحوم قاضي(ره) رنگشان سرخ شد و دستي به محاسنشان كشيدند و فرمودند : اي فرزندم ! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مي زنم . اين پندار است ؟ . ///// اوايل آمدن ايشان به نجف ، وسط حياط مسجد كوفه چاله اي بود كه زياد آشغال جمع شد . از ايشان خواستند تا مساعدتي كنند . ايشان هم با همكاري تعدادي مشكل را رفع كردند . در محل بيت الطشت ايستاده بودند كه ديدند روي يك كاشي اسم ايشان نوشته شده و به قولي از زحماتشان تشكر شده . با عصبانيت كلنگ را از يكي از كارگران گرفته و كاشي را شكستند و به جايش گل ماليدند . او براي خدا كار مي كرد . كارگر خدا بود . ///// از اولين دستوراتي كه به علامه طباطبايي(ره) دادند سكوت و مواظبت بر زبان بود . به سيد هاشم حداد (ره) هم دستور كتمان داده بودند . ايت الله سيد محمد همداني(ره) مي فرمود : آيت الله قاضي (ره) فرمودند : من در آغاز اين راه در دوران جواني براي اينكه جلوي افسارگسيختگي زبانم را بگيرم 26 سال ريگ در دهانم گذارده بودم . خودشان مي فرمودند : چون 20سال تمام چشمم را كنترا كرده بودم چشم ترس براي من آمده بود و چنانكه هروقت مي خواست نامحرمي وارد شود از دو دقيقه قبل خود به خود چشمهايم بسته مي شد . خداوند به من منت گذاشت كه چشم من بي اختيار روي هم مي آمد و آن مشقت از من رفته بود . ///// علامه (ره) مي فرمود : رفتم مسجد كوفه ديدم ايشان و همه خانواده اش تب كرده اند و مریضند . هنگام نماز شد و طبق معمول در اول وقت اقامه فرمودند بعد از نماز عشا چنان ايه ي " آمن الرسول ... " را با توكل كامل مي خواندند كه انگار نه انگار . ///// مرحوم استاد سيد محمدحسن قاضي(ره) مي گفت : موت اختياري گويا يك حالتي است كه براي انسان رخ مي دهد و روح انسان از بدنش جدا مي شود . وقتي روح از بدن جدا شد و از علائق مجرد شد حقايق برايش متجلي مي شود و آنچه را در كتابها خوانده مي بيند و مي فهمد . آقاي قاضي(ره) بيان مي كردند هركس موت اختياري داشته باشد مرگ برايش آسان مي شود و ديگر از مرگ نمي ترسد . ايشان به آقاي الهي و آقاي طباطبايي فرمودند : شمابه تبريز برويد ولي شيخ ... را پيش خود نگه داشتند . چون معتقد بودند كسي كه موت اختياري دارد مرگ برايش خيلي آسان مي شود و علامه طباطبايي و برادرش الهي و شيخ محمدتقي آملي موت اختياري داشتند . بيخود نيست كه علامه(ره) مي فرمايد : ((ما هرچه داريم ، از قاضي(ره) داريم .))/////  جناب سيدمحمدعلي قاضي فرزند ايشان مي گفت : يكبار در كوفه كه بوديم صدايمان كردند كه بياييد ديوارها را پاك كنيد . قديم ديوارها گچ سفيد بود و ظاهراً شب يا نزديك صبح ، ايشان به وجد آمده بودند و احوالاتي غلبه كرده بود و اشعاري را با ذغال بر ديوار نوشته بودند . ///// آيت الله قاضي(ره) مي فرمودند : خداوند متعال به دليل اينكه ما از سيروسلوك منقطع نشويم و هميشه شوروحال انجام اعمال و افعال را داشته باشيم ما را در اين باره طماع آفريده است . ( طمع نسبت به خود خدا ) . ///// سيد هاشم حداد (ره) مي فرمود : آقاي قاضي (ره) مي فرمودند : زماني كه نفس غير از خواسته ي معشوق را طالب كرد ، واجب است انسان آماده ي جنگ و قتال با او باشد . ///// آيت الله شيخ محمدرضا آل ياسين نقل ميكرد كه روزي به يكي از مجالس خاص كه به خواص معمولي از تلامذه ي ايشان تعلق داشت مشرف شدم . وقتي از منزل ايشان بيرون آمدم همين را بگويم كه عبا را روي سروصورتم كشيدم و راه افتادم و مالك اشكهايم نبودم و بي اختيار گريه مي كردم . به هركجا وهركس كه نگاه مي كردم بدم مي آمد و در اثر انقطاع موقت از دنيا ، طاقت ماندن در دنيا و زندگي با مردمان از من سلب شده بود . صد حيف كه بعدها نتوانستم در آن مجالس نوراني حاضر شوم . ///// آيت الله كشميري(ره)ميفرمود : پس از رحلت ايشان هرچند وقت يكبار در روح ايشان در تماس بودم و گفتگو داشتم . زماني بعضي مرا اذيت مي كردند . براي دفع آذيت آنها چندبار سوره ي .... را خواندم و به روح ايشان تقديم و ياري خواستم . در مكاشفه اي ايشان را ديدم كه با انگشت اشاره اين كلام را فرمودند : انا كفيناك المستهزئين . همينطور هم شد و آن شخص بعداً فلج شد . ///// اقاي محمدحسن قاضي(ره)مي گفت : يكي از علما مرتباً به ايشان ايراد مي گرفت كه چطور ميشود مردم امام حسين(ع) را با شناخت به اينكه فرزند پيامبر و علي و فاطمه (ع) بكشند.ايشان ناگاه ناراحت شدند و پرده را كنار زدند و آن شخص حضرت اباعبدالله(ع) را در كربلا در عرصه جنگ مابين نيزه و سنگ و تير و شمشيرها ديد و بيهوش شد . من از پدر خواهش كردم تا آن عالم ! را به هوش آورد . ايشان به سيد هاشم حداد (ره) فرموده بودند : درست است كه شما شاگرد من و زير نظر من هستي ، ولي هرچه مي خواهي بايد از امام حسين (ع) بگيري و اين نه به آن معناست كه اگر بروي در حضرت علي(ع) را بزني در باز نمي شود . ما در زيارت جامعه داريم : " السلام علي الدعاة الي الله و الادلاء علي مرضاة الله " اما از القاب امام حسين(ع) است كه " السلام علي الدليل ذات الله " امام حسين(ع) راهنما و دليل به ذات خداست . انسان را مستقيم به ذات خدا مي رساند .

 

عبدعاصي : سعي ميشود هر دفعه مطلبي دقيقتر و جامعتر از مرحوم قاضي(ره) ارائه شود . اما واقعاً نميشود به اصل مطلب رسيد . اصل مطلب " توحيد" است و تا در اين وادي قدم نگذاريم و مراقبه تام نداشته باشيم حظي نخواهيم برد . آيت الله مرندي(ره) مي فرمود : ذكر يونسيه ي علامه طباطبايي(ره) 5 ساعت طول مي كشيد . ما در روز چقدر مواظب اعمال و رفتارمان هستيم ؟ البته  رفقاي خواننده نبايد از خواندن اين زندگينامه ها گيج شوند و ندانند كه چه شد و چه گفت ! همه ي عرفا يك سير طبيعي زندگي مادي داشتند و آن را با شريعت تطبيق دادند و با ابزار طريقت به حقيقت محض رسيدند . از خدا همت مسئلت داريم .

آیت الله کمیلی خراسانی

بیانات بسیار مهم از عارف واصل حضرت آیت الله حاج شیخ محمد صالح کمیلی خراسانی (مدظله العالی)

 

متن زیر خلاصه ای از بیانات عارف واصل  سالک الی الله  آیت الحق و العرفان حاج شیخ صالح کمیلی (سلمه الله) در مصاحبه ای با عنوان سیره ی کامل مکمل مرحوم آقای حاج سید هاشم موسوی حداد (ره) است که معظم له بصورت دقیق درباره ی استادشان مطالبی فرموده اند که می خوانید :

 

1 – در دوران جواني خدمت ايت الله شيخ عباس قوچاني(ره) وصي ظاهري مرحوم آيت الله سيد علي قاضي(ره) رسيديم . جلسات ايشان در نجف در منزل خودشان برگزار مي شد . از كلام ايشان متوجه شديم كه شخصيتي در كربلا هست بنام مرحوم سيد هاشم حداد (ره) كه از شاگردان مبرز آيت الله قاضي(ره) است . براي زيارت ايشان ، عطش در ما ايجاد شد تا اينكه خدا توفيق داد ، براي ديدارشان از نجف به كربلا رفتيم . پس از چند جلسه رفت وآمد ، ديديم ايشان همان گمشده ي ماست . همان استاد مطلوب ماست كه ميتواند بر جهات روحي ما احاطه داشته باشد ومارابه مقصد اعلاي اهل توحيد سوق دهد .

2 – يكي از اصول معنوي كه در طريقت عرفان يك اصل بسيار حساس و مهم است رايطه ي استاد و شاگرد مي باشد و از منازل قلب سالك محسوب مي شود . علامه بحرالعلوم دركتاب سيروسلوكشان ، همچنين علامه طهراني و عرفاي ديگر در كتابهايشان ، وقتي منازل سير سالك را مي شمارند ، از جمله آنها منزل " قلب سالك " است كه سالك بايد هميشه استاد را همراه خود داشته باشد و نبايد خودسر پيش رود و بايد تحت نظر استاد صاحب نظر باشد تا مكاشفات واحوالات خود را به او عرضه كند تا به انحراف روحي ومزاجي، اعتقادي وغيراعتقادي كشيده نشود . ما وقتي كسي رابعنوان استاد انتخاب كرديم ، اين ارادت به او يك امر طبيعي و عادي است چرا كه شاگرد خود را " كالميت بين يدي الغسال " تسليم رهنمودهاي استاد مي داند . حتي مرحوم سيد بحرالعلوم مي فرمايد كه يكي از راه هاي نفي خواطر براي تمركز پيداكردن سالك ، احضار صورت استاد در قلب است و از روح او استمداد مي كند وربط قلب سالك با استاد است كه استاد را يك وسيله ي رسيدن به خدا بداند واز روح او استمداد كند . پس اين تعلق خاطر شاگرد به استاد ، يك امر كلي است .

3 – زماني كه جناب حجت الاسلام والمسلمين سيد علي حداد مشغول تاليف كتاب " عارف في الرحاب القدسيه " بودند به ايشان گفتم خوب است كه خدمت آيت الله بهجت(ره) هم برسيد . وقتي كه خدمت آيت الله بهجت(ره) مي رسند ايشان مي فرمايد : " حداد ، سر الهي بود . " خوب درباره ي سر الهي بايد كتمان كرد . البته اين جمله آيت الله بهجت(ره) نشانه ي علو مقام استاد (ره) است و براي ما كه سالها به محضر ايشان مي رسيديم ، استغراق و ذوب بودن ايشان در " توحيد " را شخصاً ديده ايم .

4 – بطور كلي اين يك مطلب مسلم است كه علاقه ي استاد به شاگرد بيشتر از علاقه ي شاگرد به استاد است . چرا كه شاگرد دست پرورده ي استاد است و وقتي استاد ببيند كه شاگردش در همه ي جهات در حال پيشرفت كردن است ، نمي شود كه به او علاقه مند نشود چرا كه استاد ثمره ي وجودي خود را مي بيند . مثلاً علامه طهراني(ره) مي گويد كه هنگام خداحافظي با مرحوم استاد سيد هاشم(ره) ، يك انقلاب دروني عجيبي در استاد ايجاد مي شد كه هيچ گاه سرش را نفهميدم .

5 – از آيت الله كميلي سئوال شد كه : جنابعالي و علامه طهراني(ره) بيان فرموده ايد كه مرحوم حداد(ره) به قدري غرق درتوحيد بودند كه گاهي ازاطراف خودوگاهي ازجسم خودغافل مي شدند . اينجااين سئوال مطرح است كه چگونه استادي كه اين قدر غرق درتوحيد است براي دوري شاگردش دلتنگي مي كند ؟ آيت الله كميلي (حفظه الله) فرموده اند : اين حالات استاد منافاتي با مقامات توحيدي او ندارد . همانطور كه مي دانيد بزرگترين استاد و شاگرد اين عالم ، حضرت رسول الله (ص) و حضرت اميرالمومنين (ع) هستند كه در آيه ي مباهله از اميرالمومنين(ع) بعنوان نفس پيامبر(ص) يادميشود . يعني اميرالمومنين(ع) جان پيغمبر(ص) است وخود اميرالمومنين(ع) مي فرمايند : " انما انا عبد من عبيد محمد (ص) " و در دعاي ندبه هست كه " يحذو حذو الرسول " . اميرالمومنين(ع) پا جاي پاي پيامبر (ص) مي گذاشته اند . دلتنگي هاي پيامبر (ص) براي اميرالمومنين (ع) روشن است كه حتي مي گويند اين دلتنگي در شب معراج هم بوده است واين خود بهترين دليل بر صحت دلتنگي استاد براي شاگردان است . البته ناگفته نماند كه اين حالت از حالات خاص روحي است و با كلام وتوضيح وتحليل درك نمي شود . بايد استادي همچون مرحوم استاد (ره) و شاگردي همچون علامه طهراني(ره) باشد تا اين مطلب فهميده شود هرچند خود علامه هم مي گويد : من سرش را نفهميدم .

6 – آيت الله كميلي (سلمه الله) در خصوص اينكه آيات عظام بسياري ، از شاگردان و مريدين آيت الحق سيد هاشم حداد (ره) بودند و اين چطور ميشود كه مجتهدين و علما شاگرد غيرعالم باشند مي فرمايند : ببينيد ، طائفه فقها در يك رشته متخصص هستند وطائفه عرفا در يك رشته ديگر . بعضي ها فقيه عارفند مثل علامه طهراني(ره) كه مرحوم استاد (ره) به ايشان مي گفتند " سيد الطائفتين " و بعضي هم فقط در فقه يا فقط عرفان متخصص هستند . اگر سالك در رشته فقه هم مجتهدي باشد و از تقليد كردن بي نياز باشد ، براي سيروسلوك او بسيار مفيد است چرا كه وقتي در رشته فقه مجتهد نباشد بايد از يك فقيه تقليد كند ولي اين به اين معنا نيست كه اگر كسي فقيه نبود ديگر نمي تواند به مراتب عاليه عرفاني برسد وبسا كه گاهي يك فرد عادي ، يك بازاري خدمت امام زمان(عج) هم مي رسد . به هر حال توجه به علوم ظاهري هم مهم است . به همين دليل مرحوم آيت الله قاضي(ره) شاگردان خود را به مجتهد شدن تشويق مي كردند . و همانطور كه گفتيم به اين معنا نيست كه راه ، منحصر به فقها باشد . پس كسي كه در عرفان مجتهد نيست ، مي شود كه شاگرد يك مجتهد ِ در عرفان شود . خواه آن شاگرد فقيه باشد يا نه و همينطور آن استاد .

7 – حضرت آقاي كميلي (مدظله العالي) در خصوص بحث وصايت ظاهري و باطني مي فرمايند : مي دانيد كه در طريقت عرفا ، انتخاب جانشين و وصي عرفاني امر واجبي نيست كه ما بگوييم هر عارفي كه از دنيا مي رود حتماً براي شاگردان خود استادي را مشخص مي كند . اما ميان شاگردان تفاوتهايي هم هست كه با گذشت زمان معلوم مي شود كدام شاگرد به استاد نزديكتر بوده . اگر چه ممكن است ديگر شاگردان آن را بعنوان استاد نبينند و با او رفاقتي برخورد كنند . حالا اين وصايت باطني در خصوص مرحوم آقاي حداد (ره) به تشخيص خودشان بوده است و البته ارادت شاگردان آيت الله قاضي(ره) هم مي تواند نشانه اين مطلب باشد . مثلاً وصي ظاهري آيت الله قاضي(ره) ، جناب آيت الله حاج عباس قوچاني(ره) ، از مرحوم آقاي حداد (ره) خيلي با تعظيم ياد مي كردند و اينطور نبود كه مثلاً خودشان را بر ايشان مقدم بدانند . خوب ايشان (مرحوم قاضي) در نجف اشرف با توجه به طريقتشان متهم به مسائلي بودند و مي خواستند كه وصي ايشان كسي باشد كه اگر ديگران سئوالي داشتند به او رجوع كنند و در حوزه علميه نجف هم مورد قبول علما باشد . پس اينگونه مرحوم حاج عباس قوچاني(ره) را انتخاب كردند والبته گاهي هم استاد مي خواهد شاگردش محفوظ و مخفي بماند و اين به دليل حفظ شخصيت آن شاگرد است . به هر حال ، اين مطلبي است كه علامه طهراني(ره) هم معتقد بوده و نظر ما هم همين است .

8 – حضرت آقاي حداد (ره) براي مبتدي راه سير و سلوك ابتدا مقداري دستورات مستحبي تعبدي مي دادند . از قبيل نوافل و ادعيه و به دست كردن انگشتر عقيق و فيروزه و امثال آن كه با اين دستورات ، آن شخص كم كم آزموده شود . البته مسائل اخلاقي را مقدم بر مراتب عرفاني مي دانستند . اينكه شخص اول بايد تزكيه ي نفس شود و از رذائل دور باشد تا دريچه اي از عرفان روي او باز گردد . بعد كه شاگرد كمي بالاتر مي آمد دستور مراقبه ي دائم مي دادند و مي فرمودند سالك در هر حالي از احوال ، بايد حضور الهي را در قلب خود بياورد و اين حضور را ملكه ي خود كند . مهمترين دستور ايشان كه آثار زيادي هم دارد همان مراقبه ي قلبي بود . گاهي با توجه به مراتب شاگرد ، اذكار اربعيني هم مي دادند اما خيلي زياد نبود . هم و غم ايشان اين بود كه سالك به سمت " توحيد " حركت كند كه از توحيد افعالي شروع مي شود تا مراتب بالاتر . به تهجد و سحرخيزي خيلي تاكيد مي كردند . به توسل و توجه به خاندان اهل بيت(ع) ومخصوصاً حضرت بقية الله (عج) كه ما لفظ " يا صاحب الزمان " را زياد از ايشان مي شنيديم .

9 – هميشه بايد به ياد خدا باشيم و همه ي كارهايمان را براي خدا انجام دهيم تا كم كم اين تلقينات و تذكرات حالت ملكه در نفس ما شود و كم كم به آن مقصد اعلاي خلقتمان كه " توحيد " است برسيم . اين نكته را براي كساني كه اين مصاحبه را مي شنوند يا متن آن را مي خوانند عرض مي كنم كه بدانند اين راه ، راه  ِ عموم است . اينگونه نيست كه مختص انسانهاي خاص باشد و اينگونه هم نيست كه راه كسب معرفت خدا ، يك راه مستحب باشد . ما براي كسب معرفت خدا خلق شده ايم : "  و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون " . از خدا مي خواهيم كه ما را در راه محبت و معرفتش بيش از پيش موفق بگرداند .  

حاج محمد حسن بیاتی

یادی از سالک روشن ضمیر حاج محمد حسن بیاتی (ره)

 

 حضرت علامه طهرانی (ره) از قول حضرت آقای حداد (ره) در توصیف ایشان چنین فرموده اند : خیلی از رفقا در معنی توحید گیر دارند , ولی آقای بیاتی خیلی روشن است و خداوند به ایشان عنایت بسیاری فرمود و ایشان در ردیف رفقای درجه اولی هستند که ما شب و روز با هم هستیم . او همیشه با من است . عرض کردم (علامه) کلمه ای بفرمایید که برای ایشان بنویسم . فرمودند : " فاستقم کما امرت "

دنبال استاد مي گشت . ظاهراً نيت كرد تا چهل صبح  نمازش را در حرم سيدالكريم حضرت عبدالعظيم الحسني (ع) اقامه كند و بعد از آن آيت الحق و العرفان مربي نفوس آيت الله انصاري همداني(ره) را نشانش مي دهند . جناب آقاي بياتي(ره) تحت تربيت مرحوم انصاري(ره) بودند تا اينكه ايشان روز جمعه دوم ذي القعدة 1379 قمري رحلت فرمودند . آقاي بياتي (ره) مي فرمود : من به امرودستور آيت الله انصاري(ره) گذرنامه گرفته بودم و در همان روز جمعه عازم كرمانشاه بودم براي اخذ جواز و رواديد از كنسولخانه عراق ، چون فقط ويزا و رواديد را از كرمانشاه مي دادند . از طرفي حركت و مسافرت ما مقارن شد با ايام ارتحال و كسالت ايشان كه مجموعاً چند روزي بيش طول نكشيد . من در آن روزها مترصد بودم حال ايشان بهبود يابد و خداحافظي كنم و براي زيارت مشرف شوم ، لذا هر روز براي عيادت مي آمدم . اما چشمان ايشان بسته بود و با وجود شعور و احساس كامل قادر به بازكردن چشم نبودند . اين چنين بود تا صبح جمعه پيش اطز ظهر به منزلشان رفتم و ديدم بيهوشند . در آن لحظه در اتاق ايشان يك نفر هم نبود . رفقا همگي در اتاق جلو كه اتاق پذيرايي بود مشغول مشورت درباره حال جسماني و معرفي كردن ايشان به طبيبي ديگر بودند . در آن لحظه بدون اختيار من خودم را روي بدن ايشان انداختم و گفتم : " فدايتان شوم ! چه كنم ؟ از طرفي شما به مسافرت و زيارت امر فرموديد و در اين ساعت مقرر ماشين سواري كرايه كرده ام تا مرا به كرمانشاه ببرد و از طرف ديگر شما بدين حال مدهوش و بيهوش افتاده ايد و من تاب و توان رفتن را با اين وضع فعلي شما ندارم ؟! " ايشان در آن حال مكاشفه فرمودند : " فرزندم ! تو آماده سفر باش و زيارتت را بطور كامل انجام بده ! من بعد از چهل روز به تو استادي را براي تربيت معرفي مي كنم . " من در آن عالم از ايشان خداحافظي كرده ، بيرون آمدم و تا وقت حركت با سواري يكي دو ساعتي بيشتر طول نكشيد كه در ده پانزده فرسخي همدان كه ماشين از گردنه ي اسدآباد بالا مي رفت ، فكر و ذكر و توجه من يكسره به ايشان بود . ناگهان بصورت كبوتر سپيدي از بالاي منزلشان پرواز كرده و به من فرمودند : " خداحافظ " . من دانستم ايشان رحلت كرده اند . به كرمانشاه رسيديم و پس از تحصيل ويزا عازم عتبات عاليات شدم و تقريباً مدت يك ماه طبق دستور ايشان زيارت كرده ، به همدان مراجعت كردم . درست از تاريخ ارتحال ايشان چهل روز گذشته بود كه حضرت آقا حاج سيد هاشم حداد (ره) را كه تا آن زمان زيارت نكرده بودم و فقط در ميان زمره شاگردان مرحوم آيت الله قاضي (ره) نامي از ايشان شنيده بودم به من معرفي كردند . من با نهايت اشتياق و خلوص و ارادت و تمكين به محضرشان شرفياب شدم . از آن به بعد تا زمان ارتحال مرحوم حداد (ره) كه در ماه رمضان 1404 قمري در كربلا ، موطن ايشان ، رخ داد ، مدت 24 سال تمام دست ارادت به ايشان داده و تحت تعليم و ارشاداتشان بودم . "

واقعاً سير هدايت خاصه درباره مرحوم بياتي(ره) چه زيبا است و چه دقيق دست به دست شده اند . اينها همه هدايت خاصه است . مطلب مهم ديگر تبعيت بي چون و چراي مرحوم بياتي(ره) در خصوص اساتيدش كه مسئله اي فوق العاده مهم است بايد دقت شود . " كالميت بين يدي الغسال " كه مي گويند همين هاست ها ! نفس استاد كه ازنفس مرشد كامل و قطب اكبر حضرت حجت (س) بهره مي برد در همه ي عوالم سالك را مي بيند و احاطه دارد و تحت سير قر ار مي دهد . مرحوم بياتي (ره) اينطور مي فرمودند كه : مرحوم آيت الله انصاري(ره) به من دستوري داده بودند كه بايد روزها آن را در خلوت انجام دهم . من روزها آن را در خلوت انجام مي دادم تا روز جمعه اي كه براي به جا آوردن آن محل خلوتي پيدا نكردم چرا كه در هر جاي خلوت احتمال تردد و آمدن افراد بود . مي دانستم كه يك شبستان در مسجد پيغمبر متروك است . مسجد پيغمبر يكي از مساجد همدان و در مقابل سراي قلمداني است . به آن مسجد رفتم و در ِ شبستان متروك را گشودم . ديدم روي حصيرها به قدري خاك جمع شده است كه در حال راه رفتن گردوخاك برميخيزد . داخل شبستان شدم و در را از پشت كولون كردم و با خيال راحت در يك زاويه بسيار تاريك مسجد كه از در شبستان دور بود نشستم و مشغول انجام دادن آن دستور شدم . آن دستور مدتش يك اربعين بود و چند روزي بيشتر نمانده بود كه پايان پذيرد . در حال انجام آن عمل ، مكاشفه اي رخ داد كه خود را بر روي كره زمين احساس كردم و تمام ، نيم كره جنوبي و نيم كره شمالي آن را مي ديدم و بر آن سيطره داشتم . در محور كره از قطب شمال ستوني از نور بود ، بسيار عجيب و زلال و درخشان و آرام بخش كه آن عبارت بود از ولايت كليه . و بايد تمام مردم كره خود را بدان برسانند . بسياري از افراد روي زمين در ظلمت به سر مي بردند و در نيم كره جنوبي دور از شعاع آن محور نوراني زندگي مي كردند و آنها اكثريت اهل جهان را تشكيل داده بودند . آنها هر چه حركت مي كردند در ظلمات بود چنان تاريكي آنها را فراگرفته بود كه هيچ چيز را نمي شناختند . بعضي چون مي خواستند به جلو بيايند دورتر مي شدند . برخي از آنها چنان در تعفن غوطه ور بودند كه انسان قدرت تماشاي آنها را نداشت . عجيب اينجاست كه آنها همگي خواستار نور بودند و مي خواستند خود را به محور برسانند . اما نيم كره شمالي كه نوراني بود در آنجا افراد متفاوت بودند . بعضي با سرعت رو به بالا و قطب مي آمدند اما در وسط راه توقف مي كردند . بعضي آرام و آهسته مي آمدند . روي اين نيم كره اقليت روي زمين بودند كه بصورت دسته ها و گروه ها دور هم  مجتمع بودند . بعضي مقداري راه آمده اما پشيمان شده و متحير بودند . بعضي مانند اسب سوار و يا با سرعت بيشتر رو به بالا مي رفتند . خلاصه امر اينكه تمام اين افراد واقع در منطقه نور نيز هركدام شكل و شاكله ي خاصي داشتند . هرچه به بالا مي رفتيم افراد كمتر مي شدند تا نزديك قطب و محور چند نفري بيشتر به چشم نمي خوردند كه مي خواستند وارد ستون نور شوند . من خودم نفهميدم به چه وسيله اين راه را طي كردم . گويا روي هوا با سرعتي همينطور چرخ مي خوردم و بالا مي رفتم تا رسيدم به كنار محور . ديدم در آنجا دو نفر ايستاده اند : يكي حضرت آيت الله انصاري (ره) و ديگري را در آن وقت نشناختم و سپس مشهود شد كه حضرت آقاي حداد (ره) است . من همينكه بدان محل رسيدم فوراً آيت الله انصاري(ره) مرا گرفت و در داخل ستون نور پرتاب كرد!!!!!!!!عجيب عالمي بود . از عظمت و ابهت و سكون و اطمينان و حيات و قدرت و احاطه بر ماسوي . در آنجا چهارده معصوم (ع) بدون شكل و صورت و بدون تعين بودند . چنان مرا لذت و بجتي دست داد كه تا حال كه ده ها سال از آن مي گذرد مزه ي آن در كام من باقي است . من در آنجا غرق در تحير و بهت بودم و مستغرق در اذت ولايت كه ناگهان مرحوم انصاري (ره) به شانه من زدند و فرمودند : " بس است تا اينجا كه رفتي ! برخيز برويم ! ساعت قريب ظهر است !!!! " و از مسائل لازم الذكر اينكه من خودم درب ِ شبستان را از پشت كولون كردم و آقاي انصاري (ره) از در بسته وارد شد و دوم اينكه احدي از جاي من خبر نداشت و به حسب موازين ظاهري ورود من در شبستان متروك مسجد پيغمبر آن هم با آن كيفيت محال مي نمود و غير از اطلاع غيبي مرحوم انصاري (ره) بر محل من محملي ديگر وجود ندارد و سوم ، مشاهده ي مرحوم انصاري(ره) مكاشفه ي مرا بود ، كه معلوم بود از تمام جريانات و مشاهدات من مطلع بوده اند . "

سالک وارسته جناب آقای حاج محمد حسن بیاتی (ره) می فرمودند : زمانیکه حضرت آقای حداد (ره) به ایران تشریف آورده بودند در زمان مراجعتشان از همدان به کاظمین به بنده فرمودند : مرحوم آیت الله انصاری (ره) سالکان راه خدا را از یک طریق می برد ولیکن من از سه طریق می برم .

جناب بیاتی (ره) در بیشتر مواقع میزبان اولیای خدا بودند . در زمان سفر آیت الحق سید هاشم حداد (ره) به ایران , به منزل ایشان هم وارد شده بودند و در اینجا بود که برای عارف وارسته آیت الله تالهی(ره) عبارت " یا ممتحنة امتحنک الله الذی خلقک قبل ان یخلقک " از زیارت نامه بی بی دو عالم حضرت صدیقه ی طاهره(س) را معنا کرده بودند جوری که موجب مسرت و بهجت آیت الله تالهی (ره) و شنوندگان  شده بود . حضرت علامه طهرانی حسینی (ره) در نامه‌اي به رفيق سالك و شفيق طريق مرحوم آقاي حاج محمّد حسن بياتي(ره) از كربلا چنين مي‌نويسند:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و لَهُ الحَمدُ في الاُولي و الآخِرةِ و لَهُ الحُكمُ و إليهِ تُرجَعون

سلام‌هاي پياپي و درود پي‌در‌پي و تحيّات وافره و ادعيه خالصه بر آستان حضرت محبوب باد كه افق مقدّس عالم دل را مكان خود فرمود، و با ولايت تامّه خود متصرّف در كون و مكان گرديد.امروز شاه انجمن دلبران يكي است، دلبر(گرچه جز او هيچ نيست) هميشه دل بر آن يكي است.نيكو رقيمه مباركه زيارت و حقّاً مطالب حقّه‌اي است كه خداوند بر زبان و دل شما جاري ساخته است، نه مبالغه و اغراق. گرچه بايد گفت تازه اين تمجيد و تحسين در حدود فكر ماست نه رسا به قامت او، و اين انديشه در ظرف تعقّل ما نه محيط بر بحر فضل او. آب دريا را به پيمانه پيمودن غلط است و امواج بادهاي تند را با غربال محدود نمودن و با دستار مقيّد كردن نه صحيح.

و ان قمیصاْ خیط من نسج تسعه        و عشرین حرفاْ عن معالیه قاصر

باري هزار بار شكر كه گرچه نه در خور خريداران اوئيم، چون نه ثمني در دست و نه مثمني محدود، ليكن در زمره بعرصه در‌آمدگان بازار او و زمره مشتاقان جمال و والهان حريم درگه او.
 
به هر طرف که نگه می کنم تو در نظری    چرا که بهر تو جز دیده جایگاهی نیست
 
حضرت علامه طهرانی(ره) در نامه ای دیگر به مرحوم بیاتی (ره) مطالب را عمیقتر بیان فرموده و با تعابیر عجیبی از استادشان آیت الحق سید هاشم حداد (ره) یاد می کنند :
 
بسم الله الرّحمن الرّحيم  /  اللَهمَّ أنتَ السّلامُ و مِنكَ السَّلامُ و إليكَ يَنتَهي السّلامُ  /  و لَه الحمدُ في الاُولي و الآخِرةِ، وهو الأوّلُ و الآخرُ و الظّاهرُ و الباطنُ  /  و هو عَلي كُلّ شَيءٍ قديرٌ

السّلام عليكم و رحمةُ اللهِ و بركاتُه؛ پس از اهداء تحيّات وافره و ادعيه خالصه بصحّت و موفّقيّت در شب سه‌شنبه وارد كاظمين عليهما السّلام، و در صبح سه‌شنبه وارد كربلاي معلّي و مشّرف بحضور حضرت عزيز انسان العين و عين الانسان حضرت آقاي حاج سيّد هاشم حدّاد روحي فداه شدم. اللَهُمَّ أفِضْ صِلَةَ صَلواتكَ و أوَّلَ تَسليماتِكَ علي أوّلِ التّعيُّناتِ المُفاضَةِ مِن العِمآءِ الرَّبّاني، ‌و آخِرَ التَّنزّلاتِ المُضافةِ إلي النَّوعِ الإنسانيِّ، المُهاجِر مِن مكّة كانَ اللهُ و لَم يَكُن مَعهُ شَيءٌ ثاني.جاي دستبوسي و پابوسي اصالتاً يا نيابتاً نبود، لأنّه كلُّ شيءٍ و مَع كلِّ شَيءٍ و قآئمٌ بكلِّ شيءٍ، وسِع كُرسيُّه السّمواتِ و الأرضَ، زَيتونةٍ لا شَرقيّةٍ و لا غَربيّةٍ، فَللَّه المَثَلُ الأعلي.    

بوي گلم چنان مست كرد    دامنم از دست برفت

پس از استقرار، از حالات حضرتعالي بخصوص و ساير رفقا خدمتشان معروض افتاد بسيار خرسند شدند و دعاي خير فرمودند .

 عبد عاصي : مسجد پيغمبر در همدان بسيار معروف است . خود آيت الله انصاري همداني(ره) مدتها در همين مسجد نماز مي خواندند و هم اكنون امامت اين مسجد با سالك طريق حضرت آيت الله سيد احمد حسينيان (حفظه الله) از شاگردان عارف كبير موحد عالي قدر حضرت آقاي حداد (ره) مي باشد . رفقا به اين توجه بفرمايند كه براي يافتن استاد بالاخره بايد قابليتي ايجاد كرد . همينطوري از قيافه ي كسي خوششان نمي آيد تا استاد برسانند !!! پس بايد جنبيد و اهل مراقبه شد . اين نكته اول . دوم اينكه سير دست به دست شدن استاد هميشه وجود ندارد . خيلي ها يك استاد بيشتر نيافتند و تا اخر پاي بند به او شدند . ولي ندرتاً كه اين اتفاق مي افتد اين دست به دست شدن سير تكاملي داشته است . نكته ديگر اينكه : رفقا حواسشان به مكاشفات مرحوم بياتي(ره) پرت نشود و گيج نشوند . اين مكاشفه ها مخصوص ايشان بوده و قرار نيست راهنماي كس ديگري باشد . هر مكاشفه بر اساس باطن سالك محقق مي شود كما اينكه مكاشفات بسيار دقيقتر و عاليتري براي بسياري از اولياي الهي و سالكان طريق الي الله رخ مي دهد و انگار نه انگار . پس نبايد انگشت حسرت به دهان بگزيم ! در مرحوم بياتي (ره) از همه بيشتر اطاعت و امتثال امر استاد مشهود است كه بي شك عامل تعالي اين سالك وارسته بوده است . ما هم اگر صدق نيت پيدا كنيم و در اعمالمان خلوص نسبي هم حاصل شود خداي مهربان براي ما هم راهبرمطمئن و حقيقي خواهد فرستاد . مزار شريف مرحوم بياتي(ره) كنار مزار مرحوم حاج هادي ابهري(ره) در كنار تربت پاك حضرت آيت الله انصاري همداني(ره) است . به تازگي سنگ قبرها را برداشته اند و دو سه رديف از بالا و پايين را صاف كردهاند ً تا براي مزار مرحوم آقاي انصاري(ره) طاق نصرتي درست كنند . انشاالله همه رفقاي خواننده به اين هدف دست پيدا كنند و تحت ارشادات ولي الله الاعظم (عج) كه منشاء همه ي خوبي ها و خير است قرار بگيرند و حقير سراپا تقصير را از دعاي سحر فراموش نفرمايند .

بروح سالك باتقوا مرحوم حاج محمد حسن بياتي (ره) و اساتيد ارجمندش الفاتحه مع الصلوات

آیت الله شریفی زابلی (ره)

برای اولین بار در وبلاگ طریق الی الله - به این نثر - میخوانید :

سالك رباني مجاهد عاليقدر آيت الله ميرزا محمد ابراهيم شريفي زابلي (ره) شاگرد و داماد سيد سند آيت الله سيد علي قاضي طباطبايي(ره)

[تصویر: 1326138914_31_f4266de070.jpg]

استاد كل آيت الله سيد علي قاضي(ره) در نامه اي به آيت الله شريفي زابلي(ره) كه در مشهد مقدس حضور داشتند مي فرمايد : :«...و اگر در ارض اقدس قدري مانديد، كما هو المظنون .البته متوقع است كه به فيوض عظيمه برسيد.تمام اهل طريقت يا اغلب آنها،حسب خود را به حضرت رضا-عليه و علي آبائه و ابنائه الصلاة و السلام و التعية والثناء-منتهي ميسازند و حرفشان بر اين است كه در دولت هاشميه كه تقيه كم شد و اول تنفس شيعه بود،آن بزرگوار، طريقت را كه باطن شريعت است راهنما شد و علناً به مسلمين رسانيد كه راه ، همين است و ظاهر (كذا)، ظاهر آن است و آن مخصوص وجود اميرالمومنين و اولاد كرام او بود- صلوات الله عليهم- و فلان و فلان خبر نداشتند، نامحرم بودند...و گويند كه حضرت رضا ، خرقه را به معروف كرخي داد...مقصود آنكه غافل مباش!»

سالك رباني مجاهد في الانفس والنفوس آيت الله ميرزا ابراهيم شريفي زابلي(ره) متولد سال 1283 شمسي و اهل خطه اي از اين خاك نوراني وشهيدپرور است كه افتخارات فراواني در طول تاريخ كسب كرده است . سيستان و زابل گرمايي از جنس محبت دارد . مثل گرماي نجف . بهمين دليل آيت الله شريفي زابلي(ره) در جوانی بعد از قم و تلمذ در درس آيات عظام حاج شيخ عبدالكريم حائري، حاج آقا حسين قمي و آيت الله بروجردي(رضوان الله عليهم اجمعين) ، جهت تحصيل عازم نجف شد و در دروس آقا ضياءعراقي و آقاسيد ابوالحسن اصفهاني و آيت الله نائيني(رحمت الله عليهم) شركت كرد . اما شيخ زابلي بنابر هدايت خاصه ي رب العالمين پايش به وادي توحيد باز شد و خدمت آيت بزرگ عرفان سيد علي قاضي طباطبايي(ره) رسيد و بعدها با صبيه ي ايشان ازدواج كرد و " داماد آيت الله قاضي " شد . اسامي دامادهاي مرحوم قاضي(ره)  نيز از اين قرار است : 1- آيت الله سيد علي عينكي طباطبايي؛2- آيت الله ميرزا محمد ابراهيم شريفي؛ 3- آيت الله شيخ محمد سرابي ؛ 4- سيد كاظم رفيعي ؛5- ميرزا محمد حسين تبريزي . دوران تحصيل آيت الله شريفي(ره) سي سال طول كشيد . از همدوره اي هاي ايشان ميشود از علامه طباطبايي(ره) ، شيخ عليمحمد بروجردي (ره) و آيت الله بهجت (ره) نام برد . او مورد توجه خاص استادش بود . اواخر دوره سلطنت پهلوي اول با درجه اجتهاد وارد سيستان شد و امامت جمعه مسجد جامع حسين آباد را به عهده گرفت . در زماني كه منبر رفتن ممنوع بود به مدد سيدالشهدا(ع) مراسم عزاداري به پا مي كرد و به تبع آن توسط دستگاه جور دستگير و زنداني مي شد . در زمان مصدق كه انتخابات آزاد عنوان شده بود به درخواست آيت الله كاشاني وامريه ي آيت الله بروجردي(ره) كانديد مردم خونگرم سيستان شد . اما درمقابل رقيبي از عمال حكومت داشت كه در زمان انتخابات فتنه اي به پا شد و او را دستگير و به تهران بردند . به وساطت آيت الله بروجردي(ره) آزاد شد و به سيستان برگشت . آيت الله شريفي زابلي در 17 ديماه 1348 شمسي بعد از عمري مجاهدت با عارضه قلبی به ملكوت اعلي پيوست . ایشان محبوب اهالي سيستان بود و مومنين و اخيار از او بسيار حمايت مي كردند . قيام تاريخي 19 بهمن سال 1330 سيستان و رشادتهای آیت الله زابلی هميشه در ياد و خاطره ي آن ديار باقي است . مردم مجاهد سيستان جزء اولين خونخواهان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) هستند .

روزه های زیاد می گرفت و عمل ام داود را هر ماه انجام می داد وحتی سر موقع افطار نمی کرد که با تذکر استادش مرتفع شد . از علوم غریبه اطلاع داشت و نسخه هایی از او وجود دارد . همیشه برای حضور در جلسات آیت الله قاضی(ره) سبقت می گرفت و تا رسیدن استاد از بقیه اهل صفا و شاگردان آن آیت ربانی پذیرایی می کرد مخصوصاً شبهای ماه مبارک رمضان . او همراه سعی می کرد تا جایی که مجاز است در محضر استاد باشد و بیشتر مشکلات و حاجات استاد را او رفع می کرد . عایرغم کمیاب بودن کتاب شریف " بحر المعارف " اثر مولی عبدالصمد همدانی (ره) – مدفون در ایوان طلای حرم باصفای ابی عبدالله الحسین(ع) مرحوم شریفی به سرعت برای استاد تهیه کرده و در مواقعی که مرحوم سید محمدحسن قاضی(ره) آنرا برای پدرشان قرائت می کردند تا آنجا که ممکن بود کناری می نشست و حرفی نمی زد و در آن حال حضرت آقای قاضی(ره) که معمولاً وقتی غرق در تامل و تفکر میشدند کف دستشان را باز می کردند و نگاه خود را به انگشتان و ناخنهای خود می دوختند مشغول اوراد می شدند- به سجده های طولانی می رفتند یا حتی غذا می طلبیدند و در همه این حالات فرزند مشغول قرائت بود و پدر غلطهای او را می گرفت . در هر حالی که بود !!! دقت و هوشیاری استاد کل , لحظه ای کم نمی شد . در هر حالی که بود . مرحوم سید محمدحسن قاضی (ره) می گوید : بعضی طلاب زمانی را کنار رودخانه ای میگذراندند و شبها به مسجدکوفه یا سهله میرفتند . مسابقه ی مشاعره ای شد . من در یکی از گروههایی بودم که مرحوم شریفی زابلی(ره) حضور داشتند . درهفته اول مسابقه ایشان شرکت نکردند و در هفته دوم شرکت و برنده شدند . از ایشان ماجرا را پرسیدم . فرمودند : هفته پیش حافظ را مطالعه کردم !! قضیه را به والد معظم(ره)عرض کردم که فرمودند : این یکی از آثار مواظبت بر قرائت آیت الکرسی و دو معوذه است . آیت الله شریفی زابلی (ره) می فرمودند : موقعی که در زندان بودم و تحت فشارهای سخت قرار گرفته بودم در خواب سیدی در لباس روحانی دیدم ( البته مرحوم شریفی نام آن سید را فاش نکردند ) که به من گفت : فردا آزاد خواهی شد اما در نجف فلان علویه ای را که میشناسی را فراموش نکن . فردا به یکی از دوستانم که برای دیدنم به زندان آمده بود و عازم نجف بود مقداری وجه دادم تا به آن علویه بدهد و خودم هم اثاثیه ام را جمع کردم و منتظر زندانبان شدم تا خبر آزادیم را بیاورد . آیت الله شریفی(ره) به همین شکل از زندان رها شدند . این سالکان طریق الی الله با همت و استقامتی که داشتند نه تنها از حبس دشمن آزاد شدند بلکه از قفس حجابهای ظلمانی و نفسانی و به مدد انفاس اساتید عرفان از حجب نورانیه هم آزاد شدند . خوب ! وقتی ما کاری نمیکنیم که صلاحیت و قابلیت بدست آوریم نباید انتظار داشته باشیم که امثال مرحوم قاضی|(ره) از ما دستگیری کنند . زندگی نامه آیت الله شریفی زابلی(ره) بغیر از مطالب حذف شده همین بود . عمری مجاهدت . جهاد اصغر و جهاد اکبر . سالکی که در جبهه ی عالم ماده و عالم نفس مجاهده کند و صاحب فتح و ظفر شود صاحب باطن نورانی و شفاف خواهد بود . مرحوم شریفی (ره) چه پاکدامنی و طهارت باطنی داشته که آقای قاضی(ره) او را داماد خود کرده !!! این بزرگواران چه کسانی بودند ؟ مرحوم شریفی زابلی(ره) چه کرد که مرحوم قاضی(ره) اجازه این همه مجالست و موانست و ملازمت می داد ؟ چه مراقبه ای می کرد که معتمد استادش بود ؟ چرا ما با اطرافیانمان نمیتوانیم به سیره ی پیامبر و اهل بیت (صلوات الله علیهم) رفتار کنیم ؟ یا عجولیم یا متوقع . خودمان و کارهایمان را بزرگ می دانیم و دربرابر لطف دیگران سپاسگزار نیستیم .  ما خدا را کمتر " شکر " میکنیم چه برسد به دیگران ؟! گاهی هم جور دیگر است . از دیگران همیشه به جهت تملق ممنون هستیم اما تشکر از خدا را بلد نیستیم . یاد نامه ی آیت الله شریفی(ره) به مرحوم قاضی(ره) افتادم که در آن از فراق و هجران گفته بود . میرزا ابراهیم(ره) سالک بود . یعنی " محبت به خدا " بود که به شکل محبت به استاد درآورده بود . فراق یار بود که برای استادش می نوشت . او درک کرده بود این چیزها را !!! ما چقدر از فراق تا الان نالیده ایم ؟ ما نه برای خدا و نه برای ولی اش که به حساب شیعه بودن و عاشق علی(ع) بودن و سینه زن حسین(ع) بودن و غیره , به او فکر میکنیم که نزدیکیم , خیلی کم از دوری آه میکشیم و دلگیریم و اشک میریزیم . خدایا ! به حق خوبان درگاهت , دل ما را هم نرم کن تا برای خودت بسوزیم .

بروح سالک الی الله آیت الله میرزا ابراهیم شریفی زابلی (ره) و استاد عالی مقامش (ره) و همه شهدا و صلحا و ابرار و مومنین و مومنات الفاتحه مع الصلوات

آیت الله سید حسین فاطمی قمی

 عارف ربانی فقیه اخلاقی آیت الله سید حسین فاطمی قمی (ره)

آيت الله كميلي(سلمه الله) مي فرمودند : حدود 13 – 14 سال داشتم كه  در نمازهاي جماعت آيت الله سيد حسين فاطمي قمي(ره) شركت مي كردم . روزي ديدم آن پيرمرد نوراني عصازنان مي رود و زير لب زمزمه اي دارد . نزديك كه رفتم ديدم اين ذكر شريف را تكرار مي كردند : " يا من تسمي بالغفور الرحيم ، يامن تسمي بالغفور الرحيم ، يا من تسمي بالغفور الرحيم " .

سالك وارسته ، متقي پرهيزكار ، اخلاقي متخلق آيت الله حاج سيد حسين فاطمي قمي(ره) از اعاظم تلامذه حجت الحق ، عارف كامل مكمل ، مناجاتي كبيرآيت الله حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي (نفع الله بنور تربته السالكين) بود كه درشب تاسوعاي 1297 قمري بدنيا آمد و درتاريخ 27 شوال سال 1389 مطابق با 16 دی ماه 1348 شمسي خلع لباس عالم فاني شد . بر روي سنگ مزارش حك شده : انما الدنیا فناء / قد ارتحل العالم الناسک العابد السالک العارف المتأله حجة الاسلام و المسلمین الحاج اقا حسین الفاطمی نجل افقه السعید آیت الله الحاج سید اسحاق الرضوی القمی قدس سرهما لیلة 27 شوال 16/1389. دی ماه 1348 - هی الدنیا یقول بلا فیها.  او از آرميدگان بهشت شيخان است . جايي كه آيت الحق سيدهاشم حداد (س) درباره آن فرموده : "بسيار پر نور و پر بركت‌ است‌، و خدا ميداند چه‌ نفوس‌ زكيّه‌ و طيّبه‌اي‌ در اينجا مدفونند. پس‌ از قبر مطهّر بي‌بي‌ كه‌ فضاي‌ قم‌ و اطراف‌ قم‌ را باز و گسترده‌ و سبك‌ و نوراني‌ نموده‌ است‌، و بواسطۀ بركات‌ آنحضرت‌ است‌ كه‌ گويا خستگي‌ از زمين‌ قم‌ و از خاك‌ قم‌ برداشته‌ شده‌ است‌، هيچ‌ مكاني‌ در قم‌ به‌ اندازۀ اين‌ قبرستان‌ نوراني‌ و با رحمت‌ نيست‌. و سزاوار است‌ طلاّب‌ و سائرين‌ بيشتر از اين‌ به‌ اين‌ مكان‌ توجّه‌ داشته‌ باشند و از فضائل‌ و فواضل‌ معنوي‌ و ملكوتي‌ آن‌ بهرمند شوند، و نگذارند اين‌ آثار محو شود و دستخوش‌ نسيان‌ قرار گيرد ." آيت الله قمي (ره) از نوادگان جناب موسي مبرقع(ع)ابن جوادالائمه(ع) هستند كه شجره نامه شان را آيت الله مرعشي نجفي(ره)استخراج كرده است . پدرش سيد اسحاق از خواص شيخ انصاري(ره) بود . زاهد والامقام آيت الله فاطمی قمي(ره) عمرطولاني داشت و خيلي از اهالي معرفت محضر او را درك كرده اند . آيت الله حسن زاده آملي (حفظه الله) ميفرمودند : چون خدمتش رسیدم دیدم پیرمردی است در حدود صد سال و از کار افتاده بود، پس از ادای آداب ورود از مرحوم آقا میرزا جواد آقا سخن به میان آوردم، تشویق کردند و فرمودند: «آقا کسی که در این اوضاع از من در این گوشه خبر بگیرد و دنبال احوال و آداب اقا میرزا جواد آقا ملکی (رحمةالله علیه) باشد معلم است که در او چیزی است.) عرض کردم از مرحوم آقای ملکی دستو رالعملی به ما مرحمت فرمایید گفت:  " او خودش دستور العمل بود، شب که می شد دیوانه می شد و در صحن خانه دیوان وار قدم می زد و زبانش به این شعر مترنم بود که : گر بشکافند سراپای من / جز تو نیابند در اعضای من ... آخرین حرفش این بود که گفت: الله کبر و جان تسلیم حق کرد. آن جناب اجازه نمی فرمودند که از او عکس بگیرند و بعضی از دوستان و ارادتمندانش این نقشه را طرح کردند که در حال نماز از او عکس بگیرند که نتواند مانع شود و در حالی که از عکس گرفتنش بی خبر بود از او در حال قنوت نماز عکس گرفتند . " آيت الله قمي(ره) شبهاي جمعه دعاي توسلي داشت و بزرگان شركت مي كردند . در بعضي منبرهاي موعظه كه حالش تغيير مي كرد بر سر و پيشاني مي زد و حديث نفس ميفرمود و با ناله هاي او همه اشك ميريختند . اين است مناجات عمومي . و اين اثر نفس پیر مناجاتيان ، ميرزا جواد آقا (ره) است . كتاب شريف " جامع الدرر " آيت الله سيد حسين قمي(ره) از ارزشمندترين كتب اخلاقي است . از شاگردان معروفش ميتوان از آيت الله شيخ علي پهلواني(ره)-آيت الله خرازي-آيت الله روح الله شاه آبادي و... نام برد . از نهضت امام خميني(ره) بااين پيش زمينه حمايت ميكردند كه : در مشهد مقدس حضرت رضا(ع) را درخواب ديدم و آقاي خميني را كه سمت راست ايشان بود و حضرت(ع) به آقاي خميني با لفظ مجاهد في سبيل الله خطاب ميفرمودند . در ماه محرم و صفر در عتبات عالیات پيشاپيش سينه زنان مي رفت و در مصيبت جدش حسين(ع) پيرهنش را چاك مي داد . فرزند ايشان ، حاج حسن فاطمي مي گويد : « از ايشان شنيدم که مي فرمود : " در منزل که روضه داشتيم ، منبر را در ايوان گذاشته بوديم . يکي از روزها وقتي مشغول روضه خواندن بودم ، به داخل اتاق کتابخانه نگاه کردم ، ديدم مادرم ، صديقه ي  طاهره ( س ) ايستاده و در مراسم ما شرکت کرده اند . " ايشان در آن مجلس حالشان بد شد و همان بالاي منبر حالت بيهوشي پيدا کردند که چند نفر  ايشان را  گرفته ، پايين آوردند . » در مجالس بسيار بر خود عتاب مي کرد و گاهي با دست بر سر و صورت خود مي زد و مي گفت : (( واي بر من ! )) لطافت روح عظيم آن بزرگ تا آنجا بود که شخصيت بزرگي مانند آيت الله مرعشي نجفي ، زماني که در بستر بيماري بود از ايشان خواست تا براي بهبودي اش هفتاد حمد بخواند . فرزند آيت الله مرعشي مي گويد : در حال خواندن حمد ، چهره ي سيد حسين بر افروخته بود و حالشان عادي نبود . پس از تمام شدن هفتاد حمد ، آيت الله مرعشي برخاست و رو به حاج آقا حسين فرمود : " به جدت خوب شدم ! " در کتاب جامع الدرر در مقام خطاب به نفس خويش مي گويد : (( اي ديده ي هشتاد ساله ي حسين فاطمي ! چقدر ديدي به ديده ي نابينايت ، نافرمانان حق سبحانه را که چه کردند و چه ديدند ؟ دنيا طلبان به لباس عقبي طلبان چه نتيجه بردند ؟ " أخلص العمل فإنّ النّافذ بصير بصير )) او از ملازمين دائمي ميرزا جواد آقا (ره) بود و نسخه خطي كتاب سيروسلوك استادش دست او نگهداري مي شد . طهارت و تهذيب نفس وكسب مقامات والاي او بود كه طلاب دورش حلقه مي زدند . درباره زمان رحلت استادش مي فرمود : روز دهم دیحجه سال 1343 هـ - ق که پنج شنبه و مصادف با عید قربان بود، صبح به مسجد جمکران رفتیم و قبل از ظهر برگشتم، تا به خانه آمدم، خبر دادند حاج میرزا جواد آقا جویای احوال شما شده است، چون از کسالت او آگاهی داشتم با شتاب به خدمت ایشان رفتم وقتی وارد اتاقش شدم، منظره ای شگفت انگیز دیدم. مشاهده کردم او به حمام رفته، خضاب بسته و پاک و مطهر در بستر نشسته است برحسب ظاهر منتظر بود اذان ظهر بگویند تا نماز بخواند اما گویا مسئله عمیق تر ازاین موضوع بود. در بستر شروع به خواندن اذان و اقامه کرد که با گفتن هر جمله و ذکری، آرامش او افزایش می یافت، دعای تکبیرات افتتاحیه را خواند و همین که به تکبیره الاحرام رسید و گفت: الله اکبر، روح پاکش از بدن او به سوی عالم قدس پرواز کرد.

درباره مجالس آيت الله ملكي تبريزي(ره) ميفرمود : معصوم علیه السلام فرمود: موعظه چون از قلب بیرون آید داخل قلب می شود و اگر مجرد زبان شد از گوش تجاوز نمی کند.مواعظ ایشان ـ طاب ثراه ـ چنان بود که گویی آتش در دل جُلساء مشتعل می نمود، چنان بود که گویا انسان را از این نشئه خارج و به عالم دیگری داخل می کند، ولی چون از مجلس ایشان خارج می شدیم با هر یک از مجلسیان آن مرحوم تماس می گرفتم باز همان حال غفلت در او بازگشت کرده  بود؛ از بعد ایشان پیوسته آرزوی یک چنین مجلسی را دارم و به دست نمی آورم. آيت الله قمي(ره) مي فرمود : ايشان بسيار محيط به اخبار بودند، همچنين در فقاهت ؛ زيرا حقير كتاب غايه القصوايى داشتيم ايشان حاشيه بر او نوشته و حضرت آية الله العضمى آقاى شيخ ابولقاسم قمى و حجة السلام جناب آقاى آقا سيد محمد - طاب ثراهما - هروقت در مساءله اى از مساءئل فقهيه توقف داشتند با ايشان مذاكره مى كردند ؛ ليكن جناب ايشان به خيال مرجع تقليد شدن نبود ؛ در هر صورت بسيار جديت داشتند به رفتن زيارت حضرت معصومه(س) با داشتن مرض قلب ، همه روزه مشرف مى شدند به حرم و در مقام رضا و تسليم ، گويا از خود اراده اى نداشت ، سراپا تسليم اراده خداى تعالى بود ؛ جوانى داشت به نام آقا ميرزا على آقا كه به مرض و با در گذشت و آن جوان بسيار دانشمند و در علم و عمل سر آمد اقران خود بود ، ليكن حقير روز فوت او نتوانستيم بروم روز ديگر كه رفتم ديدم آقاى ملكى - رضوان الله عليه - نشسته و چشم ها به گودى فرو رفته ، مردم مى آمدند و ايشان را تسليت می گفتند،ولى ايشان مشغول به ذكر خدا بود و زبانش به حمد خدا گويا بود، در اواخر عمر هفت سال از خانه بيرون نيامد مگر قبل از اذان صبح در بالاى سر حضرت معصومه(س) نماز صبح را به جاى مى آورند؛ بعد از نماز ايشان ، مرحوم آقا شيخ ابراهيم ترك معروف به صاحب الزمانى ايستاده موعظه مى كرد. حاج آقا حسین (ره) ميفرمود : اگر يكى از شاگردان شان يا از دوستان به مرضى مبتلا مى شد ايشان از حرم به منزل آن شخص رفته و بالاى سر مريض مى نشست و هفت حمد مى خواندند و به خانه مراجعت مى كردند و همه روزه ،اول آفتاب حقير و ساير شاگردان ايشان در منزلشان جمع مى شديم و آن جناب ما را به كلمات آتشين خود موعظه مى فرمود،به طورى كه صداى گريه و ضجه از اهل مجلس بلند مى شد! و اما عادت شبهاى ايشان چنين ايشان چنين بود كه به مهمانى و غير مهمانى نمى رفت و پس از ادعاى فرائض و نوافل استراحت مى فرمود و دل شب در مناجات با قاضى الحاجات حالاتى داشتند كه وصفش به قلم راست نيايد؛ از جمله حالات شب ايشان مانند ديوانه و عشق لقاى حق ، به طورى كه مى توان آن بزرگوار پيروى از مولاى خود امير المومنين(ع) مى نمود در درك كردن طلوع فجر؛ چنانكه در كتاب كبريت احمر به روايت بيت الاحزان ،موقعى كه حضرت على عليه السلام را از مسجد به خانه مى بردند،صبح دميده بود فرمود: روى مرا به مشرق كنيد،فرمود ( والصبح اذا تنفس ) ( سوره تكوير، آيه 18)،اى صبح ! تو شاهد و گواهى و از تو شهادت خواهم خواست كه از بدايت امر كه با رسول خدا عليه السلام نماز خواندم مرا تا امروز، خفته نيافتى و هميشه تفحص از تو مى كردم  ! . درباره خودش ميفرمود : حقير در شبى از شب هاى ماه رمضان براى كارى بيرون از شهر رفته بودم ، ديدم عده اى از جوان ها و چند نفر هم از اهل علم براى تفريح و گردش بيرون رفته بودند،اين منظره بر من ناگوار آمد. روزش پس از نماز ظهر و عصر و خاتمه فرمايشات ايشان به عادت همه روز در ايوان مدرسه فيضيه ، حقير ذكر مصيبت مى كردم ، آن روز قبل از ذكر مصيبت قضيه شب گذشته را عنوان كردم به اين نحو كه چرا بايد ماهى كه فرمودند دعيتم الى ضيافة الله ) كه روزش بهترين روزها و شبش بهترين شبها ؛ نفس ها در آن ثواب تسبيح دارد ؛ خواب در آن ،عبادت است ؛ چرا بايد اهل علم به تفريح بروند؟ و به سايرين از جلالت اين ماه تذكر ندهند؟ آن روز گذشت . صبح روز ديگر در مسجد بالاسر پس از نماز خواستم سوالى از ايشان بكنم تا چشم شريفش به من افتاد، مرا در معرض عتاب درآورده فرمود: ديدى روز قبل چه كردى در حضور اشخاص مختلفه از عوام و غيره ؟!چرا بايد به اين نحو اسم اهل علم و علما را ببرى ؟ مگر تفريح غير مشروع است و يا بايد علما منبر بروند و به اهل علم مطالبى را بگويند؟ ممكن است به نحو ديگرى به آنها بگويند. سرم به زير افتاد عرض كردم : خطا رفتم اكنون بفرماييد چه بايدم كرد؟ فرمود برو منبر و بگو من خطا كردم !ولى براى من مشكل بود اظهار كنم خطاى خود را و ليكن در ذهنم بود تا يك روز آقا شيخ ابراهيم ترك زير بغل مرا گرفت و گفت : تو بايد امروز منبر بروى به جاى من و به سختى مرا بلند كرد،رفتم منبر،فرمايش آن مرحوم به يادم آمد گفتم : در آن روز كه گفتن چرا بايد اهل علم در ماه رمضان به تفريح بروند من خطا كردم ! چيزى از اهل علم نديدم ؛ ذكر مصيبت كرده فرود آمدم .آيت الله سيدحسين فاطمي قمي(ره) مقدمه اي شيوا هم بر كتاب استادشان " المراقبات " نوشته اند كه حال و هواي آفاقي آن بوي " معرفت نفس " ي را مي دهد كه در گل وجودي عارف كامل آخوند ملاحسينقلي همداني(ره) نهفته بود . آيت الله شيخ احمد مجتهدي تهراني (ره) و جناب شيخ حسين انصاريان هم مجالس اين مجتهد اخلاقي را درك كرده اند . اما شاید مهمترین سالکی که در جلسات ایشان شرکت میکرده و احیاناً بهره هم می بردند عارف واصل  دلسوخته ی حب الهی آیت الله محمدجواد انصاری همدانی(نورالله مرقده) بوده اند . آیت الله حاج سید حسین فاطمی قمی(ره) به واقع تعت شعاعهای نورانی استادش قرارگرفته بود . این بیت را در منبرهایش زیاد می خواند : صمت وجوع وسهروعزلت وذکر به دوام / ناتمامان جهان را کند این پنج تمام . عاشق مسجد جمکران بود و شبها که می رفت تا صبح عبادت می کرد . تقوا و تواضع ایشان بسیار زیاد بود . وقتی میخواستند شناسنامه بدهند و اسمشان را پرسیده بودند فرموده بود : من هیچ بن هیچم . و می فرمود : " ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ " . وقتی از خانه بیرون می آمد نگین انگشترش را به کف دست برمی گرداند و این دعا را می خواند : " آمن بالله وحده لا شریک له آمنت بسر آل محمد وعلانیتهم وظاهرهم وباطنهم ..."  او از کمرنگ شدن باورها و اعتقادات مردم و شیوم انحرافات و گناه در آشکارا و خیابانها نگران و حساس بود . کتاب " جامع الدرر " او واقعاًگنجینه اخلاقی است  . او در دامن پدری رشد کرد که او هم صفای باطن داشت . پدرش در عالم رویا دیده بود که بی بی فاطمه زهرا (س) حجاب برداشته بودند و او را با دست مرحمت فرموده بودند . پدرش ازخدا خواسته بود تا به نحوی سیادتش را برایش اثبات کند که کرد . حاج آقا حسین (ره)سجده یونسیه را دوست داشت . در مکاشفه ای در همین ذکر خودش را در بیابانی سرگردان دیده بود . هاتفی ندا داده : بگو " یااباصالح المهدی" . می فرمود : به اولیای خدا عنایاتی میشود که به عوام نمیشود . یکی از بزرگان در ماه رمضان هنگام خواندن زیارت امین الله در حرم مولا امیرالمومنین(ع) تا به فراز " و مواعد المستطعمین معده " میرسد طعامی حاضر میشود و میخورد . طعامی با طعم حقیقت و معنویت که روزه را باطل نمی کند.(ظاهراً پدر خودشان بوده ) . در حق استادش میرزا جواد آقا می فرمود : " حشره الله مع سمیه جوادالائمه(ع) " . به طلبه ها میفرمود : یکوقت باخودتان نگویید من از این شرابخوار و قمارباز بهترم . اگر اهل زهد و تقوایید و تا آخر همینطور ماندید و شیطان سرمایه تان را غارت نکرد آنوقت درست است والا از کجا معلوم ورق برنگردد و شما هم یکجوری بشوید . " آیت الله بهاءالدینی(ره) از ایشان و بیت وخاندانشان خیلی تعریف میکردند و جریان جالبی هم تعریف می کردند . جلسات اخلاق این مرد پارسا به قدری گیرا و مفید بود که حتی آیت الله محمدرضا گلپایگانی(ره)هم شرکت میکردند . نمازهای جماعت او هم بسیار معروف بود و مشهود بود که او در عالم دیگری سیر می کند . دو فرزند پسر داشتند وسه فرزند دختر که یکی را از یک ازدواج موقت داشتند . و در آخر : آیت الله بهجت(ره) در حالات رحلت ایشان می فرمودند : " حاج آقا حسین فاطمی(ره) دررابطه با حال وفاتش می فرمود : از خدا دو حاجت دارم : اول اینکه با حال مناسبی ازاین دنیا بروم. دوم اینکه این حال مناسب بامن تا آخر محفوظ باشد . " . و اینطور هم شد . در حال وفاتش می فرمود : نمازم را که خوانده ام . شامم را هم خورده ام . رسول خدا (ص) هم که فرمود : «من کان آخر کلامه لااله الاالله دخل الجنه» " سپس چنددفعه تهلیل می گفته وباز تکرار کرده و می گفتند : با این حال خوب منتظر چه هستیم ؟ ( گویا منظورشان ملائکه قبض روح بوده ) وبااین حال ازدنیا به سرای باقی سفر کردند . رضوان الله علیه

عبدعاصی: عبارت " یامن تسمی بالغفورالرحیم" در زیارت حضرت رضا(ع) آمده وحقیر دیده ام که حضرت آیت الله کمیلی به این فرازهای زیارت مولا امام رضا(ع) عنایت ویژه دارند وباحال خاصی قرائت میفرمایند . مطلب دیگراینکه رفقای خواننده به این فکرنکنند که خوب ! این بزرگان خانواده ونسل آنچنانی داشتند و مقیم عتبات بودند و درس حوزه خوانده اند و از بچگی کرامات داشتند و ... ! درست است که تربیت وشیر ونان پاک وحلال بسیار موثر است اما خدای متعال که ذوالمجد و رئوف الرحیم است به نیت وباطن فرد نگاه می کند . یعنی هر قدر دور واطراف ما خراب باشد اما اگر ما به صدق نیت همتی کنیم ومراقبه داشته باشیم حضرت حق هم درهای معرفت ومحبتش را باز خواهد کرد و ما شاهد مقصود را در آغوش خواهیم گرفت . نشست وبرخاست با اولیای حقه واهل توحید بسیار مفید است تا اینکه اولاْ بفهمیم دنبال چه هستیم و درثانی از برکات و نفس آنها استفاده کنیم . انشاالله خدای منان به حق انبیا و اولیایش ما را هم راه دهد .

بروح ملکوتی پارسای باتقوا اخلاقی عامل آیت الله سید حسین فاطمی(ره) و استاد بزرگوارش و همه تلامذه مرحوم میرزا جواد آقا (ره) الفاتحه مع الصلوات

شمس مغربی (ره)

شاعر اهل شهود  سالک وحدت الوجود  جناب شمس الدین محمد مغربی(ره)

جناب ابوعبدالله شمس الدین محمدبن عزالدین بن عادل یوسف البزازینی تبریزی مشهور به مغربی , ملقب به محمدشیرین یا ملامحمد شیرین که قدوة العارفین  و زبدة الواصلینش یاد کرده اند . به علوم ظاهری و باطنی آگاهی داشت و در سلک وحدة الوجودیه بود . اصالتاً تبریزی بود و می گویند که مرقدش هم در سرخاب تبریز است . اوایل حیات شمس مصادف با اواخر حکومت ایلخانیان بوده است . (756 هجری) وفات او به این شکل بوده که وقتی امیرگورکانی قصد غارت تبریز را داشته , مردم خدمت جناب شمس می آیند و استمداد می کنند . او مهلتی می طلبد و بعد از مدتی می فرماید : حضرت باری تعالی دستور قربانی کردن داده و آن قربانی منم . فردای آنروز جناب شمس از دارفانی رحلت می کنند و در حظیره سرخاب تبریز مرفون می شوند . ظاهراً این واقعه در 60 سالگی حضرت شمس بوده است . رفقای خواننده این شمس را با استاد حضرت مولانا اشتباه نگیرند . مولف روضات الجنان شرح تغییر حال شمس مغربی را اینچنین ذکر کرده است که : زمانی که شمس در لباس طلاب علوم دینی بود روزی در مسیر این بیت از اشعار مولانا جلال الدین عبدالحمید عتیقی را می شنود که می گوید :

چنین معشوقه ای در شهر وآنگه دیدنش ممکن   هر آنک از پای بنشیند به غایت بی بصر باشد

کمند بی بند " جذبة من جذبات الحق " بر گردن جانش افتاده , حال بر او متغیر شده , درد طلب دامنگیرش گشته , سر در عالم نهاده و به خدمت بسیاری از اکابر رسیده و نسبت ورابطه ای درست داشته . جامی می گوید که جناب شمس در یکی از سفرهایش به مغرب از دست یکی از شاگردان حضرت شیخ اکبر (ره) خرقه پوشیده که آن ولی خدا احتمالاً جناب صدرالدین قونوی(ره) بوده است . او در تبریز محل رجوع مردم بود و خلائق به او اعتقاد داشتند . سلسله مشایخ او از یک طرف به جناب نجم الدین کبری و از یک طرف به جناب محیی الدین عربی می رسد . البته از یک طریقه هم به جناب سهروردی منتسب شده است . جناب شس مغربی خیل عظیمی از اولیای الهی را درک کرده است . او شاگردان فراوانی هم تربیت کرده که از بعضی بیانات آنها بوی شطحیات به مشام می رسد . جناب شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز بنام مفاتیح الاعجاز برای توجیه مطالبش بانام و بی نام به اشعار شمس مغربی استناد کرده است . اشعار حضرت شمس دلنواز عارفان و سالکان وادی طریقت است . رساله های زیادی هم به رشته تحریر درآورده است . خودش در توضیح رساله ی جام جهان نمای خود نوشته : این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطی که بین القوسین برزخ است و این رساله جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود است . این کتاب از لحاظ علم عرفان بسیار مهم و شارحان فراوانی داشته است . او این کتاب را در شرح حکمت ابن عربی نگاشته است .

بیرون دوید یار ز خلوتگه وجود * خود را به شکل جمله جهان خود به خود نمود

با آنکه شد غنی همه عالم ز گنج او * یک جو ازو نکاست نه در وی جوی فزود

از شعرای مورد علاقه شمس مغربی به فخرالدین عراقی و سنایی و عطار میتوان اشاره کرد . در اشعار جناب شمس میتوان به رموز حرف و نقطه اشاره که از تعلیمات ابن عربی است اشاره کرد . حضرت علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی(ره) در کتاب شریف " روح مجرد " آورده اند که عارف کامل , ولی خدا حضرت آقای حاج سید هام حداد (نورالله مرقده) از اشعار شمس مغربی زیاد می خواندند و با سوز و شور خاص قرائت می فرمودند . از غزلیات جناب شمس که به الحان لاهوتی حضرت حداد (ره) مترنم شده ست میتوان به مطلع های زیر اشاره کرد :

1 – ورای مطلب هر طالب است مطلب ما    برون زمشرب هر شارب است مشرب ما

به  کام  دل به  کسی هیچ جرعه ای نرسید     از آن شراب کـه  پیوسته می کشد لب ما

2 – چو تافت بر دل من پرتو جمال حبیب      بدید دیده ی جـان , حسن بر کمال حبیب

چــه  التـفــات به  لذات کائــنات کند            کسـی که یافـت دمی لذت وصال حبیب

3 – دلی نداشتم آنهم که بود یار ببرد           کدام دل که نه آن یار غمگسار ببرد

به نیم غمزه روان چو من هزار ربود          به یک کرشمه دل همچو من هزار ببرد

4 – بیا که کرده ام از نقش غیر , آینه پاک     که تا تو چهره ی خود را بدو کنی ادراک

اگر نظر نکنی سوی من در آینه کن             تو خود به مثل منی کی نظر کنی حاشاک

5 – دیده ای وا کنم از تو به رویت نگرم         زآنکه شایسته ی دیدار تو نبود نظرم

چون تو را هر نفسی جلوه به حسنی دگر است    هر نفس زآن نگران در تو به چشمی دگرم

6 – منم ز یار نگارین خود جدا مانده           به دست هجر گرفتار و بی نوا مانده

نخست گوهر باقیمت و بها بودی                 به خاک تیره فرو رفته بی بها مانده

اینکه عرفای بزرگ ما مثل مرحوم قاضی و مرحوم حداد (رحمت الله علیهما ) از اشعار همچون ابن فارض , حافظ , مولانا و شمس مغربی استفاده می کردند و حالات درونی شان را با زمزمه های عاشقانه بروز می دادند به این معناست که اشعار این بزرگان می تواند محرکی برای به جوشش درآوردن حقیقت وجودی انسان باشد . به لفظی دیگر آن وجه دیگر و آن صورت متمایز اولی که رستاخیز خلقت آدمی است را غبارروبی می کند . پس خوب است که ما هم شیوه ی بزرگان راه را دنبال کنیم .

به روح همه ی اهالی اقلیم ایمان و معرفت علی الخصوص ادیب العرفا جناب شمس مغربی فاتحه ای هدیه کنیم

عبد عاصی : ( مطلبی بسیار مهم ) هنوز خیلی ها درباره مذهب جناب محیی الدین ابن عربی(ره) مشکوکند و فکر میکنند سنی مذهب بوده . علامه طهرانی(ره) در مخطوطاتشان در جنگ دهم اینگونه آورده (نقل به مضمون ) : استادم آیت الله انصاری همدانی(ره) می فرمود : اکثر بزرگان اهل معرفت که اتهام سنی مذهبی بر آنها بود شیعه بوده اند اما مجبور به تقیه شده اند مثل جناب ابن عربی . ما وقتی در کلاسهای مرحوم جلوه(ره)شرکت میکردیم عادتش این بود که در درس محیی الدین را لعن میکرد و آنرا عبادت می دانست . اما یکروز دیدیم که فرمود : محیی الدین شیعه است و تمجید فرمودند . پرسیدیم چطور شد ؟ فرمودند : دیشب در عالم رویا قصر و باغ بزرگی دیدم . پرسیدم که این جلال و این رتبه برای کیست ؟ گفتند از آن شیخ اکبر محیی الدین . سمتی دیگر از قصر رفتم و سرم را پایین انداختم . از جناب شیخ اکبر شرمنده بودم که خودشان آمدند و من علت سرافکندگیم را عرض کردم . اشاره ای کردند به سمتی و دریچه ای باز شد و انواع و اقسام حیوانات وحشی را دیدم . ابن عربی فرمود : جناب جلوه ! تو اگر در بین این حیوانات وحشی بودی چکار میکردی ؟ گفتم : خودم را نجات میدادم . جناب محیی الدین فرمود ک من هم با تقیه خون خودم را نجات دادم .

آیت الله سید علی قاضی(ره)

چهاردهم ربيع الاول شصت و ششمين سالگرد رحلت ملكوتي مولاي و بن مولاي آيت الحق و العرفان كامل مكمل حجت الحق علامه حاج سيد علي قاضي طباطبايي (رضوان الله عليه)

 

حضرت آقاي سيدهاشم حداد(ره) مي فرمودند : از صدر اسلام تاكنون عارفي به جامعيت مرحوم قاضي(ره) نيامده است . جناب شمس الدين قائمي از شاگردان آيت الله بهجت(ره) مي فرمود : در جواني خدمت يكي از شاگردان مرحوم قاضي(ره) مي رسيدم كه كرامات زيادي داشت . او مي فرمود كه مرحوم قاضي(ره) مي فرمودند : بزرگان اين طريقه (آخوندملاحسينقلي وآقاسيداحمدكربلايي-رحمت الله عليهما) تااينجارسيدند و به زانويشان اشاره مي كردند . آن شاگردمرحوم قاضي(ره)مي فرمود : مرحوم آقا با اين حرف مي خواستند بفهمانند كه كه ايشان از آنها كاملترند .

سر رشته ي دولت  اي برادر   به كف آر          وين عمر گرانمايه به خسران مسپار

يعني همه جا  با همه كس  در همه جا       مي دار  نهفته  چشم دل  جانب  يار

اين دو بيت را مرحوم سيد سند ، باهرالنور ، نادره ي دهر ، نابغه ي سيروسلوك الي الله ، جبل العرفان ، حجت الحق ، سيدالعرفاء والمشايخ ، انسان العين و العين الانسان ، كامل مكمل ، صتحب ولايت كليه ي الهيه ، نائب الحجة(عج) ، ولي خدا ، افضل من عبادالله الصالحين ، مولاي وبن مولاي حضرت علامه حاج سيد علي قاضي طباطبائي تبريزي ( نورالله مرقده) در پاسخ شخصي كه تقاضاي سفارش كرده بود فرمودند .  آيت الله نجابت شيرازي(ره) مي فرمود : وقتي كه اولين بار خدمت ايشان مشرف شدم فرمودند كه برو هر حقي كه گردنت هست را ادا كن و بعد بيا . گفتم من طلبه اي را با اذن والدينش تنبيه كردم ولي نميدانم الان كجاست تا حلاليت بطلبم . فرمودند : بايد بروي و پيدايش كني كه تا ادا نكني باب روحانيت ، باب قرب ، باب معرفت بازشدني نيست . آيت الله كشميري(ره)ميفرمودند : ايشان سجده هاي طولاني داشت ومعمولاً قبل ازخواب "مسبحات" راتلاوت مي فرمود . (سوره هاي حديد-حشر-صف-جمعه-تغابن واعلي) . ايشان به همه قرائت اين ذكر را توصيه مي فرمودند : " استغفرالله الذي لااله الاهومن جميع طلمي و جوري و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه " به فرزندشان فرموده بودند : اول روخواني قرآن / مي فرمودند قرآن را خوب وصحيح بخوان / دوم مطالعه دوره تاريخ اسلام / بعد مي فرمودند برو نمازشب بخوان . مرحوم قاضي(ره) درنامه اي به شيخ علي محمدبروجردي(ره)فرموده بودند : " دستورالعمل قرآن كريم است . آن قرة العيون مخلصين را هميشه جلوي چشم داشته باشيد و با آن هادي طريق مقيم و صراط مستقيم سير نماييد و از جمله سيرهاي شريف آن ، قرائت است به حسن صورت و آداب ديگر خصوصا! در بطون ليالي( در دل شب) " . " اما نماز شب : پس هيچ چاره و گريزي براي مومنين از آن نيست و تعجب مي كنم تز كسي كه مي خواهد به كمال دست يابد درحاليكه براي نمازشب قيام نمي كند و ما نشنيديم كه احدي بتواند به آن مقامات دست يابد مگر بوسيله نماز شب . " سيد هاشم حداد (ره) وصي باطني آيت الله قاضي(ره) مي فرمودند : به ما دستور داده بودند كه در ميان شب چون براي نمازشب برميخيزيد چيز مختصري تناول كنيد مثل چاي داغ يا دوغ يا يك خوشه انگور يا چيز مختصرديگري كه بدن شما راازكسالت بيرون بياورد ونشاط براي عبادت داشته باشيد . آري ، مرحوم قاضي(ره) چهل سال دربها به رويش بسته بود . اما در همه اين سالها از ميزان حب ، آتش ، وله و شوقش چيزي كم نميشد كه هرروز اضافه تر ميشد . علامه طهراني(ره)ميفرمودند : به شاگردان خود دستور مي دادند كه اين دعا را در قنوت نمازهايشان بخوانند : " اللهم ارزقني حبك و حب من تحبه و حب من يحبك و العمل الذي يبلغني الي حبك واجعل حبك احب الاشياء اليك " نماز اول وقت را عامل صعود و تعالي مي دانست . حديث عنوان بصري را براي گذشتن از نفس اماره و خواهشهاي مادي و طبعي و شهوي و غضبي به مريدانش دستور داده بود . بر حفظ اسرار الهي و كتمان توصيه مي فرمود . دعاي احتجاب را براي هنگام خواب دستور مي دادند . براي تقويت حافظه آيت الكرسي و معوذتين را سفارش مي فرمودند . در هنگام اضطراب و ناراحتي روحي مي فرمود كه اينها را بخوانيد : لااله وحده لاشريك له له الحمد و له الملك وهو علي كل شي ء قدير. اعوذ بالله من همزات الشياطين واعوذبك ربي من ان يحضرون ان الله هوالسميع العليم " مي فرمودند : هميشه در يك مسجد نماز نخوانيد .به مساجدديگرهم برويد . هرجاديديد حال بهتري داشتيد آنجا نماز بخوانيد وگرنه تغيير دهيد . توقف بي مورد است . بايد دائماً دنبال حال بود و منتقل شد . از كرامات او گفتن بي فايده است . براي قاضي كبير(ره) كرامت گويي كفران نعمت است . او آهنربايي بود كه نخبه ها را از جاي جاي عالم دور خودش جذب مي كرد . هركس در دايره مغناطيس او وارد شد و دل داد ديگر نتوانست از او جدا شود . حقير يقين دارم كه هيچكدام از شاگردان سيد علي قاضي(ره) آنچه را بايد درباره او مي گفتند نگفتند . نخواستند كه بگويند . هنوز بعد از 66 سال كلامي بر حقيقت عرفان قاضي(ره) برزباني رانده نشده است . خيال كرديد سر الهي نمي تواند الي الابد مخفي بماند . اكثر شاگردان او در سنين كم خدمت او رسيدند . سيدهاشم حداد(ره) 17 ساله بود كه جمله : " بالاخره رسيدي ! " را از زبان استادش شنيد . و ما ...ما درحسرت يك نگاه ، يك نوازش و حتي اخم شبه قاضي(ره) هستيم . البته اگر ماهم تهذيب نفس مي كرديم و حلال و حرام نميكرديم وجاي تلويزيون و كامپيوتر و گيم و كتابهاي بي فايده و پيك نيك سرمان را بر زانوي پاكدامني مي گذاشتيم نصيب ما هم مي شد . امثال ما گدايان بي خاصيتي هستيم كه نه سماجت داريم تا به زور بگيريم و نه حالت ترحم برانگيز تا اينكه دلشان به حالمان بسوزد . پس به چه دلخوشيم ؟! ايهاالناس !!! مُرديم از دست خودمان ! ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد .......

شب قبل از عروجش كسي خواب ديده بود كه تابوتي مي برند و بر رويش نوشته : " توفي ولي الله " كاش مجاز به معني كردنش بودم . او ولي خدا بود كه در رحلتش ستاره ها برايش دق مرگ شدند و تناثر نجوم رخ داد . مرحوم كشميري(ره) مي فرمود : در عالم رويا ديدم كه از قبرشان تا آسمان نوري كشيده شده است . سيد عبدالحسين قاضي نوه آقا مي گفت : يك شبي به پدرم كه آن زمان 20سال داشت فرمودند : امشب نخواب و بيدارباش . پدرم متوجه نميشود . شب او را صدا مي زنند و رو به قبله دراز مي كشند و مي فرمايند : من در حال مرگ هستم . كسي را بيدار نكن و قرآن بخوان . پدرم بدون عكس العملي تا صبح قرآن مي خواند كه فرمودند : دارم راحت ميشوم و اين راحتي از پاهايم شروع شده و بطرف بالا مي آيد . فقط قلبم درد مي كند . فرمودند : رويم را بپوشان و از دنيا رفتند . پدرم تا آخر برايشان قرآن مي خواندند . اذان صبح كه مي شود تازه پدرم به خودش مي آيد و متوجه قضيه شده و بقيه را خبر مي كنند . او براي تمام آن ساعات آخر در فرزندش تصرف كرده بود . در زمان غسلش لبخند مي زد . او مدتها بيمار بود . بيماري استسقاء داشت . يعني عطش داشت . هميشه يخ در كنار خودش قرار مي داد . تشنه بود و از درون گرمي گرفت . او اين تشنگي را تا سراي وادي السلامي اش همراه داشت . وادي السلام اسرارآميزش . وادي السلام وادي الصفايش . وادي السلام ملكات روحاني اش . وادي السلام لب تشنگي هايش . عطش ديدن يار داشت . مثل جدش حسين(ع) . اين تشنگي از زيارتهاي ظهرهاي داغ نجف بوجود آمده بود . نجف ...شهر علي(ع) ... خدايا ! خاك ما را هم نجف قرار بده .

طريقه ي او " مراقبت مداوم " و " معرفت نفس " بود مثل مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني و مرحوم آيت الله سيد احمد كربلايي (رحمت الله عليهما) . طريقه ي آخوند بر ترك بود اما مرحوم سيد احمد به شكل وظاهر و لباس و زندگي توجه داشت و شيك پوش بود . آقاي قاضي(ره) هم به سيد احمد(ره) نزديكترند و مقام رجاي آنها بر خوفشان غلبه داشت . به اصطلاح بيشتر " خراباتي " بودند تا " مناجاتي" . به پوشيدن لباس سفيد تاكيدداشتند . وقتي عمامه سيادتش را برمي داشت مي بوسيد و كنار مي گذاشت . مر فرمود : اين تاج رسول الله (ص) است . به خاطر همين نوع سيروسلوكشان بود كه به اشعار ابن فارض و مولانا و فتوحات مكيه ي شيخ اكبر (ره) علاقه ي زايد الوصف داشتند .  سيد علي قاضي(ره) بعر از وفات همسر اولش چندبار ازدواج كرد . 10پسر و 15 دختر داشت . همسرانش بسيار باهم خوب بودند . منزلهايشان جدا بود . با آنكه اكثراً كم سواد بودند اما روابط حسنه داشتند آن هم با آن فقر و سختي زندگي . خودشان مي فرمودند : امتحان و ابتلاي من در اين دنيا با فقر است . اين سخن رسول الله (ص) را چندبار شنيده ايد كه فرموده اند : " الفقر فخري " . شاگردانش هم همين سيره را فراگرفته بودند . فتح باب مرحوم قاضي(ره) بواسطه كعبه ي اوليا قمربني هاشم (ع) بود . خودش مجالس روضه مي گرفت و كفش ها را جفت مي كرد . مي فرمود : مي خواهم حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ببيند كه خدمتش را مي كنم . مسجد سهله و كوفه ميعادگاه هاي هميشگي اش بودند . به غسل جمعه خيلي اهميت مي داد . كم خواب و خوراك بود . وقتي در مسجد كربلايش نماز مي خواند سيدهاشم حداد برايش اذان مي گفت . سيد هاشم حداد---حداد و ما ادرئك ماالحداد... او حداد را تربيت كرد و او بود كه مي شناختش . سيدهاشم مثل سني ها در توحيد متعصب است . اين را آيت الله قاضي(ره) مي فرمود . بي دليل نبود كه آيت الله بهجت (ره) مي فرمودند : سيد هاشم حداد (ره) سر الله است . مرحوم قاضي(ره) سفرهايي هم داشتند . اينها بغير از طي الارضهايي است كه داشته و انكار مي كرده . از مشهدالرضا(ع) و شهرري و تهران گرفته تا زيارت مزارمولانا در قونيه . خودشان مي فرمودند : از خدا خواسته ام تا دستم در عالم برزخ هم باز باشد . اين بعد از زماني است كه ملكه تجرد حاصل شده است .خلسه هاي طولاني وچندساعت وروزه اش ازعجايب است.شاگردان مراقب بودندتاكسي مزاحمش نشودو به اودست نزنند(بسيارمهم)صبح ها كه دعا ميخواندوگريه ميكرد،بدون اينكه برگرددوبچه هارادرپشت سرش ببيند امرونهي ميكرددوتذكرميداد.سيدمحمدحسن قاضي ميگفت:شبي ديدم صداي گريه آقابلنداست.رفتم وديدم دارنداين جمله راتكرارميكنند"اللهم ارني الطلعه الرشيده" .  ميفرمود: من ميدانم جمله اي كه حضرت حجت(ع)به اصحابش ميگويدوآنها درزمين پخش ميشوند چيست.اين همان جمله ايست كه امام صادق(ع)فرموده اند: من ميدانم ...سيدعلي قاضي عالم بود. برعلوم اسلامي تسلط داشت.اما ميفرمود:هيچ علمي علم الاسماء نميشود. همان علمي كه "المميت " ش مار را برزمين خشكاند.درهمه ساعات برشاگردانش احاطه داشت.حتي وقتي كه محمدتقي آملي دستورتشرف گرفت وترسيد، حتي وقتي سيدحسن مسقطي جلاي وطن كرد ودرغربت ازدنيا رفت ، حتي وقتي علامه طباطبائي به تبريزبرگشت. آن زمانيكه سيد حسن الهي برايش نامه مي نوشت و او جواب مي داد ، زمانيكه آيت الله بهجت بعد از امر پدر ترك جلسات او كرد و به ايران بازگشت ، در سالهاييكه شيخ عباس قوچاني غريب ماند و وعده استاد محقق شد . شيخ علي قسام / آيت الله كشميري / شيخ علي محمد بروجردي / علامه مظفر / سيد احمد كربلايي كشميري كه به قول خود مرحوم قاضي(ره) سوخته شاگردانم همين سيد احمد كشميري است . / شهيد دستغيب / علامه مصطفوي كه در حرم مولاي متقيان (ع) بسوي قاضي(ره) كشيده شد / دامادش ميرزا ابراهيم شريفي زابلي / مرحوم نجابت شيرازي / علامه لاهيجي / سيد احمد فهري / سيدعباس كاشاني / سيد محمد حسين همداني / شيخ موسي دبستاني و خيلي از علما و مراجع بنام . او بر همه كس و همه چيز احاطه داشت . او ولي الله بود . سيد علي قاضي كامل مكمل بود . جالب اينكه جايي فرموده : من همه چيزي را حتي به شاگردانم هم نداده ام . همين است كه هركدام در مسير ويژه اي قدم برداشتند . گوشه هايي از مقامات آيت الله قاضي(ره) را فقط بايد در كلام اوليا و علما ديد : قاضي كوهي بود از عظمت و مقام توحيد ( امام خميني) ايشان جانش را بر سر خداپرستي گذاشت . اصلاً جانش را براي توحيد داد . او داخل حساب نيست و فوق حساب است (سيدجمال الدين گلپايگاني) آقا شيخ مرتضي طالقاني به من سفارش كرد كه به آقاي قاضي متوسل شوم و از ايشان استفاده ببرم (آيت الله كشميري) انسان كاملي كه موفق به خدمتش شدم و از انفاس قدسيه او بهره ها بردم جناب حاج سيد علي آقاي قاضي طباطبايي تبريزي(ره) بود . (آيت الله آملي) قاضي را بايد ديد با حرف نمي شود توصيف كرد (سيدعباس كاشاني) آقاي قاضي توحيد مجسم بودند . فاني در توحيد بودند (ميرزا علي اكبر مرندي) افرادي كه با او معاشرت داشتند او را اعجوبه زمان كه داراي كشف و كرامات فراوان بوده توصيف مي كنند (شيخ جعفرسبحاني) حكاياتي از ايشان نقل مي كردند كه انسان به عظمت عالم انساني پي مي برد (علامه حسن زاده) خواستم . خواستم تعاريف آيت الله كميلي را هم بياورم كه راستش گفتم شايد نتوانم درست بيان مفهوم كنم لذا ننوشتم . آيت الله قاضي(ره) به مراقبه صغري و كبري و محاسبه و معاقبه نفس به آنچه شايسته و لازم است دستور مي دادند . بر قرائت زيارت جامعه كبيره در روزهاي جمعه و دعاي فرج در نماز وتر بلكه در هر روز و در همه ي ادعيه توصيه مي كردند . بر قرائت كلام الله ، زيارت مومنين و قبور گذشتگان ، تسبيحات بي بي فاطمه ي زهرا (س) بسيار تاكيد مي كردند . با همه ي اين مقامات امامت جماعت را به اصرار شاگردانش هم نمي پذيرفت ( معمولاً آيت الله مرندي يا علامه طباطبايي يا آيت الله بهجت در نبودشان امام مي شدند ) از مقامات اجتماعي دوري مي كرد . به شاگردانش شاگرد نمي گفت و پشت سر آنها راه مي رفت . عليرغم اتهام صوفي گري و حتي ارادت سلسله هاي صوفيه به ايشان ، تصوف امثال فرقه هاي درويش را قبول نداشت و طرد مي كرد و ايراد مي گرفت . مي دانيد وقتي بچه ها به او آيت الله مي گفتند چه مي فرمود ؟ " نه ، نه، من آيت الله نيستم . من هيچي نيستم " . دخترش مي گفت : خودش را هيچي نمي دانست . آري چنين كسي از خودش هم پنهان مي شود و خدا را مي بيند و بس . ابن فارض در اين حال چه زيبا فرموده :

اخفيت حبكم ، فاخفاني اسي      حتي لعمري كدت عني اختفي

درباره داشتن استاد مي فرمود : " اهم از آنچه در اين راه لازم است استاد خبير و بصير و از هوا بيرون آمده و به معرفت الهيه رسيده و انسان كامل است و استادي كه علاوه بر سير الي الله ، سه سفر ديگر را طي نموده و گردش و تماشاي او در عالم خلق ، بالحق باشد . "  او سير من الحق الي الخلق داشت و مرشد اهل معنا بود . با اين حال مي فرمود : من لنگه ي كفش انسانهاي كامل نمي شوم . امام زمانش را مي گفت . بنده در اين مطلب سعي كردم از خصوصيات ظاهري و حيات مادي مرحوم قوضي(ره) بگويم . چون ابتداي راه از همين جاست . بدون حضور در همين عالم اسباب كه نميشود حركت كرد . ما اگر دوروبرمان را اصلاح كميم مي رسيم . آيت الله حسن زاده آملي مي فرمود : با كمي كشيك نفس ببينيد انسان به چه جاهايي مي رسد . آنوقت مقامات ائمه هدي(ع) را ملاحظه كنيد كه در چه قربي هستند . هنوز اولياي الهي از روح آيت الحق قاضي(ره) استمداد مي كنند و بهره مي برند . شاگردان شاگردان ايشان بواسطه ي روح ملكوتي ايشان از مقام ولي اللهي امام عصر(عج) مستفيض مي شوند . نگوييد امام زمان(عج) كه هست ، پس كمك از قاضي شرك است . نه . مگر مجراي استفاده مرحوم قاضي(ره) غير از خليفه ي خدا (عج) است ؟ نگوييد : خوب چرا واسطه ؟ از خود حضرت مستقيماً استفاده مي كنيم ! اولاً كه خوب بفرماييد استفاده كنيد ! ثانياً بنده مي گويم چرا از اهل بيت ، مگر خود خدا نيست ! خوب برويد از خود خدا استفاده كنيد چرا واسطه ؟! چرا امام حسين(ع) ، چرا امام رضا(ع) چرا امام زمان(عج) ؟!! با اين حساب قرآن كريم هم حجابي است براي رابطه باخدا ! مي بينيد ! شبهه مثل خوره وارد مي شود و داشته و نداشته را مي سوزاند . توكل بايد كرد و توسل . چونكه راهي جز اين نداريم . انشاالله در مطلب بعدي وارد سيره ي عرفاني و توحيدي آيت الله قاضي(ره) خواهيم شد . مي شود با قرائت قرآن ، نماز ، زيارت نيابتي و صدقه و هديه به روح ايشان استمداد كرد . و اما حرف آخر اين مجلس : از شاگردان سيد هاشم حداد (ره) به حقير فرمودند : آب بريز بر روي مزار مرحوم قاضي(ره) و براي استشفاء ببر . فتامل فيه .

بروح عبد صالح خدا آيت الله سيد علي قاضي(ره) و همه ي اولياي الهي از طريقه ي آخوند ملاحسينقلي همداني(ره) الفاتحه مع السورة و الصلوات

علامه طهراني(ره)

حضرت سيد الطائفتين علامه ي سالك  عارف توحيدي آيت الله سيد محمد حسين حسيني طهراني(ره)

۹ صفر المظفر سالگرد رحلت حضرت علامه طهرانی(ره) بر همه طالبان معرفت تسلیت باد .

گفتم به چشم از عقب گل رخان مرو      نشنید و رفت عاقبت از گریه کور شد

این بیت را حضرت حداد (س) زیاد تکرار می کردند . می گویید کدام حداد ؟ " حداد و ما ادرئک ما الحداد " همان که مظهر " لاهو الاهو " بود . آیا از بکار بردن این جملات واهمه دارید ؟! به فرموده آیت الحق شیخ صالح کمیلی(حفظه الله) که خودش از تربیت یافتگان مکتب سید هاشم(س) است همینکه یک مجتهد یک مرجع یک فقیه مثل علامه طهرانی(ره) خدمت حضرت سید هاشم(س) زانوی تلمذ زده یعنی اینکه این طریقه حق است . و حق با حق است . قصد ندارم زندگینامه علامه طهرانی(ره) را عنوان کنم چون میتوانید جاهای دیگر بخوانید . فقط به بهانه سالگرد رحلت این عارف سالک می خواهم گوشه هایی تلنگرهایی بزنم . فتامل فیه . عارف کاملی به نام سید هاشم حداد (ره) که بعضی رهروان طریق توحید او را وصی باطنی جبل العرفان آیت الله سید علی قاضی(ره) می دانند شاگردی تربیت کرد بنام سید محمدحسین حسینی طهرانی(ره) . بنده خیلی از مطیع بودن علامه نسبت به استادش شنیده ام . همه زندگی علامه طهرانی(ره) با نظرهای سید هاشم(ره) می چرخید . سید هاشم (ره) از جمله اساتید سیروسلوکی بود که به شدت به این یک شاگردش علاقه وافر داشت . همه این جملات یک دریا معنا دارد که بماند ... علامه طهرانی(ره) بعد از رحلت حضرت آقای حداد (ره) بیرق توحیدی که تنها فکر و ذکر سید جلیل القدر بود را بلند نگه داشت . منش علامه(ره) نسبت به آقای حداد (ره) ظاهراْ سختگیرانه تر بوده است . آثار بسیار مفیدی که از ایشان مانده الان از مراجع کتب هستند . اما آنچه که علامه را به هدفش رساند فنای در استادش بود . فکر نکنید این با فنای فی الله فرق دارد . خیر . نفس ولی خدا که مظهر جمال و جلال رب العالمین شده همان طریق الی الله است . ولی خدا سالک را در همه مراحل هدایت می کند و با استفاده از فنونی !!! که دارد در همه منازل راهبری می کند . اتحاد نفس سالک با استاد کامل در طریقه توحیدی که مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی(ره) در راس آن است تنها مسیر وصول به رفیق اعلی است . در این طریقه اگر تصرفات و توجهات باطنی ولی خدا نباشد سلطان معرفت و محبت جلوه نخواهد کرد و سالک در مرتبه فنای خیالی هنوز می بیند که اعیان ثابته برای خودشان رنگ و لعابی دارند !!! علامه طهرانی(ره) اگر در معرض تشعشعات وحدانی سید هاشم حداد (ره) قرار نمی گرفت علامه طهرانی نمی شد . اذکار و اورادی که شاگردان سید هاشم(ره) از او می گرفتند دستاویزی برای طی طریق یا کسب مقامات نبود . آنچه از ناحیه سید حداد (ره) ساطع و به قلب تلامذه ورود می کرد اعم از اذکار و اوراد و مشاهدات و تلقینات باطنیه همه نور توحید داشت . به همین دلیل اکثر شاگردان حداد (ره) که تا آخر حیاتش جانب وفا نگه داشتند چهره ی ظاهری و باطنی شان شبیه حضرت حداد (ره) است و این از اسرار ولایت کلیه الهیه است . علامه طهرانی(ره) با خیلی از بداخلاقی ها جنگید . با وجود او بزرگان مکتب تفکیک حاضر به انتشار مناظرات فیمابین نبودند . او بسیاری از خرافات را علامتگذاری و مشخص کرد . او می فهمید و همین فهم دقیق مطالب سلوکی و عرفانی است که هادی قلب او بود . شاید بتوان دقیق تر گفت . هیچکس نمی پرسد که این همه علم او از کجا آمد ؟ آیا فقط کتاب می خواند ؟ آیا فکر می کرد و به نتیجه می رسید ؟ خیر . این دریافتها و شهود عرفانی همان حکمت است . سالک وقتی با مراقبه درونش را صیقل می دهد و ظرف معارف را آماده می کند وجودش به غلیان می آید و می جوشد . چیزیهایی را درک می کند که تا حالا درکی از آنها نداشته . حقایقی برایش مشخص می شود که شاید با صدسال مطالعه و تفحص به آنها نمی رسید . این فواره توحید است که علامه طهرانی به پیروی از مکتب و منطق و عرفان سید هاشم حداد (ره) به تماشای پیچ و تابش نشسته بود .

 علامه طهرانی(ره) همنشین عرفای بزرگی بود . علامه طباطبایی , آیت الله انصاری همدانی , آیت الله قوچانی , سید جمال گلپایگانی و خیل کثیری از سالکان . بعد از رحلت آقای انصاری(ره) و تشکیک در حقانیت سید هاشم(ره) جنگی تمام عیار داشت . سالک آن نیست که همیشه مشغول ذکر و فکر باشد و مراقب اعضا و جوارحش باشد . سالک مرد است . نه اینکه مولایمان علی (ع) شاه مردان و آقای عارفان بود ؟! ولی خدا ناموس سیر و سلوک است و اصل وحدت الوجود ناموس خداست و هرچه منتسب به خداست , الهی است . این به معنی آن نیست که سالک خودش را درگیر مشاجرات و منازعات زبانی کند . سالک فهیم است و مدافع . در این راه شهدای زیادی داده طریق عرفان . فردی که در حریم سیروسلوک وارد می شود و برای خودش جانپناه درست می کند سالک نیست . هیچ عارفی را نمی شناسم که در زمان خودش به او نتاخته باشند . علامه طهرانی مردانه ایستاد و همین آثار او بزرگترین سند است . علامه حسینی طهرانی(ره) به نص صریح وصیت منسوب به حضرت حداد(ره) وصی رسمی اوست . این به آن معنا نیست که دیگر هیچکس نیست که در راه معرفت قدم نگذاشته با قابلیت دستگیری ندارد . مگر علامه طباطبایی وصی آیت الله قاضی(ره) بود ؟ مگر حتی دستخطی از مرحوم قاضی(ره) برای سید هاشم(ره) جهت خلافت بود ؟ و به این ترتیب آیا همه شاگردان قاضی بزرگ(ره) و سید هاشم حداد (ره) بی بهره از معارف بوده اند ؟ این استدلالات درست مثل حرفهای مکتب تفکیکی هاست که می گویند : مشاهدات و علوم و دریافتها و باورهایی که مستقیماً به معصوم(ع) نمی رسد باطلند . کسی نیست به آنها بفهماند آیا مگر همه علوم ما را ائمه هدی(س) برای ما نوشته اند و به جا گذاشته اند ؟ مگر ائمه (س) آدمش را داشتند تا معارف توحیدی عمیق را برایش بگویند ؟ جابر جعفی تحمل نکرد و احادیث توحیدی امام صادق(ع) را بعد از رحلت ایشان در بیابان چاه می کند و به چاه می گفت تا تخلیه روانی شود . مگر عمر شریف رسول خدا(ص) چقدر بود که ریز فلسفه و عرفان در قالب وحی ارسال می شد ؟ پس این آقایان هنوز علت نزول وحی را درک نکرده اند ! به این شکل دستاوردهای نانوتکنولوژی و میکروبیولوژیکی همه نجس هستند چون صریحاً اسمشان در "وحی" نیامده !!!

عرفان و سیروسلوک اموری باطنی هستند . یعنی برمی گردند به عالم روح . قلب صنوبری حقیقتی بسیار ناشناخته از قلب حقیقی است . وقتی می گوییم امری معنوی است یعنی حتماً نباید دیده شود تا با برهان و استدلال ثابتش کنی . کجا را می خواهی بگردی تا خدا را پیدا کنی ؟ اصلاً تا حالا دنبال خدا گشتی؟ کجاها را گشتی ؟ همین تلنگر که جایی خالی از خدا نیست حرکتش در قلب است . آیا می خواهی قلبت را بشکافی تا ببینی ؟ همه شاگردان واقعی مرحوم قاضی(ره) و همه شاگردان واقعی سید هاشم حداد (ره) به اندازه وسع و ظرفیتی که داشتند از وجود استاد بهره بردند که غیر از این , نقص ولی خداست که مرحوم قاضی و حداد (ره) مبرا از این استنتاجات من و تو هستند . ما همواره اسیر اوهام و خیالات و تخیلات خودساخته و پرداخته هستیم . و حالا که علامه طهرانی(ره) نیست و علی الظاهر برای خودشان خلیفه ای مشخص نکردند باید چکار کنیم ؟ متاسفانه نزاعی که در بیت ایشان وجود دارد لطمه هایی زده . آیا اینها بر اساس قاعده حفاظت از حیثیت ولی خدا می جنگند یا برای اثبات خودشان ؟ چاپ آثار علامه کار بسیار ارزنده است اما هر کس از منظر خودش این کار را می کند . با ادعای عدم وصایت دارند استادی می کنند . بنده با وجود اطلاع از بعضی حالات حضرت علامه(ره) مطلبی ذکر نمی کنم که ناخواسته هیزمی روشن نکرده باشم اما یقین دارم هنوز هستند صاجب نفسانی از طریق معرفت نفس که در بین ما حاضرند و بواسطه سید قاضی و سید حداد (ره) دستگیری می فرمایند . این مطلب را بارها عرض کرده ام که اگر فرد مستعد نباشد و برایش هدایت خاصه الهی مقدر نشده باشد و دستش به ولی کامل مکمل برسد بی بهره خواهد ماند کما اینکه آن عالم ربانی می فرمود : من خانه به خانه آخوند ملاحسینقلی همدانی(ره) بودم ولی در کلاسهایش شرکت نمی کردم و حالا پشیمانم . استاد کسی است که افسار نفس تو را در دست می گیرد و از پستی و بلندیهای سرزمین نفس عبور می دهد . حتی ممکن است تو چیزی نفهمی ولی او بواسطه رسالتی که دارد کار خودش را می کند . این مطلب را یکی از شاگردان علامه برای بنده می گفت که : وقتی حضرت علامه حسن زاده(سلمه الله) به محضر علامه طهرانی رسیدند علامه طهرانی (ره) فرموده باشند : ما در عرض و مال و جان و ناموس هم تصرف می کنیم . این یعنی حجت خدا نماینده ولی الله الاعظم و خلیفه قطب کامل(عج) روی زمین است و بر همه امور عالم باذن الله و باذن الحجه احاطه دارد . عالم از وجود اولیای الهی خالی نخواهد ماند . جناب شیخ اکبر محیی الدین(ره) در فتوحات آورده اند که در هر عصری 6 یا 7 قطب در زمین وجود دارد . علامه طهرانی(ره) نیست خدای علامه که هست . وصی مشخص نکرده سید الاوصیا که هست . هر کس صدق نیت داشته باشد و کمی هم مراقبه کند تا رذایل از دلش پاک شوند خدای ارحم الرحمین از او دستگیری خواهد کرد . مگر نه اینکه همه موجودات را آفریده تا سالک باشند ؟ حتی جمادات . حتی گیاهان و حیوانات . کتاب توحید علمی و یقینی که مکاتبات مرحوم سید احمد کربلایی و مرحوم اصفهانی(ره) است را باید دقیق خواند تا فهمید هرکس خدا را به احدیت و واحدیتش خواند خدا در اعلی مرتبه او را فاتح میدان می کند . ما در خیابانها و کوچه ها دنبال سید هاشم حداد (ره) می گردیم در حالیکه سید هاشم (ره) منتظر ما مانده تا ما حقیقتاْ قدمی به سمتش برداریم . حالا همین سید هاشم های دست نیافتنی را در ذهنمان بتی کردیم بزرگتر از خدا . علامه طهرانی(ره) وقتی به اشاره حق و وساطت آیت الله قوچانی(ره) به مغازه آهنگری حضرت آقای حداد(ره) رفت می دانید چه گفت ؟ " آمده ام یک نعل هم به پای من بزنی "  وقتی برای آخرین بار بعد از عارضه علامه را به بیمارستان می بردند خودش در همان حال با یک تبسم معنی دار می فرمود : به عزت و شرف لااله الا الله / بلند بگو لااله الاالله "

ادر ذکر من اهوی و لو بملام    فان احادیث الحبیب مدامی

لیشهد سمعی من احب و ان نای    بطیف ملام لا بطیف منام

بروحی من اتلفت روحی بحبها   فحان حمامی قبل یوم حمامی

ابن فارض

 

سید محمد باقر شفتی(ره)

صاحب کرامات  زاهد روحانی  جناب " حجت الاسلام " سید محمد باقر شفتی (ره)

تصوير حجه الاسلام شفتي

در ایام تحصیل در نجف اشرف، آیت اللّه سیدمحمد باقر شفتی، پس از تحمل گرسنگی طولانی، مقداری پول از رفیقش قرض کرد و با این پول، فقط توانست یک جگر بند گوسفند تهیه کند. در راه برگشت به منزل، متوجه سگی شد که همراه بچه هایش در گوشه ای از خرابه افتاده و زوزه می کشند. سید به این حیوان ترحّم کرده و همه جگربند را جلویش گذاشت و سگ با ولع تمام آن را خورد و بعد سر به آسمان بلند کرد، گویا که برای سیّد دعا می کند. مدتی نگذشت که از زادگاه سید، یعنی شَفت کسی آمد و گفت: فلان حاجی مرده و ثلث مال خود را برای شما باقی گذاشته است. سیّد خودش می فرمود که: «حساب کردم و دیدم همان روز که غذای خود را جلو سگ گرسنه گذاشتم، این وصیت در مورد من شده است». یکی از علما می گفت : روزی از اطراف کوچه سید می گذشتم که جلو در خانه ایشان، جمعیت زیادی از فقرا جمع شده بودند. جمعیت آن قدر زیاد بود که کوچه از دو طرف کاملاً مسدود شده بود. سید به تک تک آنها مقادیر زیادی پول بخشید و کسی با دست خالی نرفت. مرحوم شفتی، دو باب مغازه داشت، یکی نانوایی و دیگری قصابی، و با این دو مغازه، نان و گوشت دو هزار خانواده فقیر را تأمین می کرد.

آیت الله سید محمد باقر شفتی(ره) اولین کسی بود که مشهور به حجت الاسلام شد . در سال ۱۱۷۵ قمری در رشت بدنیا آمد . او از اولاد باب الحوائج موسی بن جعفر(س) است . در نجف از محضر وحیدبهبهانی وسیدعلی طباطبایی استفاده کرد و بالاخره به مکتب عارف کامل سید اجل نادره دهر حضرت سید بحرالعلوم(ره) وارد و زانوی ادب زد . موقع نماز، بدنش به شدت می لرزید. از نیمه شب تا صبح، مشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال بود. موقع مناجات، حالات خاصی داشت و بی اختیار با صدای بلند گریه می کرد. در اواخر عمر، پزشکان گریه زیاد را برایشان خطرناک دانستند و سید را از این کار منع کردند، ولی باز هم بی اختیار اشک از چشمانش جاری می شد».روح بسیار لطیف سیّد، توان شنیدن مصیبت های اهل بیت علیهم السلام را نداشت و باشنیدن روضه و مصیبت، حالت عجیبی به او دست می داد و از خود بی خود می شد. تا زمانی که سید در مسجد حضور داشت، روضه خوانان بالای منبر نمی رفتند.سیدمحمدباقر شفتی، با تمام توان، به حل مشکلات مردم می پرداخت. ایشان گاه پس از اقامه نماز صبح در مسجد، تا نماز ظهر به مشکلات مردم رسیدگی می کرد و بعد از نماز ظهر در همان مکان ناهارمی خورد و دوباره تا غروب، به حل و فصل امور مردم می پرداخت.

سید محمد باقر شفتی، در محله بیدآباد اصفهان، مسجد با عظمتی بنا کرد که از نادرترین مساجد ایران به شمار می آید. روزی فتحعلی شاه، بنای نیمه کاره این مسجد بزرگ را دید و گفت: شما قدرت تکمیل این بنای عظیم را ندارید، مرا هم در تکمیل مسجد شریک گردانید. سید قبول نکرده و فرمود: دست من در خزانه خداوند عالم است. سید تا آخر عمر شریفش در این مسجد نماز می خواند و به خاطر محبوبیتی که در بین مردم داشت، هزاران نفر در نماز او شرکت می کردند.فتحعلی شاه، از میرزای قمی خواست تا عالمی وارسته را برای اقامه نماز جماعت در مسجد شاه تهران معرفی کند. میرزای قمی در جواب نوشت: آقا سید محمد باقر شفتی در اصفهان ساکن است، از او بهتر سراغ ندارم. حاکم اصفهان شخصا خواسته فتحعلی شاه را به سید رساند، ولی با مخالفت سید مواجه شد. او در برابر درخواست شاه گفته بود: «من وظیفه خود را چنین تشخیص می دهم که در خدمت مردم این منطقه باشم و با اختیار خودم به تهران نخواهم رفت».حاکمان جور که نمی توانستند محبوبیت، نفوذ و قدرت سید شفتی را تحمل کنند و ایشان را مانعی بر سر راه اهداف شوم خود می دیدند، با دادن وعده های بزرگ به چهار نفر از شرورترین افراد، از آن ها خواستند هر طور شده سید را به قتل برسانند. آن ها در دل شب وارد منزل سید شدند. دراین حال، سید با خداوند خلوت کرده و به مناجات مشغول بود. یکی از آن ها خواست سید را با تیر بزند، ولی دستش لرزید و به زمین افتاد و حالت غش به او دست داد. نفرات بعدی همین کار را تکرار کردند، ولی همگی اُفتادند و سرانجام از کار خود پشیمان شده و به دست سید، توبه کردند و منزل ایشان را اشک ریزان ترک کردند.سرانجام در 85 سالگی، پس از سال ها تلاش خستگی ناپذیر، در روز پنجشنبه دوم ربیع الاول 1260ق، مرغ روحش به آشیان قدس پرکشید و پیکر پاکش، در مسجد سید اصفهان که به دست خودش بنا شده بود، به خاک سپرده شد .

مرحوم حاج ملّا على اكبر نهاوندى در كتابِ : « العبقريّ الحسان » آورده :  رساله عمليّه سيّد العلماء الأعاظم حجّت الإسلام حاج سيّد محمّد باقر شفتى رشتى که به خطّ سيّد وخوش خطّ بود و وصيّت‏هاى چندى بر پشت آن كتاب براى مطالعه كننده نوشته بود، از جمله اينكه نوشته بود :
 التزام تمام و اقبال به جميع قلب در تمام اوقات به حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - داشته باشيد كه آن جناب پدر شفيق جميع خلق است، و بپرهيزيد از اينكه از توجّه به آن حضرت غفلت كنيد و اقبال به غير داشته باشيد !
 و من از آن حضرت مى‏خواستم مشاهده جزيره خضرا، و بحر أبيض، و بلادى كه در آنجا اولاد آن حضرت حكومت دارند و خلق كثيرى كه در نهايت جلالتند، و خدا را قسم دادم به حقّ وليّش - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - كه صحّت اين امر بر من مكشوف گردد . تا آنكه در شب عيد غديرى، كه شب جمعه بود، در ثلث اخير از شب در كنار باغچه كه در خانه ما در اصفهان در محلّه كبيره‏اى كه آن را « بيد آباد » مى‏گويند، راه مى‏رفتم، ناگاه سيّد مجلّلى را ديدم كه به سيماى علما بود و خبر داد مرا به جميع ما في الضمير من، و به صحّت أمصار و بلادى كه در جزيره خضرا است، و گفت : آيا مى‏خواهى به چشم خود ببينى تا عبرتى براى تو و ساير أولى الأبصار باشد ؟! گفتم : بلى آقاى من، منّت عظيمى بر من مى‏گذارى . گفت : بيا و دو چشمت را برهم گذار و هفت مرتبه صلوات بر جدّت محمّد و آل او بفرست .
 آنچه مرا امر فرمود، كردم ؛ پس فرمود : دو چشمت را باز كن و نظر كن چه مى‏بينى از آيات الهيّه . بلده‏اى را ديدم كه خانه‏هاى آن از هم دور بود از چشم‏ها، و طرف راست و چپ آن سبز و خرّم بود از درخت‏ها و گل‏ها، كأنّها جنّات تجرى من تحتها الأنهار . پس گفت : نظر كن به آخر آن درختها . گفتم : بلى . گفت : برو آنجا مسجدى وامامى را مى‏بينى كه نماز فجر را به جا مى‏آورد، در عقب او جماعتى و صفوفى هست كه نهايت ندارد، و با آن امام نماز كن كه او از طبقه هفتم از اولاد حضرت صاحب الزمان است و اسم او عبد الرّحمان است، و بعد از نماز مرا آنجا مى‏بينى .
 پس رفتم و ديدم زمين زير پاى من طى مى‏شود تا رسيدم به آن مسجد، همان نحوى كه گفته بود، و آن امام در محراب ايستاده بود مثل بَدْرِ لامع، و نور صورت او تا عنان آسمان متصاعد بود، او مرا ديد و من او را ديدم . فرمود : مرحباً بك، به درستى كه خدا منّت گذارد بر تو .
 پس سؤال كردم از او مسائلى كه مشكل بود از احكام، و جواب داد آنها را، و اكرام و انعام كرد مرا، و اخبار نمود مرا به بعض ما في الضمير من، آن گاه نماز فجر را به جا آورد و به او اقتدا كردم ومشغول به تعقيباتى كه داشتم شدم تا آنكه نزديك به طلوع آفتاب شد، پس در خاطرم گذشت كه در هم چه وقتى با مردم نماز مى‏خواندم، و آنها بر عادت هر روز خود منتظر منند، و امروز گذشت و به آنها نمى‏رسم . پس شنيدم كه آن سيّد اوّلى نزد من است و دست مرا گرفت و گفت : برويم به بركت امام زمان خود، پس ناگاه خود را در مسجد خود ديدم و با جماعت نماز خواندم و آن سيّد را ديگر نديدم  . . . نمايی ديگر از ضريح آرامگاه حجه الاسلام شفتی

مرحوم تنكابنى مى‏گويد : سيّد حجّت الإسلام در قنوت تمام نمازها اين دعا را مى‏خواند :  « اللهمّ اهدنا في من هديت، و عافنا في من عافيت، و تولّنا في من تولّيت، و قنا شرّ ما قضيت، و بارك لنا في من أعطيت ».

مرحوم علّامه شيخ محمود عراقى، در كتاب : « دار السلام » مى‏نويسد : از جمله كرامات سيّد جليل بزرگوار حاج سيّد محمّد باقر رشتى اصفهانى، صاحب كتاب : « مطالع الانوار » است، و آن اين است كه : نقل كرد شخصى از رجال دولت ناصريّه و اعيان ممالك ايرانيّه، از نصر اللَّه خان كشيكچى باشى، كه او گفت : در زمانى كه سلطان مغفور محمّد شاه، به دار السلطنه اصفهان تشريف برد، وزير اعظم او جناب حاج ميرزا آقاسى را، نظر به فسادى كه بد خواهانِ امناى شرع، فيما بين او و سيّد بزرگوار و مرجع خلق در آن اعصار حجّت الاسلام حاج سيّد محمّد باقر رشتى - صاحب كتاب مطالع - كرده بودند، همّت خود را بر آن گماشته بود كه نسبت به آن بزرگوار ما في القلب خود را اظهار كند، لهذا مرا با جمعى ديگر مأمور كرد كه در شب بعد از آن كه راه عبور از كوچه‏ها بسته شود، ما در اطراف خانه جناب سيّد گردش نماييم، و راه دستبرد را از خانه معلوم كنيم، چنانكه كار به خصومت و دست برد و تاخت و تاز انجامد و يا آنكه شبيخون را مصلحت اقتضا نمايد، در آن بينا و دانا باشيم .
 و ما نظر به : « المأمور معذور » روز كه نظر به ديوار و اساس آن خانه مى‏انداختيم، مى‏ديديم متعارف، و چون شب داخل مى‏گرديد آن بنا را بر خلاف متعارف مى‏ديديم . گويا ديوارِ گلِ آن مبدّل به آهن مى‏گرديد، و بناى پست آن به كهكشان از غايتِ ارتفاع مى‏رسيد، و آن به آن در تزايد بود تا آن كه صبح طلوع و راه عبور گشوده مى‏شود، پس به حال اوّل بر مى‏گرديد .
 روز را كه تفحّص ممكن نبود، و شب را كه مانع نداشتيم، راه و رخنه در آن نمى‏يافتيم، بلكه آن را مانند بنيان مرصوص، و يا قطعه‏اى از حديد مى‏ديديم و مى‏انگاشتيم، چون شب آن حالت را مشاهده كرديم، آن را كرامتى بزرگ دانسته، از آن اراده نادم و از وزير عذر خواستيم . . . . .  در سال 1250 ه يعنى سالى كه فتحعلى شاه به اصفهان آمده و در آن وفات يافت، در ديدارى كه از سيّد حجّت الاسلام نمود، اظهار داشت كه : شما بحمد اللَّه ثروتمند هستيد، و شاه داراى عيال و فرزند زياد است و درآمد او جهت مخارجش كفايت نمى‏كند، لازم است كه به او كمك مالى كنيد . و او به اين بهانه مى‏خواست مقدارى از اموال و دارائى سيّد را از تصرّف او خارج گرداند .سيّد حجّت الاسلام هم در جواب فرمود : رعايت حال افراد مملكت بر پادشاه واجب است و من نيز يكى از افراد اين مملكت مى‏باشم، ضمنا فقرا و نيازمندان و برخى از خاندان‏هاى شريف و اصيل كه راهى جهت كسب معاش ندارند را بايد سرپرستى كنم، و همچنين بايد شهريّه طلّاب علوم دينيّه در اصفهان و ديگر شهرها را بپردازم، و نمى‏توانم به شاه كمك نمايم . فتحعلى شاه در خواهش خود اصرار كرد و براى آن مبلغى معيّن، و جهت پرداخت مهلتى مقرّر داشت، تا سيّد حجّت الاسلام آن مبلغ را بپردازد .در روز مقرّر مأمورينى براى گرفتن پول به در خانه سيّد گسيل داشت، و آن وقتى بود كه سيّد مشغول وضو گرفتن بود تا براى نماز به مسجد برود، يكى از مأمورين پول را تقاضا كرد، سيّد هم در همان حال دست به دعا برداشته و فرمود : خدايا فتحعلى را با من چكار است، دفع شرّ او بفرما .مأمورين مدّتى در منزل سيّد توقّف نمودند تا سيّد از مسجد بازگشت، و دوباره تقاضاى خود را بازگو كردند . سيّد در جواب آنها فرمود : فرستادم، برويد به اردو و ببينيد چه خبر است . مأمورين هم بلا فاصله به اردو بازگشتند، چون به نزديك اردو رسيدند، شنيدند كه مى‏گويند : شاه مرد (1). و در اين زمان بود كه يقين حاصل كردند كه تير نفرين سيّد به هدف اصابت كرده است


عبد عاصی : زندگینامه کوتاه بود . البته مطلب فراوان هست اما خواستم مسئله مهمتری عرض کنم . سید شفتی از شاگردان جناب سید بحرالعلوم(ره) بود اما آگاه به زمان خودش بود . شاگردان بسیار بزرگی تربیت کرد . علامه چهارسوقی/شیخ جعفرکرباسی/ملااحمدتربتی/شیخ انصاری/ملاعبدالله زنوزی/میرزامحمدنائینی/آیت الله تنکابنی و خیلی مشاهیر . هم کرسی حوزوی داشت و هم جایگاه معتبری در بین حکومت . این مسئله اشراف به زمان و مکان و محیط پیرامون نادیده گرفته نشده . البته درباره شکل و سیره سلوکی سید حجت الاسلام حرفی نزدیم . آنچه بدست می آید زهد شدید علمای سابق مراتبی از معارف را برای آنها به ارمغان می آورده است . خود " زهد " یکی از منازلی است که سالک طی می کند والا همه راه نیست . حتی این مسئله اهمیت به محیط زندگی و اجتماع در قالب زندگی اجتماعی سالک است نه حیات باطنی . در حیات سلوکی اصلاْ سالک خودش محاط می شود . بیکرانگی حاصل می شود اما در قامت زندگی عامیانه حتی سید کبیر سید علی قاضی(ره) عزلت دائم و کامل نداشتند . به قول شیخ اکبر (ره) هم خلوت حجاب است و هم جلوت . یا علی مددی

بروح همه زهاد و عباد و دلباختگان حریم راز و نیاز و مناجات علی الخصوص جناب سید شفتی(ره) الفاتحه مع الصلوات

صدرالدین قونوی

عارف فقیه  خلف صالح شیخ اکبر جناب صدرالدین قونوی(ره)

ابو المعالی صدر الدین محمد اسحق قونوی فقیه ، محدث، مفسر، فیلسوف و عارف نامی جهان اسلام ملقب به “شیخ کبیر” ازمعروف ترین شاگردان، مریدان، شارحان و پسرخوانده شیخ اکبر محی الدین ابن عربی در سال 606 هجری قمری (1209 میلادی) در آناتولی (ترکیه امروزی) به دنیا آمد. در مکتب این عارف بزرگوار ، مشایخی چون فخر الدین عراقی  ،قطب الدین شیرازی، موید الدین جندی، شمس الدین ایکی، عفیف الدین تلسمانی، سعد الدین فرغانی و… پرورش یافتند که هر یک در نشر علوم و معارف اسلامی نقشی به سزا ایفاکردند.وی در زمان حیات خویش در مسائل حکمت ، مکاتبات و مراسلاتی با سلطان العلماء خواجه نصیر الدین طوسی بزرگ  عالم جهان تشیع داشت و بسیار مورد تمجید و احترام ایشان بوده است به طوری که در جواب یکی از نامه های صدر الدین قونوی جناب خواجه چنین مرقوم داشتند : ” خطاب عالی مولانا الاعظم ، هادی الامم ، کاشف الظلم ،صدر الملة و الدین ، مجد الاسلام و المسلمین ، لسان الحقیقة ، برهان الطریقة ، قدوة السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین ، ملک الحکماء و العلما فی الارضین ،ترجمان الرحمن ،افضل و اکمل جهان ، ادام الله ظله و حرس و بله و طله ، به خادم دعا و ناشر ثنا، مرید صادق و مستفید عاشق ، محمد طوسی رسید”. و در ادامه رباعی ای دروصف ایشان سرودند: 

از نامه تو ملک جهان یافت دلم       وز لفظ تو عمر جاودان یافت دلم 
 دلمرده بدم چو نامه ات برخواندم      از هرحرفی هزار جان یافت دلم


که علت این ارادت و اخلاص از جانب خواجه چیزی جز علو مقام و معنویت وی و فضایل ظاهری و باطنی صدر الدین قونوی نبوده است .از آثار وی می توان به تفسیر سوره فاتحه، مفتاح الغیب ، الفکوک فی اسرار مستندات حکم الفصوص ، شرح حدیث الاربعین، اعجاز البیان فی تاویل ام القرآن، تبصرةالمبتدی و تذکرةالمنتهی ،مرآة العارفین،الرسالة الهادیة، الرسالة المفصحة،الرسالة فی حق المهدی، رساله در مبدا ومعاد، شعب الایمان ،رساله در باب عرش، رساله در مراتب کشف، شرح اسماء الحسنی، ضابة حکمیة، رسالة السیر و السلوک ، نفحات الهیه، مقدمه مشارق الدراری، الشجرة النعمانیة، النصوص فی تحقیق الطور و الخصوص و… اشاره کرد . قونوی بهترین شارح افکار و اندیشه‏های محیی‏الدین است، شاید اگر او نبود محی‏الد ین قابل درک نبود. صدرالدین در مسجدی امام‏ جماعت بود و مولوی می‏رفت و به او اقتدا می‏کرد . افکار محی‏الدین به‏وسیله‏ صدرالدین قونوی به مولوی انتقال پیدا کرده است . وي با قلم تواناي خود علاوه بر مباحث عرفان نظري، نگاهي نيز به تطبيق اين مباني در شرح احاديث و آيات شريفه قرآن به خصوص سوره حمد داشته که از آن به عنوان تفسير باطني يا تاويل نام مي بريم. تفسير باطني با تاويل در واقع حاصل تلاشي است که عارفان به موازات شناخت چينش نظام هستي(کتاب تکوين) در فهم بطور هفت گانه متون ديني بخصوص قرآن مجيد(کتاب تشريع) انجام داده اند. در اين مسير، جناب صدرالدين تلاش کردند، علاوه بر بهره گيري از مباحث عرفان نظري و کشفيات خود، به برخي از روش ها و مباني آنها اشاره کنند تا راه رسيدن به معارف و اصول دين از مسيري غير از کشف نيز هموار شود.به قول جامي فهم درست مقصود ابن عربي از وحدت وجود كه اصل اصيل و ركن ركين عرفان وي است جز به تتبع تحقيقات صدرالدين امكان نمي يابد. صدرالدين ابن عربي را "مجدد المله الحنفيه" يعني احيا كنندة دين حنيف اسلام مي داند . از نظر شيخ صدرالدين، عالم چيزي جز مظهر علم خدا نيست و او همه چيز را جه از لحاظ علم و چه از لحاظ وجود فرا مي گيرد. همه چيز مظهر اوست و هيچ چيز از خود وجودي ندارد چنان كه پيامبر(ص) فرمود كه "كان الله و لم يكن معه شئ" تنها خدا وجود دارد و هيچ چيز با او نيست.
اين كه قونوي مي گويد خدا هم از نظر علم و هم از نظر وجود همه چيز را فرا مي گيرد اشاره به دو فيض دارد يكي فيض اقدس كه باعث ظهور اعيان ثابته در علم خداوند مي شود و ديگري فيض مقدس كه باعث ظهور اين اعيان در عالم هستي مي گردد. ( اینها تعاریفی از اصل وحدت وجود است) از مسايل مهم در باب وحدت وجود، انحصار عليت در خدا و يا همان قول معروف "لا مؤثر في الوجود الا الله" است. شيخ صدرالدين در اين باره چنين مي گويد: "آن چه به علل و اسباب مؤثر ناميده شده اند، در واقع شروط ظهور اشيا مي باشند نه اين كه در واقع حقيقتي باشند مؤثر در حقيقت ديگر .
از وصیت شیخ صدر الدین قونوی : « و اصحاب خویش را وصیت می کنم که پس از من در مشکلات معارف ذوقی، مجملات آن فرو نروند بلکه به تامل در صریح و منصوص آن اقتصار کنند، بدون تفقه به تاویل آنچه جلی صریح است. و سوای آن در کلام من و شیخ (اکبر محی الدین ابن عربی) رضی الله عنه وارد نشوند که بعد از من مسدود است. پس کلامی از ذوق احدی قبول نمی شود اللهم الا من ادرک منهم الامام محمد المهدی(علیه السلام) پس سلام مرا برساند و از او آنچه از معارف که بدان خبر می دهد بر گیرد و نه غیر او. و باید الان بعد اقتصار بر صریح و جلی کلام من و تصانیف شیخ اکبر، تمسک کنند به کتاب و سنت و اجماع مسلمین و دوام ذکر و اشتغال به فراغت قلب بمواجهت با جناب حق بموجب آنچه در رساله هادیه مرشده ذکر شد و حسن ظن بالله و اشتغال به چیزی از علوم نظری و غیر نظری نداشته باشد بلکه اقتصار کند در ذکر و تلاوت قرآن و مداومت بر اوراد موظف و مطالعه آنچه ذکر شد از صریح جلی از اذواق مذکور.»

عبدعاصی: امکان ندارد ولی خدا جز از باب ولایت وارد عالم فنا و بقا شود . همینطور که خواندید جناب صدرالدین هم مجرای فیض خود و بعد از خود را حضرت حجت(س) ذکر کرده اند . متاسفانه هنوز در بین علما و عوام هستند کسانی که به بزرگان سلسله عرفان اتهام سنی گری می دهند . توصیه میشود آثار صدرالدین را با دقت و قوت مطالعه بفرمایید که اصول سیروسلوک در آنهاست .  والعاقبت للمتقین
                                                  

آخوند ملاحسینقلی همدانی(ره)

آیت الله الکبری حضرت مولا آخوند ملاحسینقلی  همدانی ( روحی لتراب مرقده فداء )

 

خودشان می فرمودند : " در کنار مرقد شریف امام علی علیه السلام ، در گوشه ای نشسته بودم. کبوتری بر زمین نشست و تکه نانی بسیار خشکیده را به منقار گرفت و هر چه به آن نوک زد، خرد نشد. کبوتر به پرواز درآمد و رفت. پس از مدتی، بازگشت و به سراغ نان رفت و چند نوک به آن زد، ولی شکسته نشد. باز پرواز کرد و بعد از مدتی برگشت، بعد از چند مرتبه، رفت و برگشت تا 22 مرتبه .  سرانجام آن نان را با منقارش خرد کرد و خورد. ملهم شدن که فقط استقامت است که مرا به هدف می رساند . او 22 سال زحمت کشیده بود ولی چیزی ندیده بود ... "

 حضرت آیت الله الکبری عارف کامل مکمل - استاد العارفین -  انسان العین و العین الانسان- نادره دهر-  آیت عظمای حق – سر سلسله عرفای متاخر – توحیدی کبیر – نائب الامام (عج) – حجت خدا حضرت مولی آخوند ملا حسینقلی شوندی همدانی (ره) را اصلاً نمی شود تعریف کرد . همین جمله کافی است که جناب حاج ملا هادی سبزواری(ره) و جناب آیت الحق سید علی شوشتری(ره) آمدند تا حضرت آخوند (ره) ظهور فرمایند . ظهوری که سالها یود زمین و زمان به خود ندیده بود . ظهوری جهت ظهور قطب عالم امکان – ارباب زمین و زمان و مکان ولی الله الاکبر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) . جناب آخوند(ره) در سال 1293 قمری از نسل جابر بن عبدالله انصاری (ره) صحابی رسول خدا (ص) از  یک چوپان بنام رمضانعلی در روستای شوند همدان بدنیا آمد . آنها بچه دار نمی شدند و نذر سیدالشهدا(ع) کردند . به جهت عشق والدینش به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) نامش را حسینقلی گذاشتند . "قلی" به زبان آذری یعنی "غلام" . مرحوم آخوند(ره) " غلام حسین(ع) " بودند . نام برادرش کریم قلی و نام خواهرش سکینه بود . از همدان عازم مدرسه مروی طهران و از آنجا جهت تلمذ خدمت مرحوم حاجی(ره) عازم سبزوار و مدتی همدان و بعد نجف اشرف و محضر خاتم الفقهاء شیخ مرتضی انصاری(ره) شد . می بیند که چهارشنبه ها استادش به منزل آیت الله سیدعلی شوشتری(ره) که او هم در درس شیخ انصاری شرکت میکرد میرود و دوزانو خدمتش مینشیند . او هم یک روز وارد جلسه می شود و اجازه حضور می گیرد . حضرت سید(ره) نگاهی می اندازند و میفرمایند : تو هم بیا ... . حقیر درمانده این عشق ورزی بین شاگرد و استادم . داستان خرما خریدن مرحوم قاضی(ره) برای آقای کشمیری(ره) و " بالاخره رسیدی ! " گفتن به مرحوم حداد(ره) . مرحوم آخوند همدانی(ره) وقتی بیمار شده بود حضرت سید(ره) بهترین طبیب موجود را می خواهد و می فرمایند : او را معالجه کن حتی اگر صد تومان بشود . صد تومان آنوقت شاید یک میلیارد الان باشد ! آخر آخوند همدانی(ره) قرار است سرسلسله قوم عرفان باشد . او خیلی مهم است . سیصد نابغه در عرفان تربیت می کند که هرکدام ستاره ای در کهکشان طریق الی الله می شوند . علامه حسن زاد ه آملی از قول علامه طباطبائی این مطلب را  نقل کرده اند که: مرحوم آیت الله سید علی قاضی فرمودند: من که به نجف تشرف حاصل کردم روزی در معبری آخوندی را دیدم شبیه آدمی که اختلال حواس دارد و مشاعر او درست کار نمی کند، راه می رود. از یکی پرسیدم که این آقا اختلال فکر و حواس دارد؟گفت: نه، الأن از جلسه درس اخلاق آخوند ملاحسینقلی همدانی به در آمده و هر وقت  آخوند صحبت می فرماید در حُضار اثری می گذارد که بدین صورت از کثرت تأثیر کلام و تصرف روحی آن جناب، از محضر او بیرون می آیند . جذبات توحیدی او با آدمها چه می کرد ای خدا ؟!  بعد از شیخ انصاری(ره) بجای او نشست . اما نامه ای از استاد به او رسید که : اسباب مرجعیت بگذار که تو وظیفه مهمتری داری . زعامت را رها کرد و به تربیت سالکان راه پرداخت . در همین حین حضرت سید(ره) به اعلی علیین پیوست . تالیفاتی از ایشان هست که مثلاً تقریرات حضرت سید(ره) او در کتابخانه شوشتری نجف است و بعضی نامه هایش را در کتاب تذکره المتقین آورده اند .  حضرت آخوند ملاحسینقلی همدانی(ره) در 28 شعبان 1311 قمری در 72 سالگی از دنیای فانی به عالم بقاء رحلت فرمودند و در سمت چپ باب الزینب(س) حرم ارباب (ع) حجره چهارم مدفون شدند . او مردی بود که با یک جمله آدم می ساخت .  جملاتی از او : كثرت اشتغال به مباهات ،شوخي بسيار كردن ، لغو گفتن و گوش به اراجيف دادن قلب را مي ميراند / اگر بي مراقبه مشغول به ذكر و فكر بشود بي فايده خواهد بود ، اگر چه حال هم بياورد ، چرا كه آن حال دوام پيدا نخواهد كرد /

بدون هيچ توجهي از كنار او گذشت. اين بي‌توجهي آخوند(ره) بر عبدالفرّار سخت گران آمد. از جاي خود حركت كرد تا اين شيخ پير را تنبيه كند. دويد و راه را بر او سد كرد و با لحني بي‌ادبانه گفت: هي! آشيخ! چرا به من سلام نكردي؟! عارف همداني ايستاد و گفت: مگر تو كيستي كه من بايد حتماً به تو سلام مي‌كردم؟ گفت: من عبدفرّارم. آخوند ملاحسينقلي به او گفت: عبد الفرّار ! افررتَ من اللهِ ام من رسولهِ؟ تو از خدا فرار كرده‌اي يا از رسول خدا؟ و سپس راهش را گرفت و رفت . . . فردا صبح، آخوند ملا حسينقلي همداني درس را تمام كرده، رو به شاگردان نمود و گفت: ‌امروز يكي از بندگان خدا فوت كرده هر كس مايل باشد به تشييع جنازة او برويم. عده‌اي از شاگردان آخوند به همراه ايشان براي تشييع حركت كردند. ولي باتعجب ديدند آخوند به خانه عبدالفرار رفت. آري او از دنيا رفته بود. عجبا! اين همان ياغي معروف است كه آخوند از او به عنوان بندة خدا ياد كرد و در تشييع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال تشييع جنازة تمام شد. يكي از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد رفته و از او سؤال كرد: چطور شد كه او فوت كرد؟ همسرش گفت: نمي‌دانم چه مي‌شد؟ او هر شب ديروقت با حال غيرعادي و از خود بي‌خود منزل مي‌آمد، ولي ديشب حدود يك ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فكر فرو رفته بود و تا صبح نخوابيد و در حياط قدم مي‌زند و با خود تكرار مي‌كرد: عبد فرار تو از خدا فرار كرده‌اي يا از رسول خدا؟! و سحر نيز جان سپرد. عده‌اي از شاگردان آخوند فهميدند اين جمله را آخوند ملاحسينقلي همداني به او گفته است. چون از او سؤال كردند، ايشان فرمودند: «من مي‌خواستم او را آدم كنم و اين كار را نيز كردم، ولي نتوانستم او را در اين دنيا نگه دارم .  راستی! ما ها که فامیلی مان " فرار" نیست از که فرار می کنیم ؟ علامه طهراني از نوة آخوند نقل مي‌كند: «در يكي از سفرهاي زيارتي كه آخوند با اصحابشان پياده به كربلا مشرف مي‌شدند، در راه، راهزنان بياباني اموال ايشان را غارت كرده و هر چه دارند، مي‌ربايند. سپس كه عارف همداني را مي‌شناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقديم كرده و معذرت مي‌خواهند. آخوند ملا حسينقلي فقط كتابهاي وقفي را كه ربوده بودند، پس مي‌گيرد و بقية كتب و اموال را نمي‌گيرد و مي‌فرمايد: به مجرّد سرقت، من ايشان را حلال كردم؛ چو راضي نشدم به واسطة من خداوند كسي را در آتش دوزخ بسوزاند و نمي‌خواهم به خاطر من لقمة حرام از گلوي كسي پائين برود و موعظه در او بي‌اثر باشد .  حضرت آخوند (ره) بعد از زیارت مولای مومنین(ع) همیشه عبا را بر سر می کشید . او نمی خواست رفقایش را بواسطه افعالش به دیده برزخیه ببیند .  " یا ستار العیوب – اجرنا من النار یا مجیر "  آخوند ملا حسینقلی همدانی(ره) مربی نفوس بود و نفوس مستعده را جذب می کرد . آری در مقام نبوت دعوت همگانی هست اما در مقام ولایت نیست . یعنی فقط نفوس پاک و مستعده و قابل هستند که دریافته می شوند !!! آيت الله نجابت شيرازي (ره) میفرمود : حاج شیخ عباس قمی ـ که رضوان خدا بر او باد ـ در مقدس بودن، نمرة یک بود و همه در تقدس او متفق الکلمه بودند. آقا شیخ مجتبی لنکرانی یک زمانی برای بنده نقل کرد که شیخ علی قمی با پدر من همدرس بود. آن دو از خوش‌پوشهای حوزة نجف محسوب می‌شدند. یعنی بهترین لباسها را اینها می‌پوشیدند. چون درسشان هم خیلی خوب بود، در حوزة نجف مشارالیه بودند که درس را خوب می‌فهمند. به هیچ کس هم اعتنایی نمی‌کردند. یک روز آخوند ملا حسینقلی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در صحن نشسته بود. در این اثنا، آقا شیخ علی قمی از در قبله وارد حرم می‌شود. چشم مبارک آخوند ملا حسینقلی به او می‌افتد، شیخ علی به سر می‌دود تا می‌آید پهلوی آقا. آخوند ملاحسینقلی یک دقیقه در گوش او صحبت می‌کند. چه گفت؟ خدا می‌داند: دیگران هم نفهمیدند. شیخ علی قمی عقب عقب بر می‌گردد می‌رود. با فاصلة اندکی، تمام لباسهایش را عوض می‌کند، توی درس هم قفل می‌زند به دهنش، یعنی این لذت سخن گفتن در درس از سرش پریده بود، لذت لباسهای پاک و پاکیزه و گران قیمت از سرش پریده بود، تا آخر عمرش که او را می‌دیدیم، تمام لباسهایش کرباس بود.

می گویند : آخوند ملا حسینقلی همدانی در یکی از سفرهای خود، با جمعی از شاگردان به عتبات عالیات می‌رفت. در بین راه، به قهوه خانه‌ای رسیدند که جمعی از اهل هوی و هوس در آن جا می‌‌خواندند و پایکوبی می‌کردند. آخوند به شاگردانش فرمود:  یکی برود و آنان را نهی از منکر کند. بعضی از شاگردان گفتند: اینها به نهی از منکر توجه نخواهند کرد. فرمود: من خودم می‌روم. وقتی که نزدیک شد، به رئیسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم، شما بنوازید؟ رئیس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟ فرمود: بلی. گفت: بخوان. آخوند شروع به خواندن اشعار ناقوسیة حضرت امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ کرد:
لا اله الا الله حقاً حقاً صدقاً صدقا / ان الدنیا قد غرّتنا و اشتغلتنا و استهوتنا / یابن الدنیا مهلاً مهلاً یابن الدنیا دقّاً دقّاً / یابن الدنیا جمعاً جمعاً تفنی الدّنیا قرناً قرناً / ما من یوم یمضی عنّا الّا اوهی رکناً منّا / ضیّعنا داراً تبقی و استوطنّا داراً تفنی / لسنا ندری ما فرّطنا فیها الّا لو قد متنا
معبودی به حق و شایستة پرستش جز خدا نیست. این را به حق و راستی می‌گویم: به راستی که دنیا ما را فریفت و ما را به خود سرگرم نمود و ما را سرگشته و مدهوش گردانید. ای فرزند دنیا! آرام باش! آرام! ای فرزند دنیا (در کار خود) دقیق شو! دقیق! ای فرزند دنیا (کردار نیک) گرد آوری کن! گرد آوردنی! دنیا سپری می‌شود، قرن به قرن هیچ روزی از عمر ما نمی‌گذرد، جز این که پایه و رکنی از ما را سست می‌گرداند. ما سرای باقی را ضایع نمودیم و سرای فانی را وطن و جایگاه خویش ساختیم. ما آنچه را که در آن کوتاهی نموده‌ایم، نمی‌دانیم؛ مگر روزی که مرگ به سراغ ما بیاید.»
آن جمع سرمست از لذت‌های زودگذر دنیوی، وقتی این اشعار را از زبان کیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند. به گریه در آمده و به دست ایشان توبه کردند. یکی از شاگردان می‌گوید: وقتی که ما از آن جا دور می‌شدیم، هنوز صدای گریه آنها به گوش می‌رسید.

 آيت الله حسن زاده آملي مي‌فرمايد:«حضرت آيت الله ملا حسينقلي همداني بعد از 22 سال مجاهده با نفس و صبر و بردباري، نتيجه گرفت و آنها كه دير نتيجه مي‌گيرند، پخته‌تر مي‌شوند. بايد صابر بود و يكي از كمالات آخوند، صابر بودن اوست.» جملاتی از حضرت آخوند (ره) : گناهان کبیره را یاد بگیر و آن ها را ترک نما. پیرامون غیبت و دروغ و اذیت مگرد. البته و البته از غذای حرام فرار کن و غیر از غذای حلال، مخور. غذا را به قدر حاجت بخور. از یاد مرگ غافل مشو... .در محضر الهی، با ادب باش و احترام محضر شریف او را مراعات کن. همیشه متوجه بزرگی خداوند و حقارت و کوچکی خود، بی نیازی او و حاجتمندی خود باش . مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که خود، شاگرد آخوند بود، می فرماید: «او حکیمی عارف، معلمی نیکوکار و طبیب کاملی بود که به سان او ندیدم». مرحوم ملا حسینقلی همدانی، در قسمتی از مناجات خود با حضرت دوست چنین نجوا می کند: خداوندا، تو می دانی چه گناهانی کرده ام و چقدر بر نفس خود بی اعتدالی روا داشته ام. خدایا، بر من خشم مگیر که طاقت خشمت را ندارم و از من در رنجش مباش که تحمل رنجیدگی تو را ندارم. خدایا، آیا مادرم برای آتش دوزخ، مرا پرورش داد؟ پس ای کاش مرا نمی پرورید. یا برای بدبختی مرا زایید؟ پس ای کاش مرا نزاییده بود. خدایا نمی دانم حال ما در پیشگاه تو چگونه است و چه مناسبتی بین گوشت و استخوان با آن آتش است؟ و کیست که طاقت آن زنجیرها و غل ها و عقرب ها و مارهایی که مانند کوه اند را داشته باشد و کدام جسم برای نوشیدن زقّوم تلخ، سرپا می ایستد؟ و کیست که در این گرفتاری ها و محنت ها به فریاد ما برسد؟». او برای رسیدن میرزا جواد ملکی(ره) که بعد از گذشت دو سال حتی اسمش را هم نمی دانست ! دستورات نفس کشی و دوری از اعیان زادگی می داد .  از جملات آخوند اینهاست : «...تمام سفارشات این بینوا به تو، اهتمامِ در ترک معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادى، آخر الامر تو را به جاهای بلند خواهد رسانید. البته در اجتناب از معصیت کوتاهی مکن و اگر خدای ناخواسته، معصیت کردى، زودتر توبه نما و دو رکعت نماز به جا آور و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار کن و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه. امیدوارم عفو بفرماید. معاصی کبیره در بعضی رساله‌های عملی ثبت شده، یاد بگیر و ترک بنما و زنهار پیرامون غیبت و دروغ و اذیت مگرد...»  میرزا جواد آقا ملکی در این مورد می‌فرماید:«استادمان ـ ملا حسینقلی همدانی ـ به ما توصیه می‌فرمود که وقتی در مسائل علمی متحیر شدید و برایتان مشکلی پیش آمد، به خداوند ملتجی شده و به پیشگاه حضرتش تضرع نمایید و این برای ما به تجربه ثابت شده است.»میرزا جواد(ره) در توضیح این مطلب می‌گوید:«سرّ این که تهجد و دعا، از اسباب تحصیل علم است، بدین علت می‌باشد؛ همان طور که در روایات بسیاری تصریح شده علم به کثرت تعلم نیست، بلکه نوری است که خداوند تعالی در قلب هر آن کس که بخواهد می‌افکند و تهجد نیز قلب را نورانی می‌گرداند و نور را در قلب مؤمن ثابت می‌نماید.» حکیم همدانی در جلوگیری از انحرافات نقشی به سزا داشت. او با کسانی که به عنوان عرفان و سیر و سلوک، ‌صوفیگری می‌کردند و از جاده مستقیم شریعت منحرف می‌شدند، شدیداً مقابله می‌کرد؛ زیرا معتقد بود که کوچک‌ترین لغزش و انحراف از صراط مستقیم شرع، دوری از حضرت حق را به دنبال خواهد داشت. او در این زمینه می‌فرمود:«بجز التزام به شرع شریف در تمام حرکات، سکنات، تکلمات، لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الموت جلّ جلاله نیست و به خرافات ذوقیه (اگر چه ذوق در غیر این مقام خوبست) آن طور که عادت جهّال صوفیه (خذَلهم الله جلّ جلاله) می‌باشد، راه رفتن چیزی جز دوری از حضرتش را در برندارد؛ حتی شخصی هر گاه ملتزم به نزدن شارب و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ایمان به عصمت ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ آورده اشد، باید بفهمد که از حضرت احدیت دور خواهد شد.» ایشان در یکی از نامه‌های خود، دستورالعملی بدین مضمون برای مرحوم سیّدعلی آقا ایروانی فرستاد: «از چهار چیز دوری نمایید: زیاده گویی، زیاده خوری، زیاده خوابی، زیاده با مردم بودن و بر شماست که همه این موارد را نیز به یاد خداوندی که داننده شب ها و روزهاست، تبدیل نمایید». آیت الله سید عبدالحسین لاری از خواص شاگردان آن جناب در وصف حالات ایشان فرمودند:از جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی شنیدم که می فرمودند:بعضی اشخاص در نجف هستند که فیوضاتی که هر روز از بقعه نورانی حضرت امیر علیه السلام متصاعد می شود و به اموات وادی السلام افاضه می شود با چشم ظاهری مشاهده می کنند، مانند خطوط نور که متصل به قبورایشان است.ما می دانستیم که آن شخص خود ایشان ا ست اما به ملاحظاتی بروز نمی دادند و این گونه کرامات و مکاشفات مکرر از آن بزرگوار مشاهده شده است. تواضع در قبال دیگران(کوچک یا بزرگ) و گذشت و توجه به حرمت مردم هیچوقت توسط سالک عارف ضایع نمی شود . اینها را بخوانید : آیت الله آقا سید علی عرب که حدود ۱۱ سال ملازم محضر آخوند ملا حسینقلی همدانی بود، در مورد حالات و کمالات استاد خویش می‌گوید:
«روزی به قصد زیارت ابی عبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ ، همراه آن بزرگوار وارد حرم مقدس شدیم. آخوند ملا حسینقلی همدانی مشغول نماز زیارت شد. به علت ازدحام جمعیت، بدن آخوند هنگام نماز مقداری تکان می‌خورد. آن جا آقا شیخی از اهل مازندران بود که آخوند را نمی‌شناخت،‌گفت:‌ این آقا چرا موقع نماز طمأنینة لازم را ندارد؟ من در پاسخ گفتم: ایشان پیرمرد است، نماز هم که نماز مستحب است. او قانع نشد و تصمیم داشت مطلب خود را به خود آقای آخوند متذکر شود. رفت خدمت آقا و عرض کرد: آقا! هنگام نماز، بدنتان طمأنینه لازم را نداشت! آخوند متوجه شد که او با زحمت حرف خود را بیان می‌کند، به او فرمود: «چرا تذکر خود را با مشکل بیان می‌کنی؟ شما باید به من بگویید: آخوند تو چند وقت است نجف هستی، هنوز متوجه نشده‌آی که در نماز باید طمأنینه را رعایت نمود. تذکر تو بجاست و نباید چیزی مانع آن شود.» ایشان در خاطرة دیگری، در مورد تواضع آن عارف فرزانه می‌گوید:«وقتی در خدمت آقای اخوند وارد مسجد سهله شدیم، افرادی زیادی از اصحاب آن بزرگوار تشریف داشتند. در زاویه‌ مسجد وقتی متوجه شدند آیت اله حاج آقا رضا همدانی مشغول نماز مغرب هستند، آقای آخوند متواضعانه به همراهان فرمود: به ایشان اقتدا کنیم و نماز را با ایشان بخوانیم.» مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی(ره) فرمودند:مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی رسم و عادتش این بود که بعد از بحث و درس آقایان طلاب، یک فنجان قهوه میل می کردند. یک روز که برای تدریس تشریف آورده بودند فرمودند: امروز بعد از مباحثه، مجلس ترحیمی هست که باید برویم. قهوه در آنجا صرف می شود.آقایان برای درست کردن قهوه زحمت نکشند.مباحثه تمام شده بود. آن عالم ربانی با جمعی از طلاب برای شرکت در مجلس ترحیم حرکت کردند. وقتی که ایشان وارد شدند برایشان قهوه آوردند. معظم له اشاره کردند که قهوه را ببرند.شاگردان ایشان – که مراقب اعمال استاد بودند- اطلاع داشتند که ملاحسینقلی خودشان فرموده بودند درمجلس ترحیم، قهوه صرف می شود، در صددد بر می آیند تا موضوع را بررسی نمایند.اول از صاحب مجلس سوال می کنند پولی را که خرج این مجلس صرف کرده است خمسش را داده یا نه.معلوم می شود از طرف پول ایرادی نبوده است. بعداً روشن می شود کسی که متصدی درست کردن قهوه بوده، در هنگام درست کردن قهوه یک قطره خون از دماغش میان قهوه افتاده است و برای این که مبادا صاحب مجلس به او بگوید به ما ضرر زدی به صاحبخانه اطلاع نداده است. شیخ محمد بهاری فرموده است:روزی در صفه حجره برای پخش ناهار برنج پاک می کردم. در بین، متذکر و حدانیت باریتعالی شدم، ناگهان استاد برای من وحدت عددی را توضیح داد.برخاستم و از استاد پرسیدم که چگونه بر اسرار من آگاه شدید، فرمود خداوند قلب مؤمن را آیینه جهان نمام قرار داده. اکنون نیاز تو در قلب من منعکس شد. . اصل و شعار طریقه اخوند ملاحسینقلی(ره) بر " معرفت نفس" است . البته خود معرفت نفس نیاز به تعریف دارد که انشاالله مجزا خواهم آورد و از لوازه آن نفی خواطر است . حتی کملین هم محتاج نفی خواطرند . در رساله سید بحرالعلوم(ره) دستوراتی در این زمینه هست که باید زیر نظر استاد باشد . نفی خواطر و توجه تام و تمام به ذات حق منجر به این میشود که حجب از دیدگان سالک برداشته شده و جمال جمیل حق را مشاهده می نماید و تجلیات ذاتی او را احاطه می نماید و خود سالک شعاعی می شود از آن نور باهر . در این راه مجاهده می طلبد و همت و استقامت و صبر . نگاهی به شاگردان آخوند بیندازیم می بینیم هرکس از قیود رهاتر شد مقرب تر شد .  و در این راه مشاهدات و مکاشفات و ... به قول مرحوم امام(ره) حیض العارفین هستند . آیت الله شبیری زنجانی می فرمود : از آخوند (ره) پرسیدند : شما خدمت امام عصر(س) مشرف شدید ؟ جواب دادند نه ! اما روزی ملهم شدم که ایشان در سهله و در حجره حضرت سید شوشتری(ره) هستند . رفتم مسجد. نزدیک حجره سید فرمودند:همانجا بایست . صدای صحبت دو نفر را می شنیدم . پس سید(ره) اجازه ورود دادند و دیدم تنهاست اما به ما وعده ها دادند !!! . یعنی صرف تشرفات در حیطه عرفان عملی و توحیدی خیلی حائز اهمیت نیست . در جایی که توحید هست همه چیز هست . میرزا جواد (ره) : حضرت آخوند (ره) سجده طولاتی درشب را که همراه ذکر " ....." باشد  را در قلب کارسازتر می دانستند . میرزا جواد(ره) می فرمود : طلبه ای از حضرت استاد(ره) عمل توبه را دستور گرفت . دو سه روز بعد دیدیم بدنش نصف شده و رنگش پریده . او مردانه عمل کرده بود . دیگری هم بود که مجلس توبه اش شش ساعت گریه و زاری بود .  سید محمد سعید حبوبی (ره) می گفت : در قایق بودم . عربی به من تکیه داده بود و آب دهانش می رفت . چند بار خواستم کنار بکشم اما تحمل کردم . همان موقع بود که آخوند  در درسشان چند بار فرموده بودند : آفرین سید سعید ... استاد شاگرد را در تمام زمانها و مکانها تحت نظر دارد . ولایت استاد است که شاگرد را نگه می دارد . داستان نشان دادن تجرد واقعی به مرحوم میرزا جواد آقا (ره) نشان دهنده این است که مجرد شدن از همه کثرات تنها راه اتصال به غیب الغیوب عالم معناست .  از شیخ علی زاهد (ره) پرسیدند : آخوند(ره) در حرم مولا علی(ع) در گوش شما چه گفت : فرمودند : اشاره کرد به حرم مولا(ع) و فرمودند : این یک علی تو هم یک علی ! و از ایشان سئوال کردند که آخوند شاگردان خود را به چه چیز تربیت می کردند : فرمود : ذکر موت . آری ذکر موت است که سالک را به فناء می رساند . آخوند (ره) شاگردی از بهلولهای عرب داشت . وقتی ذکر " ..."  را به او می دهند عرب در یک مجلس 1200 مرتبه می گوید طوریکه " یشغله ذکرالله عن تدبیرنفسه" . آخوند(ره) عرب را به منزل خودش می آورد و برایش غذا می پزد و خودش به او میدهد و می فرماید : همه فکرمیکنند تو مرید من هستی اما من ارادتمند شما هستم . علامه طباطبایی(ره) میفرمود : به مرحوم شربیانی(ره) که مرجع بود نوشتند که آخوند همدانی روش صوفیانه پیشه کرده و ... . مرحوم شربیانی(ره) زیر نامه نوشتند : کاش خداوند مرا مثل آخوند صوفی قرار بدهد . آیت الله سید حسن صدر (ره) از شاگردان آخوند(ره) می فرمود : او نماز را با جمعه از مومنان خاصی به پا می داشت که خود به تربیت آنها همت گماشته و از ظلمات جهل بسوی نور معرفت سوق داده و با ریاضیات شرعی و مجاهدات عملی از هر پلیدی پاک ساخته بود . درست است . شاگردانی مثل سید احمد کربلایی . شیخ محمد بهاری . میرزا جواد ملکی . سید سعید حبوبی . راستی معرفت نفس را همینجا از زبان میرزا جواد ملکی تبریزی(ره) بگویم که می فرمود : خدا را گواه می گیرم که بعضی را می شناسم که در خواب حقیقت نفسش بر او ظاهر گشته و دیده است که عوالم جملگی متلاشی شده و بجای آنها روح و نفس خود را مشاهده نموده و نفس خود را با حقیقت ملک الموت متحد دیده و در همین حال از خواب بیدار شده و پس از بیداری مشاهده نموده که روحش بدنش را به سمت خود می کشد و او از این امر وحشت نموده و با صدای بلند همسرش را صدا نموده که : فلانی!فلانی! تااین که این حال ازاوبرطرف شده است و این حال همان معرفت نفس است که چنانکه دراخبارآمده راه شناخت خداست . آخوند همدانی(ره) باانکه مربی سلوک بود اما از الزامات اجتماعی جدا نبود . مرحوم بهاری(ره): استاد ما می فرمود : خیلی کار از اتحاد قلوب ساخته گردد که از متفرد برنمی آید . او اهتمامی تام دراین مطلب داشت . بهمین خاطر سید جمال اسدآبادی و سیدعبدالحسین لاری که ازمجاهدین بودنددرجرگه تلامذه اودرآمدند . ویژگی بزرگ آخوند " سرعت تاثیر او درنفوس" بود . همینطور اعتدال و اصل تداوم . او در تعریف مراقبه میفرماید : مراقبه یعنی غافل از حضور حضرت حق-جل شانه-نباشدواین همان قله بزرگ وبالابرنده بسوی مقام مقربین است وکسی که خواستارمحبت ومعرفت است بایدبه این ریسمان محکم چنگ بزند . ایشان به مبتدی ها می فرمودند : در مرگ فکر کن تا آن وقتی که از حالش می فهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده . فی الجمله استعدادی پیدا کرده آنوقت به عالم خیال ملتفت می کردند تاآنکه به خودملتفت می شد . البته این دستورات برای مبتدیها هم مبهم و سنگین است بهمین خاطر این افکار باید تحت اشراف استاد وارد به عوالم نفس انجام شود . نفی خواطر هم که عرض شد بهمین منوال است . علامه طباطبایی می فرمود : اکثر کسانی که موفق به نفی خواطر شدند و سلطان معرفت بر آنها طلوع کرد یا در حال تلاوت قرآن کریم بودند یا از راه توسل به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) . یکی از بزگان حضرت آخوند(ره)رادر خواب دیدند و پرسیدند : آیا مرحوم قاضی(ره) انسان کامل است؟ایشان جواب دادند : آنکه مدنظر داری نیست . این مسئله رابه خودمرحوم قاضی(ره) گفتم وایشان در جلسه درس فرمودند : من لنگه کفش انسانهای کامل هم نمیشوم . ( فکرکنیددراین مطلب) در راه سلوک باید ازخود گذشت . مرحوم آخوند(ره)به میرزاجواد(ره)در همان اوایل فرموده بودند : تو که آدم بشو نیستی ! می بینم وقتی می آیی نقطه خاصی را در نظرمیگیری و می روی بنشینی . مرحوم تبریزی(ره)میفرمود:ازآن به بعدپای من ه صدرهیچ مجلسی نرسید . آخوند ملاحسینقلی(ره) میفرمود: هرکس یکسال شبها در سجده  "..." مرتبه ذکر "......" بگوید از عالم طبیعت خارج میشود . آری تحت ولایت استاد راه رفته اینها ممکن است . خواندن جملات و نامه ها و دستورات حضرت آخوند همدانی(ره) برای آشنایی با هدف اصلی و عالیه سیروسلوک الزامی است . آیت الله سیدابوالقاسم لواسانی(ره)میفرمود:بدون اینکه به پدرم بگویم به سمت مسجدسهله جایی که حضرت آخوند(ره) بیتوته داشت رفتم . تا مرا در لنگه درب دیدند خشکم زد . تا ظهر به این حال بودم تا اینکه فرمودند : حالا بیاسفره بنداز . مگر انسان بدون اجازه پدرش به سهله می آید ؟این چه عبادتی است که پدر را نگران می کند ؟؟؟  باز ایشان می فرمود : همراه آخوند و رفقا به کاظمین و سامرا می رفتیم . پول سفر در کیسه ای همراه من بود و من خرج می کردم . وقتی رسیدیم دیدم چیزی کسر نشده . . بعد از رحلت آخوند(ره) آقا سید ابوالقاسم(ره) عیال آخوند(ره) را به حباله نکاح خود در می آورد . آیت الله شیخ عباس قوچانی(ره)میفرمود: کنار صحن مولا امیرالمومنین(ع)مرد شروری بود . آخوند به او میگوید : آیا هنوز موقع توبه نشده؟ عرب نمیفهمدومیگوید کچه میگویی شیخنا؟ ایشان دوباره میفرمایند:آیاهنوز موقع توبه نرسیده است؟ یک مرتبه مرد صیحه ای میزند وسمت صحن علوی(ع)می دود . در ایوان مطهر دوباره صیحه ای می زند و می میرد . آری او محیی القلوب بود . آیت الله عاملی همسایه آخوند(ره) بود و همیشه می گفت از اینکه در درسهایش شرکت نمیکردم پشیمانم . او همسایه ملا حسینقلی همدانی(ره) بود اما ....

عیدعاصی: مطلب طولانی شد. متاسفانه بازهم حذفیات داشتیم . چندسال قبل مدیرنشر حروفیه میگفت کتابی نفیس ازشرح حال وآثار آخونددردست دارد که هنوزچاپ نشده . نمیشودواقعاْ حرف راتکمیل کرد.حقیروارد معارف عملی یا حتی نظری نمیشوم ولی جملات وزندگینامه اولیا وعرفا آکنده از عرفانیات است . همینکه بنده موفق شدم مطلبی درباره حضرت آخوند(ره)کارکنم نعم المولی و نعم النصیر است . جاذبه مزار ایشان فوق العاده است . یکی از اولیای الهی دستوری خاص برای باز شدن قلب و مشاهدات در حوالی مزار شریف ایشان دادند که ... . حقیر بزرگان را دیده و میشناسم که مدتهای طولانی کنار قبر آخوند و رو به پنجره قتل گاه ( اذقنا حلاوت التجلی ) می نشینند و تفکر می کنند . ما که وجودمان را به دنیا آلوده ایم چکار کنیم .

 

بروح حضرت آخوند ملا حسینقلی همدانی (ره) عارف کبیر و برجسته و سرسلسله عرفای طریقه حقه ی " وحدت الوجودیه" و همه سالکان و عرفای این طریقه و همه ابرار و اخیار و موحدین الفاتحه مع الصلوات

علامه امینی

یادی از علامه دلسوخته مجاهد سالک پیشه مرحوم علامه آیت الله عبدالحسین امینی(ره)

ای  به  ولای  تو  تولای  من         وز خود و اغیار تبرای من

سود تو سرمایه ی سودای من    گر بشکافند سراپای من

جز تو نبینند در اعضای من       ناد علیاْ علیاْ یا علی

 

اصلاْ نام علامه امینی(ره) با یاد و نام مولا علی (ع) گره خورده است . خودش می فرمود : « يك آرزو در دنيا دارم آن هم اين است خدا يك عمر طولاني بدهد و بروم در بیابان خیمه ای بزنم و همه عمر را برای مظلومیت و غربت مولایم علی (ع) گریه کنم ...»

آیت الله تبریزی ملقب به علامه امینی فقط یک تعریف دارد :  "عاشق علی(ع)" بود . آیا میدانی " عاشق" یعنی چی ؟ در سال 1281 ه. ش در تبریز بدنیا آمد و بامحبت علی(ع) و عشق حسین(ع) عمری خدمت کرد . می دانی " خدمت به آل الله " یعنی چی ؟ یعنی عبدالحسین . علامه امینی(ره) مجتهد بود و بیشتر وقتش را صرف مطالعه و تحقیق می کرد . او از خاندانی باتقوا و درستکار بود . جدش امین مردم بود و وقتی بعد از 13 سال جنازه اش را به نجف منتقل می کردند بدن سالم بود . علامه امینی(ره) ظاهراً از کودکی عاشق آیات قرآن و کلام نهج البلاغه بوده و همینطوری وجودش از ولایت علی(ع) و اولادش پر شد تا ذوب در محبت شد . محبت علی (ع)...علی(ع)...علی(ع) . در 16 سالگی عازم نجف شد . توکل و انقطاع علامه امینی از غیر، زبانزد عام و خاص بود. علامه هرگاه با مشکلی مواجه می‌شدند متوسل به اهل‌بیت، خصوصا امیرالمومنین علی علیه السلام می‌شدند. زهد و عبادت اسباب علامه(ره) برای نیل به اهدافش بود . چه هدفی عالی رتبه ای که چنین اسبابی عالی مقامی دارد ؟! معروف است بسیار مراقب زبان بود . علامه امینی عقیده‌شان بر این بود که اساس خلقت بنا بر محبت است. ایشان می‌گفتند که تمام عبادات ناشی از محبت است. (هل الدین الا الحب). هر چقدر محبت به خدا بیشتر باشد، از معاصی و گناهان بیشتر دوری می‌شود. مرحوم علامه می‌گفتند: کسی که توجه‌اش در نماز کم است مشکل محبتی دارد.

حضرت علامه امینی(ره) به اقامه نماز شب مقید بودند. همواره پس از نماز صبح، مشغول قرائت قرآن می‌شدند که با تدبر و تامل همراه بود. ایشان در ماه مبارک رمضان خود را برای روزه‌داری و عبادات از کارهای دیگر فارغ می‌کردند و در این ماه 15 ختم قرآن داشتند. چهارده ختم به نیت چهارده معصوم علیهم السلام و یک ختم به نیت پدر و مادر خود. و در ماههای دیگر حداقل یک ختم قرآن داشتند. تاثیر این قرائت‌ها و انس با قرآن در قلم ایشان دیده می‌شود چرا که نوشته‌های ایشان بسیار روان و محکم است و البته تاثیر آن در الغدیر بسیار مشهود می‌باشد که استشهادهایی که ایشان در الغدیر به آیات قرآن داشته‌اند به گونه‌ای بوده که انگار این آیه برای آن موضوع مطروحه نازل شده است. ایشان شدیداً به زیارت جامعه کبیره، زیارت امین الله و زیارت عاشورا معتقد و مقید به خواندنش بودند. و بسیاری از ادعیه را حفظ بودند. علامه امینی می‌فرمودند که موضوع "زیارات" و "ادعیه" بدان گونه‌ که در مکتب تشیع مطرح شده در هیچ دین و مذهبی طرح نگردیده است. و اگر کسی با این زیارات و ادعیه مانوس بشود و متوجه باشد که چه می‌خواند و فلسفه و حکمتش را بداند، این فرد، شیعه بی‌سوادی نمی‌شود. ایشان می‌گفتند کسی که زیارت جامعه کبیره را بخواند و بداند که چه می‌گوید این فرد، شیعه بی‌سواد نیست. چرا که می‌فهمد دین یعنی چه.

ایشان هر شب به زیارت حرم امیرالمومنین علی علیه السلام مشرف می‌شدند و آنقدر آداب را در زیارت رعایت می‌کردند که مردم می‌ایستادند و به ایشان می‌نگریستند که آداب را بیاموزند. ایشان با کمال خضوع و خشوع و با حزن، بالای سر امام می‌نشستند و با برخی الفاظِ زیارات با امام سخن می‌گفتند و آنقدر اشک می‌ریختند که بر روی محاسن‌شان جاری می‌شد و آنقدر غرق زیارت می‌شدند که اکثراً از یک ساعت هم می‌گذشت.علامه امینی وقتی در حرم این الفاظ را می‌خواند که: ‌اشهد انّک تسمع کلامی و ترد سلامی، یقین داشت که مقابل حضرت نشسته و با ایشان صحبت می‌کند و جوابش را نیز از حضرت می‌گیرد. و این رتبه‌ی خیلی بالایی در ولایت است. ایشان اکثراً وقتی به زیارت حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف می‌شدند با پای پیاده می‌رفتند. و مسئله قابل توجه اینست که ایشان از راه اصلی نمی‌رفتند بلکه مسیر را از میان روستاها انتخاب می‌کردند و شب را به صورت ناشناس در منزل آنها می‌ماندند و در آنجا به سخنرانی در باب معارف دین و اهل‌بیت علیهم السلام می‌پرداختند و بدین وسیله طعم شیرین معارف الهی را به کامشان می‌نشاندند. بعد از نگارش " الغدیر" نسخه ای برای یکی از علمای مصر که شاعرهم بودارسال کرد . او هم درجواب شعری درمدح علامه گفته بود.علامه جواب میدهدکاش قصیده ای غدیریه می گفتیدتادرصف شعرای علی(ع)باشید.شاعرجواب نمیدهد.بعدازمدتی غدیریه وجواب شاعربدستش میرسدکه دخترم درحال مرگ است وحال شعرنبودامااشک ریزان این قصیده راگفتم.علامه(ره)شعررابه حرم مولا(ع)میبرندومیخوانند.دخترشفامیگیرد .  او " الغدير " را با قرآن كريم طوري آميخت كه قرآن محوري در شراشر وجوديه اين كتاب شريف موج ميرد . عبدالفتاح عبدالمقصود مصري نويسنده مشهور مي گفت : او به حق از قرآن هدايت مي طلبد . علامه اميني(ره) كتابي دارد به اسم " سيرتنا و سنتنا " كه جواب اهل سنت در اشكال به عزاداري حضرت سيدالشهدا(ع) نوشته شده است .

در ظهر روز جمعه 12 تیر ماه 1349ه. ش دفتر عمرش به پایان رسید .هنگام احتضار لب‌های علامه را با آب مخلوط به تربت مقدس كربلا مرطوب ساختند و فرزندشان ـ حاج شیخ رضا امینی ـ دعاهای عدیله، مناجات متوسلین و مناجات المعتصمین را می‌خواند و علامه هم با حزن و اندوه و در حالی كه اشك از چشمانشان سرازیر بود، دعاها را تكرار می‌كردند.  آخرین سخنانی كه در لحظه‌‌های آخر زندگی بر لبان آن مرد بزرگ جاری شد، این بود: "اللهم هذه سکرات الموت قد حلّت فاقبل الیّ بوجهک الکریم، و اعنّی علی نفسی بما تعین به الصالحین علی انفسهم ... "؛  «خداوندا! این سكرات مرگ است كه به سویم می‌آید. پس به سوی من نظری كن و مرا با آن چه صالحان را كمك می‌كنی، كمك نما.» بامداد روز شنبه 13 تیر ماه، پیكر علامه از خیابان شاهپور (وحدت اسلامی امروز)تا سه راه بوذر جمهری و از آن جا تا مسجد ارك تشییع شد.پس از انتقال پیکر مطهر علامه امینی به عراق، در شهرهای بغداد، كاظمین، كربلا و نجف نیز پیكر علامه با شكوه فراوانی تشییع شد و پس از طواف دادن پیكر بر گرد آستان مقدس علوی، به وصیت خودشان، در حجره‌ای از كتابخانه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام ـ كه خود بنیان‌گذار آن بود ـ به خاك سپرده شد. به تعبیر استاد جلال الدین همایی: «علامه امینی در واقع نمرده، بلكه حیات جاودانی یافته است.»

در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم        بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم

علي الصباح قيامت كه سر ز خاك بر آرم     به گفتگوي تو خيزم به جستجوي تو باشم

 مادرش مي‌گويد: شيردادن من به فرزندم، عبدالحسين، با شيردادن به ديگر فرزندانم فرق داشت. زيرا هر گاه مي‌خواستم به وي شير دهم، گويي نيرويي مرا وا مي‌داشت كه وضو سازم و، با وضو، سينه در دهانش بگذارم! روزها در حسینیه و کتابخانه شوشتریها حتی بعد از رفتن خادم می ماند و غرق در مطالعه بود . چون امکانت رفاهی کم بود خودش میفرمود ک میدیدم قالی ای که بر روی آن نشستم از عرق بدنم خیس شده و تنم انگار تب دارد . سفرهای زیاد علامه (ره) و ارتباط با علمای اهل سنت و ابلاغ پیام " غدیر" عقایدشیعه را زنده نگه داشت و حقانیت آن را به ظهور کشاند . منبرهای پرشور وحرارت ایشان طوری بود که به احترامش علما منبرهاونمازهایش راتعطیل وبه اواقتدامیکردند . او دائم الوضو بود و صبحها هر روز به حرم حضرت امير (ع) مشرف مي‌شد و سپس به كتابخانه مي‌آمد.هر زمان نيز كه حاجتي دنبال مطلبي در كتابي مي‌گشت و پيدا نمي‌كرد يا در جستجوي كتابي به اين سو و آن سو پرسه مي‌زد و نمي‌يافت، و براي يافتن مقصود خود به مولا عليه السلام متوسل مي‌شدو از رهگذر لطف مولا مقصودش برآورده مي‌شد يا مطلبي را كشف مي‌نمود، فورا عبا بر دوش مي‌افكند و به قول خود «براي تشكر از مولا» به حرم مي‌رفت . علامه اميني(ره) تاليفات زيادي دارد اما شاهكار جاودان كه معجزه مولاست " الغدير" بود در 11 جلد كه سالها زحمتش را كشيد . مي گفت : رساله من، توضيح المسائل من، و برنامه من همين كتاب الغدير است! بر اثر مطالعه زياد به سرطان ستون فقرات مبتلا شده بود . فهميدي عاشق علي(ع) يعني چي ؟  علامه نسبت به حضرات معصومين عليه السلام بسيار ادب داشت. وقتي وارد حرم مطهر حضرت امير عليه السلام مي شد از پايين به بالاي سر نمي رفت. روبروي حضرت مي ايستاد و گريه شديدي مي نمود. خود ايشان به من فرمودند: « از آن وقتي که در نجف هستم از سمت بالاي سر حرم نرفته ام.» از پايين وارده شده و از همان سمت خارج مي شدند.

علامه اميني تعريف كرده است كه: «مدتها فكر مي كردم كه خداوند چگونه «شمر»(ملعون) را عذاب مي كند؟ و جزاي آن تشنه لبي و جگر سوختگي حضرت سيدالشهدا(ع) را چگونه به او مي دهد؟ تا اين كه شبي در عالم رويا ديدم كه اميرالمؤمنين(ع) در مكاني خوش آب و هوا، روي صندلي نشسته و من هم خدمت آن جناب ايستاده ام، در كنار ايشان دو كوزه بود، فرمود: اين كوزه ها را بردار و برو از آنجا آب بياور و اشاره به محلي فرمود كه بسيار باصفا و با طراوت بود، استخري پرآب و درختاني بسيار شاداب در اطراف آن بود كه صفا و شادابي محيط و گياهان قابل بيان و وصف نيست. كوزه ها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حركت كردم تا به خدمت اميرالمومنين(ع) باز گردم. ناگهان ديدم هوا رو به گرمي نهاده و هر لحظه گرمي هوا و سوزندگي صحرا بيشتر مي شد، ديدم از دور كسي به طرف من مي آيد و هرچه او به من نزديكتر مي شد هوا گرمتر مي شد گويي همه اين حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد كه او شمر، قاتل حضرت سيدالشهدا(ع) است، وقتي به من رسيد ديدم هوا به قدري گرم و سوزان شده است كه ديگر قابل تحمل نيست، آن ملعون هم از شدت تشنگي به هلاكت نزديك شده بود، رو به من نمود كه از من آب بگيرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاك هم شوم نمي گذارم از اين آب قطره اي بنوشد.حمله شديدي به من كرد و من ممانعت مي نمودم، ديدم اكنون كوزه ها را از دست من مي گيرد لذا آنها را به هم كوبيدم، كوزه ها شكسته و آب آنها به زمين ريخت چنان آب كوزه ها بخار شد كه گويي قطره آبي در آنها نبوده است، او كه از من نااميد شد رو به استخر نهاد، من بي اندازه ناراحت و مضطرب شدم كه مبادا آن ملعون از آب استخر بياشامد و سيراب گردد، به مجرد رسيدن او به استخر، آب استخر خشك شد چنان كه گويي سالها است يك قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشك شده بودند او از استخر مأيوس شد و از همان راه كه آمده بود بازگشت، هرچه دورتر مي شد، هوا رو به صافي و شادابي و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند، به حضور اميرالمؤمنين(ع) شرفياب شدم، فرمودند:خداوند متعال اين چنين آن ملعون را جزا و عقاب مي دهد، اگر يك قطره آب آن استخر را مي نوشيد از هر زهري تلخ تر و هر عذابي براي او دردناك تر بود. بعد از اين فرمايش از خواب بيدار شدم»

علامه امینی: مختار، از پیشگامان دینداری و هدایت و اخلاص بوده است. و همانا نهضت مقدس او تنها برای برپایی عدالت به وسیله ریشه‌کن کردن ملحدان و ظلم اموی‌ها بود. و به درستی که، ساحت مختار از مذهب کیسانی به دور بود. و نسبت‌ها و تهمت‌های ناجوانمردانه‌ای که نسبت به او داده‌اند، حقیقت ندارد و بی‌جهت نیست که ائمه هدی و سروران ما مانند امام سجاد(علیه‌السلام) و امام باقر(علیه‌السلام)، به گونه‌ای بسیار زیبا، او را مورد ستایش قرار داده‌اند و همیشه خدمات او در نزد اهل بیت(علیهم السلام) مورد تقدیر و تشکر بوده است. این بزرگان، همه بر نزاهت و قداست و پاکی و علو مقام و جلالت قدر مختار بن ابی‌عبید ثقفی اتفاق نظر دادند و همه یک صدا می‌گویند: مختار از سابقین اخبار است.

حاج آقا رضا اميني فرزندش مي گفت : كريم النفس بود . درچهل سال اقامت در  نجف خانه از خودش نداشت . مرحوم آيت الله نجومي مي گفت : در عمرم نديدم كسي مثل علامه اميني نماز بخواند . نماز را با خشوع و قطرات سرازير اشك مي خواند . در مجالس روضه يا حرم مولا (ع)  وقتي صداي گريه بلند بود همه مي دانستند كه علامه(ره) انجا حضور دارد . سفرهاي زيادي به هند و سوريه داشت و با خيلي از علماي سني ديدار داشته . شيخ الازهر از ايشان بابت " الغدير" بسيار تشكر كرده است . كتابخانه  ايشان در نجف بسيار مشهور و غني است .آيت الله سيدعباس كاشاني(ره) مي فرمود :  كتابي را مي خواست كه يكي از علماي نجف در كتابخانه اش داشت ولي به ايشان امانت نمي داد. دلشكسته به حرم مولا علي(ع)رفت و استمداد كرد . صدايي شنيد : " مشكل كتاب تو را پسرم حسين(ع) حل ميكند . " عازم كربلا شد . جواني آمد و به خانه دعوتش كرد . بعد از نهار جوان كتابهايي آورد و ابراز بي نيازي كرد . اولين كتاب را كه علامه برداشت ديد كتاب مورد نظرش است . از جانب حضرت مولا(ع) در خصوص كتابهايي كه ايشان نياز داشته مددهاي فراواني شده است .

در پس پرده نهان بودي و قومي به ضلالت      حرمت ذات تو نشناخته گفتند : خدايي

پس چه گويد گر از آن طلعت زيبا كه تو داري    پرده برداري و آنگونه كه هستي بنمايي

شعرا مدائحي زيادي درباره او مي گفتند . اما علامه(ره) غضب مي كرد و مي فرمود : كاش درباره امام زمان(عج) يا غديريه اي مي گفتي . شيخ جوادكربلايي(ره) ميفرمود : علامه(ره)درخواب 8 گاو سياه وحشي ديد كه سمتش مي آمدند . درهمان وقت مولا علي (ع) را ميبيند كه ميفرمايند : نترس و جلو برو . علامه مي رود و شاخ يكي را مي گيرد و پرتاب ميكند . بعد از بيدارشدن صداي دق الباب مي ايد . 8 نفر سياه چهره از رووساي دولت عراق آمده بودند و مي خواستند چاپ الغدير به تعويق بيفتد . او به مولا(ع) توسلي باطني ميكند و در بحث آنها راقانع به چاپ كتاب مي كند . شيخ جواد(ره) از زبان علامه(ره)ميفرمود : رفيق تاجري داشتم كه او هم دوستي سني مذهب داشت . گاهاً باهم لعن خلفا ميكرديم.شبي آن سني من و دوستم رادعوت كرد.بين راه سيدي هم آمدوهمراه شد . به منزل كه كنارشط بودرسيديم درطبقه دوم ديديم كه افرادديگري هم هستند و دروسط منقلي اززغال افروخته آماده وتعدادي سيخ آهني گداخته . وحشت كرديم . فردسني گفت : امشت جزاي حرفهايت راميدهم.سيد ناگهان پريد و گلوي اوراگرفت وازپنجره به شط پرتاب كرد . از خانه فراركرديم .لب شط فردي آماده منتظرما بود .گفت درخواب امام موسي بن جعفر(ع) راديدم كه دستور داد كنارشط بيايم و منتظرشماباشم ...وقتي علامه(ره) به اصفهان ميروند يكي از وعاظ كه بي خبر از حضور ايشان بود گفت : ديشب خواب ديدم همهمه افراد زياد است . پرسيدم چه خبر است اينجا ؟ گفتند كه : اميرالمومنين(ع) تشريف آورده اند . علامه(ره) مظهر مولا (ع) شده بود .

 خودش ميفرمود : شب قدر بود . در حرم مولا پيرمرد روستايي امد و كودك فلجش را كنار ضريح گذاشت و با همان لهجه  گفت : پسرم . من ميروم كمي فرني بخورم و من تا برگردم امام تو را شفا داده است ! بچه كنار ضريح ماند . من متعجب نگاه ميكردم كه پيرمرد چه يقيني در شفاي طفلش دارد كه دست از غيب هويدا شد و توجهي از ناحيه قدس علوي به طفل شد . كودك بلندشد و پدرش راصدازد . پيرمرد آمد واز امام تشكري كرد و رفت !!! علامه جعفري(ره)ميفرمود:يكي از اقوام خواب علامه اميني(ره)راديده بود كه فرموده بود: اين نامه را به  آقاي جعفري بده . ما در برزخ دستمان بسته است بگو درباره اميرالمومنين(ع) كار كنيد . بعداز آن خواب من ترجمه و شرح نهج البلاغه را دست گرفتم . يكي از مراجع حاضر ميفرمود : زماني علامه اميني(ره)ازيكي ازعلمابخاطرعملكرداودرباره يك مسئله ولائي انتقادتندي كرد ومن هم ازاو دلگيرشدم حتي در تشييع علامه شركت نكردم . در عالم رويا ديدم درآن وحشت و گرما وتشنگي علامه اميني(ره)جاي اميرالمومنين علي(ع)ايستاده و از حوض كوثر به مردم ميدهد . از كارخودم پشيمانم وتاالان برايش هرروز استغفار ودعاميكنم . نقل است كه علامه درنجف اشرف دختري از اهل سنت را با ذكر " ياعلي" و توسل باطني شفاداده است . او به احترام سادات تمام قد مي ايستاد اما دريك مجلس سيدي آمدوبلندنشد. همه تعجب كردند.سيد آمد و پرسيد : حضرت آقا ! چه فرقي بين امام حسين(ع)ويزيد بوده و ايا يزيد اميرالمومنين نبود؟ علامه فرمود : بهمين خاطر (باطن اين فرد و عدم تعلقش به مقام ولايت) كه دستي ازغيب شانه هايم رافشاردادتابه احترام او بلندنشوم! ... فردي مي گفت : گردن كسي شمائلي از طلا از تصوير مولا(ع)ديدم . هم دلم مي خواست هم حرمت طلابراي مرد را ميدانستم . خدمت علامه(ره)بودم كه فردي كيسه اي آورد و ايشان به من هديه كردند . بعداً كه بازكردم ديدم شمائل مولا(ع) است از سنگ مرمر . علامه(ره) بر ضميرم آگاه شده بود . شيخ آغابزرگ تهراني(ره) بعدازآگاهي از مطالب الغدير و ابهت آن ميفرمود : از خدا طلب كردم كه بقيه عمر مرا به علامه اميني(ره)بدهدتا " الغدير" را تمام كند .

 عبد عاصي : بارها در كلام آيت الله بهجت(ره) نام و ياد علامه اميني(ره) راشنيده ايم . خدايش بيامرزد . در سایت یاسین مدیا نعدای از سخنرانیهای ایشان وجود دارد . راستش هروقت درباره تلاشي كه در راستاي احياي ولايت اميرالمومنين علي(ع) كرده است فكر ميكنم شرمنده ميشوم . ما وبلاگ " علي ولي الله " را زديم و فكر ميكنيم فتح الفتوح كرديم . بنده بارها مزار ايشان را در نجف اشرف در آن كتابخانه نوراني زيارت كرده ام . خاك پاي علامه اميني(ره) سرمه چشمان من . خاك پايش شافع روز قيامت من . و هر وقت با خودم  فكر ميكنم و ياد غربت مولا علي(ع) مي افتم دلم مي خواهد زمين باز كند و من فرو روم . بر زميني زندگي ميكنم كه حق ولي الله الاعظم را غصب كردند . همه عمر را بر غربت مولا (ع) اشك ريختن بايد آرزوي ما هم باشد . غربت علي(ع) نفسم را بند مي آورد . علي ..علي ... علي ....چقدر نامت زيبا و دلنشين است .. علي ... رافع غمهاست نام و ذكر علي ... علي ... عبادت است نام علي ...علي ....علي ...فداي مظلوميتت يا علي ...يا مولا ...كاش ما را در ايوان طلاي تو  در كنار تو  دفن كنند يا علي ... علي جانم ...

الحمدلله الذي جعلنا من المتمسكين بولايت اميرالمومنين و الائمة المعصومين عليهم السلام

بروح علامه سالک حاج شیخ عبدالحسین امینی(ره) و همه شیعیان و محبین مرتضی علی(ع) از خلقت آدم تا قیامت کبری الفاتحه مع الصلوات

حاج هادی ابهری(ره)

صاحب المکاشفات العرفانیه و الانوار الملکوتیه و الرای الثاقب سالک دلسوخته فدایی آستان قدس حسینی(ع) مرحوم حاج هادی ابهری ضیغنمی(ره)


 مرحوم حاج هادی ابهری ضیغنمی(ره) از بکائین بود . حاج اسماعیل دولابی(ره) میفرمود : حاج هادی ابهری(ره) در حرم مولا امیر المومنین (ع) نشسته بود و چپق می کشید ، طلبه ای از جلوی ایشان رد می شود و می گوید : این پیر مرد خجالت نمی کشد در حرم حضرت چپق می کشد. پیرمرد وقتی این جمله را می شنود به طلبه می گوید: بالام جان گل بورا (بیا اینجا) یک پک بزن. طلبه می گوید: من به تو اعتراض می کنم که چرا این جا چپق می کشی حالا می گویی من هم یک پک بزنم!!! بالاخره به اصرار طلبه چپق را به لبش می گذارد ، یک مرتبه می بیند فرشتگان فوج فوج در حال صعود و نزول هستند.حاج هادی می گوید: چپق را به من بده، می گیرد و دوباره به طلبه می دهد و می گوید: دوباره پک بزن و طلبه دوباره همان صحنه را می بیند. مرحوم ابهری (ره) می گوید: من اینجا دارم کیف می کنم و چپق می کشم ، و گر نه می دانم در اینجا نباید چپق کشید. طلبه می گوید نوش جانت! من فکر کردم مثل مردم عادی این جا نشسته ای و چپق می کشی.

علامه طهرانی(ره) می فرمود : دوستی داشتیم صاحب ضمیر و روشن دل و متقی و دلسوخته و به حق که از عاشفان حسین علیه السلام بود به نام حاج هادی صنمی ابهری. او هشتاد و سه سال عمر کردمدت رفاقت من با او نزدیک به هیجده سال طول کشید . او نقل میکرد: در سفری که به عتبات عالیات مشرف شدم و چند روزی در نجف اشرف بودم، کسی را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم تا برای دل سوخته ام تسکینی حاصل آید. روزی به حرم مطهر مشرف شده، زیارت کردم و مدتی در آن جا نشستم.خبری نشد و از این رو، به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: «مولا جان! ما میهمان شماییم، چند روز است در نجف می گردم، کسی را نیافتم. حاشا به کرم شما!» از حرم بیرون آمده، بی اختیار راه بازار حوریش را پیش گرفتم و به مدرسه مرحوم سید محمد کاظم یزدی در آمدم. در صحن مدرسه، روی سکویی مقابل حجره ای نشستم. ظهر شد، دیدم از رو به روی ام، از طبقه فوقانی، شیخی خارج شد. بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل و از همانجا به بام مدرسه رفت و اذان گفت و بازگشت و همین که خواست به حجره رود، چشمم به صورتش افتاد. دیدم در اثر اذان، چیزی مانند دو حلقه نور بر گونه هایش می درخشد. به حجره رفت و در را بست. من شروع کردم به گریه و عرض کردم: «یا امیرالمؤمنین! پس از چند روز یک مرد را یافتم، ولی او نیز به من اعتنایی نکرد.» بیدرنگ شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا. از جا برخاستم و به طبقه فوقانی رفته، به حجره اش وارد شدم. هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و مدتی گریستیم. سپس، هر دو به حال سکوت نشستیم و مدتی یکدیگر را تماشا کردیم. آن گاه از هم جدا شدیم. این شیخ روشن ضمیر، مرحوم شیخ مرتضی طالقانی – اعلی الله مقام الشریف – بوده است. حاج اسماعیل دولابی (ره) میفرمود : یک بار، که همراه حاج هادی ابهری به کربلا مشرّف شده بودیم، حزن شدیدی مرا احاطه کرد، به نحوی که حتّی حال گریه هم نبود. لذا با همین گرفتگی روحی در خانه ماندم و حاج هادی از من پذیرایی می کرد؛ گاهی هم تنها به حرم مشرف می شد. یک روز، به طوری که من هم شنیدم، با خودش گفت: بد نیست برویم بیرون کمی قدم بزنیم. من هم همراه او راه افتادم و با هم از خیابان جلوی حرم حضرت ابوالفضل (ع)به طرف خارج شهر رفتیم. در کنار جاده زراعتکاری بود. بی اختیار کنار بوته های باقلا نشستیم. معروف است که بوته ی باقلا غم آور است؛ تا من به این نکته توجه کردم، غم روی غمم آمد و بغضم ترکید و چند قطره اشک از چشم جاری شد و دلم کمی باز شد. بلند شدیم و مقدار دیگری قدم زدیم. این بار کنار گلهای بنفشه نشستم ـ که بهجت آور است ـ حالم کاملاً عوض شد و آن حالت گرفتگی روحی، کاملاً از بین رفت. حاج هادی هم چپقی چاق کرد و کشید. بعد راه افتادیم به سمت داخل شهر.وقتی داخل شهر شدیم، دیدم همه ی مردم مشغول خانه تکانی و تمیز کردن منزلهایشان هستند؛ گویا خود را برای پذیرایی از مهمانی آماده می کردند. ابتدا فکر کردم مقصود از این مهمان حاج هادی است. تا این خطور از ذهنم گذشت، حاج هادی متوجه شد و صلوات فرستاد و دور زد و از من فاصله گرفت؛ یعنی آن مهمان من نیستم. در این حال کسی به من گفت: اما هیچ کس مثل این آقا از این مهمان، پذیرایی نکرده است. این را که شنیدم سرم را برگرداندم، که یک باره نگاهم به گودی قتلگاه افتاد و بدنهای قطعه قطعه شده و سرهای مطهر را دیدم. با دیدن این صحنه، حالم منقلب شد و نزدیک بود از حال بروم و به زمین بیفتم، که حاج هادی متوجه شد و کمکم کرد به دیوار تکیه کنم، تا به حال بیایم. میرزا (ره) میفرمود :  ایشان آنقدر عاشق و واله امام حسین (ع) بود که گاهی می دیدند، در مجالس به طرف شخص ناشناس می رود و با او روبوسی می کند. به او می گفتند: آقای حاج هادی! مگر او را می شناسی! ای چه کاری است انجام می دهی؟ می گفت: این آقا بوی کربلا می دهد ، بویش به من رسید ، فهمیدم از کربلا برگشته است. عده ای از اولیا از جمله میرزا ابوالقاسم عطار و حاج عزیز الله کریمی و آقا سید عباس فرهمندپور برای آوردن مرحوم ملا آقاجان به سمت زنجان حرکت می کنند تا ایشان را برای سخنرانی در روضه ی آیت الله کاشانی به تهران بیاورند.در مسیر وقتی به نزدیکی ابهر می رسند، ماشینشان خراب می شود. مرحوم حاح هادی ابهری به آقازاده اش می گوید: برو و چند نفر از خوشگل ها را که در راه مانده اند، با خود به این جا بیاور. آقا سید عباس می گفت:« ما دیدیم یک اسب سوار نزدیک ما شد و به ما گفت: پدرم گفته است شما به منزل ما بیایید. دم غروب بود. ماشین را رها کردیم و پیاده تا ابهر رفتیم. حاج هادی هم به استقبال ما آمده بود و ما را خیلی تحویل گرفت. چند روزی آن جا ماندیم و پذیرایی خوبی از ما شد. پس از آن ماشین را تعمیر کرده و همراه حاج هادی به زنجان رفتیم. در زنجان نیز چند روز ماندیم و پس از آن، ملا آقا جان رابا خود برداشته و به تهران آوردیم.
علامه طهرانی(ره) درمخطوطاتشان آورده : در آن‌ وقت‌ آية‌ الله‌ ميلاني‌ در مشهد شخصيّت‌ بسيار ممتازي‌ بودند و با ما هم‌ خيلي‌ سابقه‌ داشتند ، خيلي‌ مفصّل‌ . و منهم‌ غالباً در بعضي‌ از امور براي‌ ايشان‌ كاغذ مي‌نوشتم‌ ، و هيچ‌ كاغذي‌ نمي‌شد إلاّ اينكه‌ عمل‌ مي‌كردند ، حتّي‌ خودشان‌ مي‌فرمودند : بعضي‌ از كاغذهاي‌ تو را من‌ كنار مي‌گذارم‌ پيش‌ خودم‌ و چند بار مطالعه‌ مي‌كنم‌ . و يك‌ مرتبه‌ به‌ همين‌ حاج‌ هادي‌ ابهري‌ ما گفته‌ بودند :ايشان‌ در اين‌ كاغذهايش‌ خيلي‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ استشهاد مي‌كنند ايشان‌ مگر قرآن‌ را حفظند ؟ حاج‌ هادي‌ گفته‌ بودند : والله‌ من‌ نمي‌دانم‌ ايشان‌ قرآن‌ راحفظ‌ است‌ يا نه‌ ؛ ولي‌ مي‌دانم‌ كه‌ سورۀ جمعه‌ را در نماز روزهاي‌ جمعه‌ در مسجد از حفظ مي‌خوانند!!!

مرحوم حاج هادى در سال 1390 قمری در تهران وفات نموده و جنازه‏اش را حمل بقم و در جوار جناب على بن جعفر علیهماالسلام بخاك سپردند.

مرحوم آقای کشمیری (ره) می فرمودند: از آقا هادی ابهری ذکری را خواستم که مرا به مقصد برساند، ایشان ذکر " یاحی یاقیوم" را توصیه کرده بودند. آقای کشمیری پرسیده بودند ذکری می خواهم که ذکر اولیاست، باز هم این ذکر را توصیه کردند. - مرحوم ابهری، کسی بود که چشم بصیرتش باز شده بود عمده شهودش را از گریه بر حضرت سید الشهداء علیه السلام گرفته بود. چند چیز انسان را به بصیرت می رساند و یکی از آنها گریه است.- مرحوم آقای کشمیری نقل می کردند که هر سؤالی از آقای ابهری می کردم، ایشان همان جواب را می داد و سفارش به ذکر «حیّ قیّوم» می کرد. حاج اسماعیل دولابی(ره) میفرمود :حاج هادی ابهری که در محبت اهل بیت خصوصا امام حسین(ع) مجنون بود گاهی اوقات در مجلس روضه امام حسین(ع) چنان عاشقانه روضه می خواند که همه را منقلب می کرد.وقتی که همه خوب به گریه می افتادند و او مست می شد به خودش می گفت چرا گریه می کنی؟ گریه  کار زنهاست بعد دستمال ابریشمی یزدیش را از جیب در می آورد و در حالیکه همه به شدت گریه می کردند بلند می شد و خودش می رقصید. جناب سید محسن طهرانی می گوید :روزی مرحوم پدرم(علامه تهرانی ره) ازمنزل بقصدمجلس روضه حرکت کردندمرحوم حاج مشهدی هادی خانصنمی(ابهری)نیز همراه مابودچون وارد مجلس روضه شدیم منبری واعظ شهیر ومعروف کربلامرحوم شیخ مهدی مازندرانی بود.وی اتفاقادرآن روزروضه قتلگاه را خواندوبسیارخوب ومهیج هم خواند ومعلوم است که روضه قتلگاه ازهمه روضه ها دلخراشتر وسوزناکتراست امابسیارجای تعجب بود که ابدا کسی گریه نکردوبرخلاف انتظارهمه مجلس سرد وبدون شوربود.چون ازمجلس بیرون آمدیم دیدیم حاج مشهدی هادی میگوید: په !!بی حیا شرم نمی کند باجنابت داخل مجلس امام حسین علیه السلام شده است. معلوم شد یکی ازحضارمجلس باحال جنابت آمده است وحال او مانع نزول رحمت شده است. مرحوم حاج آقا معين شيرازي(ره) قبر كنار مزار آيت الله انصاري همداني(ره) را خريده بود . يك شب در يكي از مجالس روضه تهران حاج هادي ابهري(ره) بعد از يك گريه شديد به آقاي معين رو مي كند و با خنده ميگويد : قبري كه خريده اي جاي تو نيست مرا آنجا دفن مي كنند و تو را در ... دفن مي كنند . پنج سال بعد از اين جريان كه آقاي ابهري فوت مي كند بين دوستان تصميم گرفته مي شود كه ايشان در همان قبر و كنار آيت الله انصاري همداني (ره) دفن شوند .

مي گويند زماني به حاج هادي (ره) عرض شد كه اذان گفتند . برويم مهياي نماز شويم . ايشان فرمودند : هنوز وقتش نشده كه ؟ و بعد از مدتي فرمودند ك حالا شد برخيزيد براي نماز . سئوال كردند چطور آنوقت فرموديد نشده . فرمودند : آخر تازه الان ملائك فرود آمدند ... آقاي اسلاميه داماد و شاگرد آيت الله انصاري(ره) مي فرمودند : آقاي انصاري(ره) غير از اينكه مي فرمودند تشخيص مكاشفه صحيح و واقعي مشكل است مي گفتند : اينها توقف در راه و مشغوليت به جزئيات و عدم حركت بسوي مقصد عالي است و فرد را به اشتباه مي اندازد ولي در بين دوستان مي گفتند حاج هادي ابهري(ره) كمتر در مكاشفات اشتباه مي كند چون ايشان با نور اهل بيت(ع) حركت مي كند . روزي كه من به كربلا مي رفتم با اينكه پول داشتم ايشان صد تومان آوردند و به من دادند و گفتند : اين حواله امام حسين(ع) است  . و اتفاقاً من آنجا پولم تمام شد و به همان صد تومان احتياج پيدا كردم . اين از مكاشفات حاج هادي ابهري بود . حضرت آيت الله كميلي از شاگردان مرحوم آيت الحق سيدهاشم حداد(ره) ميفرمايند : مرحوم حاج هادي ابهري(ره) خيلي سوز و گداز داشت . در جلسات خيلي گريه مي كرد . مرحوم حاج اسماعيل دولابي(ره) هم اشعاري در جلسات مي خواندند . گاهاً اشعار وزن و قافيه هم نداشت اما طوري سوز داشت كه همه اشك ميريختيم . مي گويند حاج هادي در جلسات گاهاً كه همه در سكوت بودند ناگهان شروع به گريه كردن مي كردند و بلندبلند با همان حال مي گفتند : آي بي بي . آي بي بي زينب .... و ياد اسارت و مصائب بي بي دو عالم و عمه امام زمان(عج) مي كردند و با حال ايشان همه اشك مي ريختند . واقعاً چه خبر بوده . در جلسات آنها چه روحي حاكم بوده . چه مي ديدند آنها و مي شنيدند . آنقدر آينه قلب صاف بوده كه مصائب ناموس خدا را مي ديدند . راستي اگر هم مي گفت : اي عمه جان زينب  حق داشت .

 حاج اقا معین شیرازی(ره)

او سواد عادی نداشت و حتی اسم خود را نمیتوانست امضا کند . مهری ساخته بود و جایش مهر می زد . چشم برزخیش باز بود و تاحدودی باطن افراد را تشخیص می داد و از ضمائر هم می گفت . می گویند یک نفر خدمت ایشان می آید و حرفی می زند . ایشان ناراحت می شوند و می فرمایند : می خواهی بگویم فلان روز که می رفتی در فلان جا داشتی به چه فکر می کردی ؟ ظاهراً آن شخص حرف ناصوابی زده بود . مرحوم حاج هادی (ره) برای رفتن به منزل کسی آدرسی نمی پرسید . می گفت : از منزل که بیرون می آیم ملهم میشوم تا اینکه به مقصد برسم . گاهی می فرمود : کبوتری در مقابل خود می بینم و هرجا او رفت بدنبالش می روم تا به منزل مطلوب برسم . او گریه های طولانی مدتی داشت . گریه های طولانی شب و روز او بر مصائب اهل بیت(ع) را حدود 12 سال ذکر کرده اند . ایشان با آیت الله میلانی(ره) مرجع عالیقدر شیعه هم رفاقت داشت . می گویند زمانی به شام رفته بود . از همراهان پرسیده بود : دروازه ساعات کجاست ؟ به او نشان داده بودند . همانجا چپقش را روشن کرده بود و با حال مشاهده شرح اسارت بی بی زینب(س) و ورود از دروازه ساعات را و مشخصات امام سجاد(ع) و مخدرات و اسرا را گفته بود . آقای معین شیرازی(ره) منبری بود . به ایشان عرض کرده بود که چکار کنم/ حاجی فرموده بود : هرجا دعوتت کردند اگر دیدی قلبت رضایت میدهد برو و به شخص و مجلسش نگاه نکن . دیگر آنکه پاکت پولهایی را که میگیری در یک جیب بریز . تا متوجه نشوی فلانی چقدر داد .  

و اما مطالبی مهم  ( لطفاً با دقت خوانده شود و حتماً بر روی آنها فکر شود ) : ظاهراً مرحوم حاج هادی ابهری(ره) همه عرفان را در گریه بر سیدالشهدا(ع) و مصائب آل الله می دید و به غیر آن طعنه میزد . یعنی حساب اهل توحید را از مرام و مکتب اهل بیت(ع) جدا می دید . حدس حقیر این است که این قضیه بعد از رحلت مرحوم آیت الله انصاری همدانی(ره) باشد . بهمین خاطر با آنکه حاج هادی(ره) نسبت به مرحوم حضرت آقای حداد(ره) با دید احترام نگاه میکرد ولی گاهاً با کنایات و اشارات حرفهایی هم میزد !! این پیرمرد نورانی و مخلص از یک طرف بدلیل صفا و بی آلایشی که داشت و از طرفی خناسان آن دوره نسبت به مرحوم حداد(ره) بدبین شده بود . حضرت علامه(ره) نسبت به ایشان چون علقه و محبت فراوان داشتند و بیم آن میرفت که در دام مخالفین طریقه توحیدی مرحوم قاضی(ره) و حداد(ره) بیفتند خیلی با ایشان حرف و بحث داشتند . جوری شده بود که حاج هادی(ره) باعشق  در کربلا به زیارت مرحوم حداد(ره) نمیرفت . کورباطنانی که بعد از رحلت حضرت انصاری(ره) و از توحیدی بودن حضرت حداد(ره) جلساتی برای خود برپاکرده بودند حاج هادی(ره) را مدتی سمت خود کشیدند تا مشرب حضرت حداد(ره) را مشوش کنند . آن پیر صافی هم وقتی میدید جلسات مرحوم حداد(ره) بالکل به روضه و مرثیه نمی گذرد بیشتر تحریک می شد . اما زهی خیال باطل . آن کوردلها نفهمیدند کسی که عمری بر عزای حسین(ع) موهایش را سفید کرده باشد صاحب دارد و تنها و بی پشت و پناه نیست . مرحوم علامه طهرانی(ره) که به حج رفته بودند از آنجا نامه هایی برای رفقا میفرستادند که یکی هم برای حاج هادی(ره) ارسال شد . " ای حاجی ! من در اینجا با شما اتمام حجت میکنم که در قیامت همان کسی که عمرت را برای او سپری کردی و به محبتش زنده بودی و شب و روز اشک ریختی اولین کسی است که گریبانت را خواهد گرفت و در قبال آنچه از حقایق برایت روشن شده و تو سرباز زدی در پیشگاه خدا با تو به مخاصمه برخیزد . حال بنگر چه جوابی داری " . وقتی متن نامه را برای حاج هادی(ره) خواندند بسیار منقلب شده بود و فرمود : دیدم که سیدمحمدحسین همان راه جدش پیامبر را می رود . بعدها وقتی حضرت حداد(ره) از حج تمتع برگشته بودند قبل از منزل به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) و قمربنی هاشم(ع) رفتند . متوجه می شوید برای چه ؟ برای اینکه به فردی که دروازه های معرفت و اشراق به رویش باز شده ثابت کند که من هم ولاییم . ولایت و توحید یکی است . می گویند در همان روز حاج هادی (ره) جلوتر از همه می رفته و اشعار ترکی درباره مرحوم حداد(ره) می خواند . حدادی که عمری خاک حرم موسی بن جعفر(ع) را به چشم میکشید و هرروز زائر ارباب بی کفن حسین(ع) و کعبه اولیا ابالفضل العباس(ع) می شد . کسی که ذکر دائمش " یا صاحب الزمان(عج) " بود . حدادی که نذری ایام محرمش معروف بود و لباس خدمه دربار حسینی(ع) را می پوشید . می بینید ! هیچکس از اغوای شیاطین انس و جن محفوظ نیست و هرکس هم لایق عنایت حسینی(ع) در این راه پرپیچ و خم نمیشود . نگویید اهل بیت(ع) کریمند و با کریمان کارها دشوار نیست . تو حاج هادی(ره) بشو کمکت نکردند آنوقت بگو ...مرحوم حاج هادی ابهری(ره) چند ماهی از آخر عمر را در منزل مرحوم علامه طهرانی(ره) بودند و ایشان برای حاجی طبیب می آوردند . علامه می فرمود : در اواخر عمر خدای متعال لطفی کرد و پرده از جلوی چشمان حاجی کنار رفت و مشاهده کرد آنچه درباره حضرت حداد(ره) می گفتند دروغ و کذب محض بود و از روی حسد زبانه می کشیده و می گفت : این سید محمد حسین بر من حق حیات دارد . او بود که باعث شد من با محبت و ولایت عارف کامل سیدهاشم حداد(ره) از دنیا بروم . به‌ يكي‌ از رفقاگفته‌ بود كه‌: من‌ مي‌ميرم‌، و اين‌ سيد محمد حسين‌ هم‌ ميداند كه‌ من‌ مي‌ميرم‌، اما اين‌ فعاليت‌هاو پرستاریها را ميكند كه‌ من‌ يك‌ كلمه‌ لا اله الا الله‌ بيشتر بگويم‌.
بعد از رحلتش حضرت علامه(ره) چه تعریفهایی که از برزخ او نمی کردند .  راستی ! علامه طهرانی(ره) با حاج هادی ابهری(ره) صیغه اخوت خوانده بودند . بهمین دلیل علامه نسبت به ایشان حساسیت ویژه داشتند . رفاقت و محبت را می بینید ؟!

 عبدعاصي :شيفتگان حضرت سيدالشهدا(ع) انگار از جنس ديگرند . لطافت روحي كه از گريه بر مصائب و محبت حضرت ارباب(ع) براي فرد سالك بوجود مي آيد بسيار ماندگارتر و موثر تر است از بقيه اسباب . باب مكاشفه بر خيلي از بكائين حضرت ابي عبدالله(ع) بواسطه اشك فراوان باز مي شود . بعضي از بزگان بوده اند كه از بس اشك ريخته بودند بر گونه هاشان مسير اشكي بوجود آمده بود . اين يعني اينكه طريقه معرفت برروي همه باز است . مرحوم سيد عبدالكريم كفاش(ره) كه سمت استادي تقريبا همه اخيار تهران راداشت بواسطه دستور اشك صبح و شب بر امام حسين(ع) كه يكسال ادامه داده بود خدمت حضرت وليعصر(عج) رسيد . مرحوم حاج هادي(ره) كه بي شك از اولياي واصل است از عوام الناس بود و جز يك الماس ناب در سينه اش كه عيار خلوص آن مافوق تصور بود چيزي ديگر نداشت . البته اصل قضيه هم همين است . عبارت " صاحب المکاشفات العرفانیه و الانوار الملکوتیه و الرای الثاقب " را حضرت علامه طهرانی(ره) به ایشان داده اند .  از ايشان يك دختردرقیدحیات به يادگار مانده و از ايشان هم پسري هست . مرحوم ابهري(ره) را كنار استادش مرحوم عارف رباني انصاري همداني(روحي لتراب مرقده فدا) دفن كردند و مرحوم معين شيرازي (ره) كه بعد از آن قضيه امام جماعت شهرري را بعهده گرفتند  روبروي ضريح حضرت عبدالعظيم حسني(ع) به سمت ضريح امامزاده حمزه(ع) پايين يك ديوار مدفون شدند . مطالب بیشتر ازاین بود . هم بدلیل طولانی شدن و هم بعضی مسائل مجبور به حذف شده بهمین خاطر مطلب آماده شد . حالا كه كم كم بوي دهه فجر محرم و طلوع خورشيد عزاي سيدالشهدا(ع) نزديك شده و احرام پوشان مشكي آماده اقامه نوكري در بهار نوكري مي شوند از حي سرمد مسئلت داريم تا دروازه هاي آسمان چشمانمان را به باران حسيني(ره) منور بفرمايد . كثيراً كثيرا .

بروح شيداي حسين (ع) حضرت آقاي حاج هادي ابهري (ره) و همه گريه كنهاي حقيقي آستان ملائك پاسبان مولي الكونين ابي عبدالله الحسين ( عليه افضل الصلوات الثقلين) الفاتحه مع الصلوات

آیت الله سیدمرتضی کشمیری

عارف ربانی  مرتاض اخلاقی  سالک الی الله  حضرت آیت الله حاج سید مرتضی رضوی کشمیری (ره)

 حضرت آقای قاضی(ره) : «در مسجد سهله او را زير نظر گرفتم. پس از فراغت از نمازواجب و تناول اندكي غذا، به طرف مقام حضرت مهدي عجل‌الله‌فرجه رهسپار شد. آن شب، شبي سرد و زمستاني بود و بادهاي تندي مي‌وزيد. او را از نزديك مشاهده كردم كه به سوي قبله نشسته و نگاه خود را به طرف نقطه مشخصي دوخته بود. اشك‌هايش بر روي محاسنش قطره قطره مي‌چكيد، چندين بار از مقابل او رد شدم؛ حالت نشستن و عبادات او تا نزديك سپيده دم تغييري نكرد. آن‌گاه براي نماز شفع و وتر و سپس نماز واجب از جاي خود برخاست».

عارف ربانی سالک مجاهد آیت الله سید مرتضی رضوی کشمیری(ره) در هشتم ربیع الاول (و روایتی ربیع الثانی)سال 1268 هجری قمری در کشمیر هندوستان به دنیا آمد. پدر گرامیش سید مهدی شاه از علما، مدرسان و مبلغان کشمیر به شمار می‏رفت. آل‏کشمیر از خاندان‏های معروف کشمیر، قم و کربلا هستند که عالمان و فقیهان معروفی از این خاندان برخاستند . سید مرتضی کشمیری از نوادگان امام رضا ـ علیه السلام ـ بوده که نسبش با چند واسطه درخشان به آن حضرت می رسد،از این رو به «رضوی» مشهور است.نسبت دیگر او، «قمی» است چه این که اجدادش از مدینه به قم مهاجرت نمودند و در آن شهر ماندگار شدند. جد بزرگش سید محمد اعرج فرزند احمد ابی المکارم فرزند ابو جعفر موسی مبرقع، اولین فرزند از این خاندان بود که در سال 254 هـ . ق به قم آمد. او در شب چهارشنبه 21 ماه ربیع الاول 296 هـ . ق در قم وفات یافت و در خانه ای که برایش خریده بودند، به خاک سپرده شد. محل دفن او هم اکنون به نام مقبره موسای مبرقع در محل چهل اختران قم معروف است. سید مرتضی در ۱۶ سالگی عازم عتبات شد و ساکن نجف شد . حدود 24سالگي، به حضور عالم سترگ حوزه مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي رسيد و از دانش او بهره گرفت. در اوان تحصيل، هرگاه پاسى از شب مى‏گذشت و پدر به او دستور مى‏داد كه به بستر خواب برود، از خدمت پدر مرخص می‌شد و به حجره خود مى‏رفت. چراغ را روشن مى‏كرد و تا زمانى كه خواب بر او غلبه كند، مشغول مطالعه بود.
پدر بزرگوارش سيد مهدي - سيد محمد كشميري دايي ايشان؛ آيت‌الله ميرزا حسن شيرازي (ميرزاي بزرگ)؛ آيت‌الله والعرفان مرحوم ملا حسينقلي همداني؛ ميرزا حسين خليلي تهراني.اینها مهمترین اساتید آیت الله کشمیری(ره) بودند . برنامة مطالعاتي و علمي ايشان بسيار پربار بود. او در كنار انجام واجبات و تعداد معيني از مستحبات، باقي وقت را به كسب علم مي‌گذارند. گاهي هنگام شام غذايي را براي او مي‌گذاشتند، اما او چنان مشغول مطالعه و غرق در فكر بود كه ناگهان متوجه مي‌شد صبح دميده است. دربارة ايشان گفته‌اند كه «كان... شديد الولع بمطالعه الكتب؛ به مطالعه كتاب بسيار حريص بود». در محفل استاد العارفين سرکار آخوند همداني(ره) حضور مي‌يافت و براي كسب دانش فقه و اصول از شيخ انصاري بهره مي‌برد . مرحوم كشميري از سال 1284ق كه براي تحصيل وارد حوزة نجف شد تا زمان رحلت مرحوم ملا حسينقلي در سال 1311 كه حدود 27 سال مي‌شود، استفاده‌هاي وافر علمي و معنوي از محضر و محفل نوراني ايشان برد و در كسب مقامات عرفان عملي جديت و همت والايي گماشت؛ چنان كه در عرفان و سلوك الي الله و زهد از كمّلين زمان خود گرديد. او در احياي حيات روحاني حوزه تلاش بسيار كرد. آيت‌الله سيد علي قاضي ده سال دلباخته و ملازم مجلس ايشان مي‌شود و آن به خاطر حضور ذهن سيد مرتضي در احاديث و روايات وارد از ائمه اطهارعليهم‌السلام بود. گويي هرچه را مي‌خواند يا مي‌شنيد، هرگز فراموش نمي‌كرد. مرحوم قاضي مي‌فرمايند: «ايشان توجه و انقطاع به سوي خداوند، به زيارت عتبات عاليات و مساجد معظمه رفتن و نيز بردباري و قانع بودن به اندك از مال دنيا را از ايشان آموخته‌اند و اين در حالي بود كه راه‌هاي زياده طلبي و گشايش در امور زندگي و به دست آوردن منزلت و مقام مناسب، هميشه براي او باز بود... . او مردي آرام و موقر بود كه با صداي آرام و در نهايت متانت سخن مي‌گفت. هرگز از ذكر خدا باز نمي‌ايستاد و دائم در حال ستايش از او و قرائت قرآن و درود فرستادن بر پيامبر و خاندان پاكش بود». او در تمام مدتى كه در هند بود با اطرافيان، با زبان هندى سخن مى‏گفت، ولى در عراق، به شدت از اين زبان اجتناب مى‏كرد. خلاصه با پشتكارى عالى به كسب علم و معنويت همت گماشت. در عراق با دختر آيت‌الله سيد محمد على حسينى شاه عبدالعظيمى (قدس سره) ازدواج كرد. آيت‌الله شاه عبدالعظيمى از عالمان مجتهد و اهل زهد و عبادت بود كه در صحن حيدرى حرم اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) اقامه نماز جماعت مى‏كرد. از آثار او می‌توان به موعظة السالكين و منتخب الخلاصه اشاره کرد.
 جمعی از خیل شاگردان او عبارتند از :از جمله آنها مرحوم سيد علي قاضی طباطبايي، سيد جمال گلپايگاني، شيخ حسن علي نخودكي، شيخ علي قمي، آيت‌الله سيد محمود مرعشي پدر آيت‌الله سيد شهاب‌الدين مرعشي رحمه‌الله، شيخ مرتضي طالقاني - سیدمظهرحسین هندی(استادآقای حافظیان)-حاج آقاحسین قمی-شیخ علی گنبدی همدانی-علی محمدنجف آبادی(ازشاگردان آخوندملاحسینقلی)-شیخ آقابزرگ تهرانی-شیخ علی اکبرنهاوندی-آیت الله غروی اصفهانی-موسس حوزه قم-و ... تأليفات او در علوم مختلف است؛ از جمله فقه، رجال، هندسه، رياضي، ادبيات، فلسفه و... .

 سيّد مرتضى در پنج سال آخر عمر پر بركتش دو بيمارى داشت.  البته معلوم نيست كه علّت وفات او همين دو بيمارى باشد. به هر حال در نجف اشرف بيمار شد. به كربلا سفر كرد و ايّامى را به معالجه پرداخت تا اينكه بيمارى شدّت يافت. او را به بغداد منتقل كردند، تا درمان را زير نظر پزشكان آنجا پيگيرى كند. درمان‏ها سودى نبخشيد و هنگامى كه سيّد وفاتش را نزديك ديد، از همراهان خواست كه او را با سرعت به كاظمين ببرند. تا هنگام وفات، از سخن گفتن باز نايستاد و هيچ اثرى از احتضار و نزديكى مرگ در او مشاهده نشد. شهادتين را گفت و امامان‏ (عليهم السلام) را يكى پس از ديگرى نام برد.يك ساعت از شب گذشته  در شب دوشنبه ۱۴ شوال  ۱۳۲۳به عالم ديگر رفت. بسيار دوست داشت در جوار اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) دفن شود. زمانى در حرم مطهّر، اين خواسته را با حضرتش مطرح كرده بود، ولى امام‏ (عليه السلام) به او فهماند كه جايگاه مقدّر او جوار امام حسين «‏عليه السلام» است. در نهايت، سيّد اصرار بيشتر را بى‏فايده ديد و پس از انجام اعمال، از حرم خارج شد. خروج او با ورود زين‏الموحّدين، سيد احمد كربلايى طهرانى‏ «قدس سره» مصادف شد. سيّد مرتضى قضيه را به سيّد احمد گفت و از او خواست تا او هم از اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) حاجتش را درخواست كند.
 برخى از كسانى كه پيش از وفات نزد او بودند، از او درباره محل دفنش پرسيدند. فرمود: «اينجا محضر دو امام همام و در خدمتشان بودن است» و سپس اين مسئله را به خانواده‏اش واگذار كرد. مقصود از «دو امام همام» چيست؟ ظاهراً منظور سيّد، امام موسى كاظم و امام جواد «عليهما السلام» بوده است. او در باطن به جانب آن دو امام همام توجه داشته و نخواسته آخرين لحظات را در مسئله محل ّ دفن خود كه از پيش واقعيّت آن را مى‏دانسته است، تلف كند، كه «أشدّ الغصص فوت الفرص» (شديدترين غصه‏ها به هنگام از دست رفتن فرصت‏ها است. )به هرحال، خانواده او نجف اشرف را برگزيدند. پيكر پاكش را به كربلا بردند تا از آنجا به نجف منتقل كنند، ولى از سوى دولت عثمانى اجازه صادر نشد.به اين ترتيب، جسم مادى و جسد ناسوتى او را در حجره هندى‏ها نزديك باب زينبيّه حرم امام حسين (عليه السلام) و در كنار دايى‏اش آقا سيّد ابوالحسن رضوى كشميرى (قدس سره) به خاك سپردند. البته این را هم می گویند که پزشكى در بغداد ايشان را مسموم كرد و وقتى سيّد مطلب را فهميد و دانست كه كار از كار گذشته است، دستور داد كه او را به كاظمين ببرند . حضرت سید مرتضی کشمیری(ره) در زمان رحلت ۵۳ یا۵۵ سال بیشتر نداشتند . 
سيّد مرتضى كشميرى حلقه‏هاى تدريس داشته است. از چگونگى اين دروس آگاهى چندانى نداريم، ولى با توجّه به آنچه درباره شاگردان او گفته شده، مجلس درس اصول فقه و حديث و رجال داشته و شاگردانى نيز از درس خارج فقه (فقه استدلالى) او استفاده مى‏كردند. دو درس داشته؛ يكى براى عموم طلّاب و ديگرى براى خواص. همچنين سيّد مرتضى در روزهاى تعطيل براى بعضى، علوم خفيّه را تدريس مى‏کرد. سیره عملی او توجه و ارادت به ثقلين، حسن خلق،  احترام به سادات، تردد به زيارتگاه‌ها و مكان‌هاي مقدس، توجه در نماز، سجده‌هاي طولاني، زهد و قناعت، سكوت و عزلت، كم‌خوراكي، اذكار، ادعيه و عبادات خاص.
  از حضرت سید (ره) پرسيدند: «آيا كسى را مى‏شناسيد كه خدمت امام زمان‏(عليه السلام) رسيده باشد؟»فرمود: آرى، كسى را مى‏شناسم كه از بلادِ كفر آمده و خدمت چهارده معصوم است.منظور او خودش بوده كه از هندوستان آمده و دائماً خدمت چهارده معصوم‏(عليهم السلام) بوده است.يكى از دوستداران سيّد گفت: سيّد در رواق حيدرى مشغول ذكر بود. نزدش رفتم و ناگهان ديدم لباس‏هايش و سجاده‏اى كه بر آن [نشسته] بود و ديوار، همگى در ذكر، متابعت او را مى‏كنند [ذكرِ او را تكرار مى‏كنند]. از اين حالت دچار وحشت شدم. سيّد دستش را بر من گذاشت و من به حالت اوّل و عادى بازگشتم و ذكر را فقط از او مى‏شنيدم.شيخ حسين همدر مى‏گويد: يك سال وقتى كه حُجّاج براى زيارت بيت‌الله الحرام مى‏رفتند، خيلى به زيارت پيامبر خدا (ص*) مشتاق شدم و قصد كردم كه همراه حُجّاج، پياده بروم تا به كسى زحمت ندهم. هيچ كس غير از خداوند عالَم از اين نيّت حقير مطلّع نشد. خدمت جناب سيّد - أعلى الله مقامه - مشرّف شدم كه ايشان براى اين كار استخاره كند تا هيچ ترديدى برايم باقى نمانَد و عزمم را جزم کنم و راهى شوم. در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين‏(عليه السلام) خدمت ايشان رسيدم و عرض کردم: «استخاره‏اى با قرآن بفرماييد.» استخاره كردند و اين آيه آمد: « يا أيّها الذين امنوا لاتدخلوا بيوت النبّى إلّا أن يؤذن لكم .» تبسّمى كرد و فرمود: «بهتر است در خدمت حضرت أبوالأئمّة [اميرالمؤمنين‏عليه السلام] باشيد. هنوز مأمور نيستيد كه پياده به حج و با اين حالِ ندارى و زحمت و تعب به زيارت پيغمبر خدا [صلى اللَّه عليه و آله ] برويد. إن‌شاء‌الله بعداً با استطاعت به حج و زيارت مشرف مى‏شويد؛« فانّ مع العسر يسراً، إن مع العسر يُسراً.»من خيلى متعجّب شدم كه ايشان چگونه اين مطلب را فهميدند؟ واگر فرض كنيم از دلالت آيه [اى كه در جواب استخاره آمد] به اين پاسخ رسيدند، اينكه من پياده مى‏خواهم بروم را از كجا فهميدند؟ مرحوم قاضى(ره) نقل فرمود:« روزى در محضر آقاى حاج سيّد مرتضى كشميرى (رحمة الله عليه) براى زيارت مرقد مطهّر حضرت اباعبدالله الحسين‏ (عليه السلام) از نجف اشرف به كربلاى معلّى رفتيم و در ابتدا در حجره‏اى كه در مدرسه بازار بين‏الحرمين بود وارد شديم. اين حجره منتهى اليه پله‏هايى بود كه بايد طى شود. مرحوم حاج سيّد مرتضى از جلو و من از عقب سر ايشان حركت كردم. چون پله‏ها به پايان رسيد و نظر بر در حجره نموديم، ديديم كه قفل شده است. مرحوم كشميرى نظرى به من نموده و گفتند: مى‏گويند هر كس نام مادر حضرت موسى را بر قفل بسته بخواند باز مى‏شود. مادر من از مادر حضرت موسى كمتر نيست و دست به قفل بردند و گفتند: يا فاطمة! و قفل باز را در مقابل ما گذاردند و ما وارد حجره شديم.»
ایشان از وجود نازنین امام زمان(ع) یک دعایی را شنیده و نقل می‌کند که حضرت به من فرمودند؛ هر وقت به بن‌بست رسیدی این دعا را بخوان : «یا مَن إذا تضایقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب الیه الأوهامُ صَلِّ على محمد و آل محمد و افتح لأموریَ المتضایقةِ باباً لم یَذهَب الیه وَهمٌ یا ارحم الراحمین».« ای خدایی که وقتی حلقه‌های بلا به هم گره می‌خورد و انسان را در فشار قرار می‌دهد ؛ در این زمان دری را به روی بندگان باز می‌کند که فکر و وهم بشر هم به آن جا نمی رسید. خدایا صلوات خود را بر محمد و آل محمد نازل فرما و مرا که در بن بست گیر کرده ام، تو خودت راهی برایم باز کن که به عقل من نمی رسد»

آیت الله بهجت(ره) فرمودند:آقا سید مرتضی کشمیری موقعی که از حرم امیرالمومنین علیه السلام برمی گشت عبایش را بر سر می کشید. شخصی که سالها همراهش بود (آقا شیخ حسین هندل) پرسید: چرا؟گفت: کاری نداشته باش.اصرار کرد و گفت: می گویند وقتی از حرم بر می گردید عده ای را به صورت حیوانات می بینید. و با اصرار از ایشان پرسید که مرا به چه صورتی می بینید؟فرمود: به صورت حمار . از آقای بهجت پرسیده شد: آقا سید مرتضی کشمیری (صاحب کرامات) شاگرد چه کسی بودند؟ فرمود: شاگرد بندگی خدا و اطاعت او. حضرت آقای حداد(ره) می فرمود : دیدم مرحوم قاضی(ره)دستمالی از جیبشان درآوردند و به چشم مالیدند و بوسیدند و در جیب گذاشتند و فرمودند : این را آیت الله سید مرتضی کشمیری(ره)یادگاری داده است . من آن را از خودم جدا نمی کنم .آیت الله قاضی(ره) می فرمود : خیلی کم خوراک بود . یکبار مرا دعوت کرد . دیدم غذا کم است . مراعات کردم و کم خوردم وبعداْ به منزل آمدم غذا خوردم . آقای بهجت(ره) میفرمود:۲ساعت ازشب گذشته افطارمیکرد که یک بشقاب که دروسطش یک لقمه پلو بود افطارش بود . ریاضت کبدش راازبین برده بود.خوراک نداشت . آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری(ره)میفرمود:سیدمرتضی(ره)شخص عجیبی بود.همیشه نمازهزارقل هوالله رادردورکعت میخواند.روزی هزارمرتبه سوره قدرتلاوت میکرد.آقای قاضی(ره)میفرمودند: آقای سید مرتضی(ره)گاهی درحرم دریک نمازدورکعتی قرآن راختم میکرد . می گویندسجده های بسیار طولانی داشت . تا شش ساعت هم نقل شده است . آیت الله بروجردی میفرمود: نماز را بسیار با طمانینه میخواند . یکبار کسی به طولانی شدن نمازجماعت اعتراض کرد که آیا نباید مراعات افراد ضعیف را کرد که سید مرتضی(ره) فرمود : من ضعیفترین هستم . آیت الله بهجت(ره) : سید مدت زیادی بعد از نماز صبح در حرم به دعا مشغول بود . علتش را می گفت : شاید کسی مساله یا استخاره بخواهد . حافظه بسیار قوی در روایات  داشت . آیت الله شبیری زنجانی : محدث نوری صاحب مستدرک الوسائل به قول ایشان اکتفا می کرد . آیت الله بهجت (ره) میفرمود : آقای کشمیری(ره) از بیت المال مصرف نمیکرد وبه بچه هایش هم وصیتش راکرده بود . ایشان جانماز درست میکرد و میفروخت . شیخ حسین همدرعاملی می گوید : خدمت سید رفتم دیدم جوانی جلوی ایشان نشسته و حضرت سید کمال احترام را دارد . آن جوان فرمود : ما اهل بیت هفت ذراع عمامه میبندیم (چون عمامه سید خیلی بزرگ بود) . وقتی جوان رفت از حضرت ایشان پرسیدم که جوان چه کسی بود . فرمود : ساکت شو و دیگر سئوال نکن . شیخ علی زاهد قمی(ره) وصیتش را انجام داد و قبل از ورود سید به بیمارستان انگتری او را گرفتند . سید فرموده بود : میترسم انگشتر موجب زحمت شوینده من شود . آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(ره) میفرمود : پدر سید مرتضی در کودکی او را به به استاد عارفی سپرد که به مقامات عالیه رسید که عصمت عرضی داشت . حاج آقا حسین قمی(ره) هروقت نام سید برده میشد تعظیم می کرد و جانماز سید را برایش پهن می کرد . مرحوم نخودکی اصفهانی(ره) به جناب سید محمد  آقازاده سید مرتضی در مشهد فرموده بود : پدرت آنقدر بزرگ بود که اگر مثلا ادعای امامت میکرد بدون بینه ازاواطاعت میکردم . آقای بهجت(ره) میفرمود : حاج سید مرتضی کشمیری(ره) در تعبد مثل سیدبن طاوس درزمان خودش بود . مرحوم نخودکی اصفهانی(ره) : وقتی برای اولین زیارت سید به مدرسه بخارائیها رفتم روز جمعه بود.کسی درصحن مدرسه نبود .ناگهان ازداخل یک حجره دربسته کسی مرابه اسم صدا زد : بیا منم کشمیری ... آیت الله بهجت (ره) : اظهار اخبار غیبی در نظر آقا سید مرتضی(ره) بسیارعادی بود . درخانه چیزی گم می شد  جایش رامی گفت . او تظاهر به غیبگویی می کرد . کسی پشت سر سید(ره) راه میرفت . به ذهنش خطورکرد مگرکسی غیراز امام معصوم هم غیب می داند ؟دراین هنگام سید برگشت و فرمود : بله-مومنان هم علم غیب دارند . سید عبدالکریم(ره) : وقتی سید به مرحوم شیخ حسنعلی دستور ترک حیوانی مدهد . شیخ در مدرسه می آید ودیگ پراز مرغ وپلو را میبیند ومیل فراوان پیدامیکند.همان زمان سید وارد میشود می فرماید : می خواهی بخوری؟بو کن . غذاچه بویی میدهد؟ وتصرف میکند و شیخ بوی گندیده ای حس میکندومنصرف میشود . سید عبدالکریم کشمیری(ره) میفرمود : حضرت سید(ره) بادونفر برای زیارت کربلا میرفتند . دربین راه درحین نماز شیری واردمیشودوکنارایشان مینشیند.آن دونفرسخت میترسند.حضرت سید(ره) گوش شیر را می گیرد ومیفرماید : دیگر نبینم زوار ابی عبدالله الحسین(ع)رابترسانی .پس ازآن دیگرشیردیده نشد. آیت الله سیدرضی شیرازی می فرمود : درهندوستان درسیادت سیدمرتضی(ره)شک میکنند .ایشان به مشهدمیرودوبه حضرت رضا(ع)متوسل میشود . و میخواهد حضرت شجره نامه اش راتاییدفرمایند.صبح که بلندمیشودوشجره نامه رااززیربالش بیرون می آورد مهر حضرت رضا(ع) رادرآن میبیند و من (سیدرضی) آن را دیده ام . آیت الله کشمیری(ره)میفرمود:شخصی دیدعمامه سیاه سید کمی سفیدشده .اجازه گرفت وآنرا شست.لک لکی آمدوعمامه راباخودبرد.آن فردناراحت شدوخواست عمامه ای بخردکه سید فرمود:لک لکها عمامه را برای شفابرده اند وبرمی گردانند . بعدازمدتی امانتی پس آورده شد. وقتی ایشان مریض شده بودطبیبی آوردند که نه عربی نه فارسی ونه اردو نمیدانست. خواستندمترجم بیاورندکه دکتر نگذاشت.بااشاره گفت :بیماری را سید بانفسش به من القا کرد .

 آیت الله سید مرتضی کشمیری(ره)۵ پسر وسه دختر داشتند . از جمله فرزندان وي سيد محمد رضوي كشميري(تصویر پایین) است. كه او نيز از زمره عرفا و علما رباني و معروف به كرامت است. از سيد محمد كشميري دستورالعمل معروفي براي برآوردن حاجات نقل شده است. وي براي توسل به امام عصرعليه‌السلام، ذكر شريف «أغِثْني يا صاحبَ الزّمان أدرِكني يا صاحبَ الزّمان» را سفارش مي‌كردند و آن را اسم اعظم مي‌دانستند . آیت الله ناصری از شاگردان ایشان هم بوده اند . ایشان مدفون درصحن علوی(ع) می باشند .

عبدعاصی: درباره شاگردی کردن آیت الله قاضی(ره)خدمت مرحوم کشمیری(ره)حرفهایی هست . اما اجمالا آنطور که از بیانات خود مرحوم قاضی(ره)برمی آید پیش ایشان شاگردی کرده اند اما نه بصورت خاص . البته این مسائل و مسائل شبیه به این موضوع خیلی مهم نیستند . آنهایی که مزار آیت الله آخوند ملاحسینقلی(ره) را که روبروی پنجره بیرونی قتل گاه سیدالشهدا(س) زیارت کرده اند میدانند کجا را می گویم - مزار ایشان در همان حجره میباشد . حضرت کشمیری(ره)از مربیان بسیار بزرگ در علوم خفیه بودند و ریاضتهای فراوانی را متحمل شده بودند . از ایشان ختوماتی هست که حقیر نیازی به ذکر آنها ندیدم . کلاْ استفاده از ختومات و اذکار نیاز به مجوز استاد خبیر و از عالم نفس بیرون آمده دارد . کرامات بسیارزیاددیگری ازایشان هست که به همین بسنده می شود .

بروح ولی خدا حضرت آیت الله سید مرتضی کشمیری(ره) همه اساتید و شاگردانش الفاتحه مع الصلات

آیت الله قوچانی

عارف واصل آیت الحق و العرفان حضرت آیت الله شیخ عباس مجتهد هاتف قوچانی(ره)

حضرت شیخ عارف وصی الکملین آیت الحق و العرفان حاج شیخ عباس مجتهد هاتف قوچانی(ره)  از شاگردان سید العرفاء المتاخرین آیت الله حاج سید علی قاضی طباطبایی(ره) بود که مقام خلافت بعد از ایشان را هم داشت واقعاْ مظلوم بود و هست . ظاهراً سی دوره اسفار را بدستور استادش تدریس کرد . آیت الله قوچانی(ره) برعکس حضرت حداد (ره) که کمتر سخن می گفت و دائم در سکوت بود و زمان طولانی به فکر و تامل مشغول بود اگر رغبتی در مخاطب می دید با تمام وجود متوجه به او می شد . به همین علت اکثر آثاری که از مرحوم قاضی(ره) وجود دارد مستند به ایشان است . می گویند هروقت بر مرحوم قاضی(ره) وارد می شد استاد به احترام او بلند می شد و در اواخر عمر که برایش سخت بود بواسطه خود شیخ عباس برمی خاست و این برای شیخ سنگین بود اما چون دستور استاد بود واجب الاطاعه قلمداد می کرد . خودش می فرمود : نشد فصلی یا دفتری از مثنوی را بخوانم که قبلش مرحوم قاضی(ره) ابیاتی را از حفظ نخواند و هنوز صدایش در وجود من نشاط و خرسندی و حالت حماسی بوجود می آورد . در سالهای آخر عمر مرحوم قاضی(ره) که اوقات غم انگیزی بود تنها شیخ عباس قوچانی(ره) بود که یارویاور استاد خود شد .  ناقل قضیه فتح باب مرحوم قاضی(ره) به وسیله مولا قمربنی هاشم(ع)  و عبارت " حضرت ابوالفضل العباس(ع) کعبه اولیاست " مرحوم قوچانی(ره) است و این مطلب حاکی از آن است که ایشان نزد استاد بسیار بسیار مقرب بوده که استاد از حالات خودش برای او نقل کرده است . این وعده مرحوم آیت الحق سید علی قاضی(ره) به وصی خود آیت الله شیخ عباس هاتف قوچانی(ره) است که می فرماید : در ایام آخر عمر زمانی که اهل و عیال و اولاد , تو را ترک کردند و تو تک و تنها در نجف ماندی ... آری این زمان در ایام آخر عمر به هدف می رسید و در می یابی ! ! !  

مرحوم قوچانی می فرمود : یک موقعی فکر کردم دیدم نجف حصار بیرونی ندارد و یاد حمله وهابی ها به نجف و کربلا افتادم . با خودم مشغول بودم که چکار کنیم و اسلحه جمع کنیم و برج و بارو بسازیم و ... که رسیدم محضر قاضی بزرگ(ره) . تا مرا دیدند به حال شوخی فرمودند : مثل اینکه در حال جنگ هستی یا برای جنگ آماده می شوی ! چرا ؟ چه شده ؟ شیخ می گوید مثل اینکه از خواب بیدار شدم .  ایشان می فرمودند : سالهای اولی که خدمت مرحوم قاضی(ره) می رسیدم شاید هم پنج شش سال بعد یک زمان متوجه شدم در محضر استاد هستم ... و او در طول شبانه روز مراقب حرکات من است و بر من مستولی شده و در تمام احوال مرا همراهی می کند . حتی در شدیدترین لحظات بیماریش .  این مطلب هم گفتنی است که به نقل از خود جناب شیخ (ره) : سالهای اول که خدمت ایشان می رسیدم سپری می شد ند و من هیچ چیزی نمیفهمیدم . فقط در مجلس می آمدم و میرفتم و برای جلسه بعد خودم را آماده می کردم . البته به همراه مواظبت و مراقبه و کوشش  برای استفاده بیشتر بدون اینکه در عزم من خللی وارد شود و ضعفی در اخلاصم رخنه کند . آیت الله عارف می فرمود : زمانی مرحوم قاضی(ره) فرمودند که مزار پدرشان سید حسین قاضی(ره) در وادی السلام است . بنده تاسف خوردم که چرا تا حالا این مطلب را نفرموده بودند که استفاده ببریم . استاد فرموده باشند : چند روزی که بیشتر از ده یا بیست روز نیست شما را کنار قبر او می برم . مدتی شد و اینجانب بدلیل آمدن مهمان از شهرما چند روز تاخیر کردم و خدمتشان نرسیدم . مشغول صرف غذا بودیم که احساس حزن شدیدی کردم . آمدم بیرون تا نفسی بکشم شنیدم که از ماذنه خبر رحلت مرحوم قاضی(ره) را اعلام می کنند  بلندبلند گریه می کردم . بعد از مراسم غسل و تدفین و زیارت مولا علی (ع) هنگام برگشتن کنار قبر استاد سنگی را دیدم که رویش نوشته بود : سید حسین قاضی(ره) . خودش می فرماید : یکی از اطفالم به سرخک مبتلا شده بود . مرحوم قاضی(ره)فرمودند : چشمان او را با انگشتری پنج تن (ع) مهر کن . من مدتی اهمال کردم . یکبار با عصبانیت فرمودند چرا مهر نکردی؟ پس از آنکه طفل شفا گرفت نشانه یک دانه سرخک در چشمش باقی ماند .  شیخ عارف می فرمود : مرحوم قاضی(ره) همیشه لباس سفید رنگ می پوشید و همین دستور را به شاگردانش می داد و از پوشیدن لباس سیاه نهی می کرد . من یکبار قبای قهوه ای پوشیده بودم . ایشان فرمودند : چرا سیاه پوشیدی؟گفتم : این سیاه نیست . با تندی فرمودند : سیاه نیست؟ چون در شرع مقدس لباس تیره  به مثابه سیاه رنگ است .  می گویند : حضرت علامه طباطبایی(ره) به یکی از اهل علم که عازم عتبات بود می فرمایند : پس از زیارت قبر امیرالمومنین(ع) به خدمت آقای حاج شیخ عباس قوچانی برو و به نیابت من دست ایشان را ببوس . آیت الله کمیلی(حفظه الله) از صبوری ایشان در پاسخ به مسائل و احیاناْ پرخاشگریهای اهل علم خاطراتی بیان می فرمایند .  داستان معروف تشرف امام خمینی(ره) خدمت عارف کامل علامه سید علی قاضی(ره) هم از بیانات مرحوم آیت الله قوچانی (ره) است . می گویند شیخ عباس (ره) وقتی از ایران به نجف در مدرسه سید محمدکاظم یزدی رفته بود طلبه جوانی را دید که خاص  بود . روزی که داشت کنار حوض مدرسه وضو می گرفت به طلبه گفت : شما اگر جایی می روید و استادی دارید ما راهم ببرید . چهره طلبه خاص باز شد و او را خدمت استاد خود آیت الله سید علی قاضی(ره)برد . آن طلبه جوان مرحوم آیت الله بهجت(ره) بودند . شیخ عباس(ره) ۲۴ یا ۲۵ سال داشت که خدمت استاد کامل رسید . آیت الله قوچانی(ره) می فرمود : وقتی خدمت حضرت قاضی(ره)رسیدم فهمیدم که طبیب حاذقی است و همانی است که دنبالش بودم .

 مرحوم قاضی(ره) در روز دو جلسه تدریس داشت که آیت الله قوچانی(ره)در همه جلسات شرکت می کرد و در جلسه خاص برای استاد فتوحات یا مثنوی می خواند . ظاهراً مرحوم قاضی(ره)حاشیه هایی بر فتوحات مکیه زده اند و مرحوم شیخ هم نوشته اند ولی اثری از آنها نیست . مرحوم قوچانی(ره)می فرمود: اثر جلسه آیت الله قاضی(ره)بقدری زیاد بود که وقتی بیرون می آمدیم تا جلسه فردا حال جذبه ادامه داشت .  ( رزقناالله انشاالله) می گویند آیت الله قوچانی(ره)قبل از تشرف خدمت استاد ریاضات زیادی را تحمل کرده اند . ظاهراًسه سال تمام غیر از عیدین را روزه بودند و همه مستحباتی که مرحوم شیخ عباس قمی(ره)ذکر کرده اند را برای ترک معصیت  انجام می داده که بر اثر آنها به زخم معده مبتلا می شود جوری که ماه رمضان هم نتوانست روزه بگیرد .  و مدتی برای رفع عارضه به زورخانه هم می رفتند برای کفاره آن اشتباهات  . ایشان در آن دوره بعلت ذوق و طبع باطنی که داشتند مجذوب مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی(ره)می شوند . می فرمود : مرحوم شیخ حسنعلی(ره) غالباً در حال خلسه و ریاضت بود . ایشان بعد از تشرف خدمت مرحوم قاضی(ره) و اسکان در نجف دوسال را در بدترین شرایط خوراک و مضیقه مالی به سر می برند . می فرمود : در این دو سال یکبار هم به ذهنم خطور نکرد که این چه زندگی سختی است که ما داریم ؟! و این بزرگواری روح مرحوم قاضی(ره) بود که ما را گرفته بود . مرحوم قاضی(ره) در وصیتنامه شان اینطور مرقوم فرموده اند : "  و اما وصی اینجانب در امر طریقت آقای شیخ عباس مجتهد هاتف قوچانی است . "  مرحوم قوچانی(ره) می فرمود بعد از دیدن این دستخط به آقا عرض کردم : با دست خالی ؟ که آقا جوابی ندادند . ظاهراً مرحوم آقای معین شیرازی و صدرالدین حائری شیرازی  این مطلب را که آیت الله قوچانی(ره) فرمودند : نمیدانم چرا آقای قاضی مرا وصی قرار داد را به آیت الله انصاری همدانی(ره) می گویند و ایشان می فرمایند : به خاطر اینکه ادعا نداشت . آیت الله هاتف قوچانی(ره) که سالها از محضر آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی(ره) بهره برده بود . سالها به تنهایی بیرق فلسفه را نجف به دوش کشید و در سالهای بعد از مرحوم قاضی(ره) به شدت آزار و اذیت دید . او فسفه و حکمت متعالیه را زنده نگه داشت . طوری منظومه حاجی سبزواری(ره) را تدریس می کرد که انگار همه را از حفظ است . او عرفان و قرآن و برهان را با هم تجمیع و به اهل ذوق ارائه می کرد . آیت الله نجابت شیرازی(ره) می فرمود : زمانی شیخ عباس قوچانی(ره)تشریف آوردند شیراز . دوتایی با هم قدم میزدیم که فرمود : اگر همه علمای علم صورت بگویند همه آن چیزی را که بدست آورده ایم به تو می دهیم و آنچه بدست آورده ای را به ما بده قبول نخواهم کرد . من این علم (باطنی) که نور است را رها نمی کنم . علمی که در برزخ و قیامت هم نافع است . در خدمت اهل بیت (ع) هم نافع است .

همینطور ایشان از مصاحبین مرجع بزرگ  آیت الله خوئی(ره) بود .  آیت الله ناصری دولت آبادی(سلمه الله) که از شاگردان مرحوم قوچانی(ره) هستند می فرمودند : خیلی کتوم بود . می گفت اعمالتان را لله انجام دهید . خیلی افتاده و متواضع بود . او کتاب جواهر الکلام را که هیچکدام از علما از آن مستغنی نیستند را در آن زمان تصحیح کرد . یکی از شاگردانش می گفت : در خانه با مادرم کمی بدرفتاری کردم و زدم بیرون از خانه و خدمت ایشان رسیدم . موقع رفتن فرمودند شما بمان و احادیثی در خصوص احترام و رعایت حق مادر برایم گفتند انگار که کلاً با من بوده است . آیت الله شیخ عباس قوچانی(ره) مراحل  سیروسلوک را برای مبتدئین ایگونه می فرمودند : تقید به آداب شرع – انجام واجبات و مستحبات – توجه به نفس و تخلیه – پرهیز و قطع رابطه با افراد غافل . یکی از شاگردانش می گفت : ذکری داده بودند و من تعدادش را برخلاف دستور بیشتر گفتم . بعد از مدتی افراد را به شکلهای دیگر می دیدم . به ایشان گفتم و ایشان توبیخ کردند که چرا دستور را بی اذن عوض کردم . خود مرحوم قوچانی(ره) که 14 سال ملازم عارف کامل سید علی قاضی(ره) بود می فرمود : با تمام دقت به صحبتهای او توجه می کردم که مبادا از حرفها و استشهادات و تذکرات و کنایات و مباحث توحیدیش چیزی را بگوید و من نفهمم . به آقازاده مرحوم قاضی(ره) که در جلسات پدر شرکت نمی کرد فرموده بود : زمانی برسد که بفهممی چه چیزی را از دست دادی و دیگر به کف نمیگیری و دست حسرت بر هم خواهی زد که دیگر دیر شده . استاد سید محمدحسن قاضی(ره) می گفت : حالا زمان تحقق حرف شیخ عباس (ره) است . خودشان می فرمودند : زمانی مرحوم قاضی(ره) علت بطلان نظریات شیخ احمد احسائی که خدا را مفهومی پوچ و بدون اثر و خارج از اسماء و صفات میداند و این عین شرک است  را برایم تبیین فرمودند . مرحوم قوچانی(ره) می فرمود : در یک اربعین یا بیشتر مرحوم قاضی(ره) دستوراتی از ذکر و ورد و فکر داده بودند که از جمله آثارش این بود که هروقت در کوچه وبازار که میرفتم چشمم به زن نامحرمی می افتاد بدون اختیار پلکهایم به روی هم می آمد و این مشهود بود که بدون اراده و اختیار من است . می گویند بعد از رحلت مرحوم قاضی(ره) شخصی که دارای علوم غریبه بوده شیفته ایشان می شود و به جلسات شیخ عباس(ره) می آید و یک شب عرض می کند : من مدتهاست دنبال کسی می گردم تا این علوم را به او واگذار کنم و حالا می خواهم به شما بدهم . آیت الله قوچانی(ره) می فرمایند : من هیچکدام را نمی خواهم . هیچکدام از اینها را نمی خواهم . این به آن معنی است که عالم مرحوم قاضی(ره) وشاگردانش مافوق این چیزهاست . آقازاده مرحوم قوچانی(ره) می گفت : از اینکه کسی دستش را ببوسد استنکاف می کرد . یک روز یکی از شاگردانش آمد . آقا به احترامش بلند شد و آن شاگرد روی پاهای آقا افتاد . ایشان به شدت غضب کردند و ناراحت شدند و فرمودند : دیگر از این غلطها نکنی ها ! . می فرمود : ما هیچی نداریم . یعنی از خودش چیزی ندارد و هرچه دارد از اوست . از خداست . اگر می خواست مطلبی درباره آینده بگوید مثلاْ می گفت در خواب دیدم . راستی اینها چه کسانی بودند . شاگردان قاضی(ره) هم مافوق تصور هستند . معلوم است از استادی که فرش اتاقش حصیر خرمایی است این چنین نابغه هایی بیرون می آید . همه شاگردان قاضی(ره) مجتهد بودند و علت آن این بوذد که وقتی سالک به راه می افتد ممکن است عوالم برزخی برایش منکشف بشود یا مثلاْ باطن افراد را تشخیص بدهد یا مسائل دیگر . اگر مجتهد نباشد و بخواهد تقلید کند دچار مشکلات می شود .  آیت الله قوچانی(ره)می فرمودند:مرحوم قاضی(ره)به رساله سیروسلوک سیدبحرالعلوم(ره)عنایت بسیارداشت ولی کراراً می فرموده که من اجازه به جاآوردن اوراد واذکاری که دراین رسالهآمده رابه کسی نمی دهم .  در سالهای آخر عمر که به وعده مرحوم قاضی(ره) خانواده اش را از عراق اخراج کردند و یکی از پسرهایش هم زندانی شد در شدت بیماری تنها مانده بود و پرستاری هم نداشت . چشمانش هم خوب نمی دید . پیشنهاد دادند که برای عمل چشم به ایرا برود که فرمود : به هیچ وجه حاضر نیستم جوار مولا (ع) را ترک کنم . جناب شیخ نظار بحرینی از شاگردان ایشان با حالی دگرگون می گفت : روز آخر در بیمارستان بود و من بالای سرش بودم . به شدت حالشان خراب بود . ناگهان از روی تخت بلند شدند و به سمتی اشاره کردند و فرمودند :  السلام علیک یا امیرالمومنین(ع) ....  و بعد رحلت فرمودند .  درسالهای آخر عمر آشکارا منصرف از غیر خدا بود . در محضرش حرف از غیر خدا نمی شد زد . رضوان الله علیه  .

دستخط علامه طهرانی(ره)درباره مرحوم قوچانی(ره)

عبدعاصی: دستوراتی از آیت الله قوچانی(ره) وجود دارد که بعلت طولانی شدن مطلب ازنگارش اجتناب می شود . ایشان به سال شمسی متولد1293 بودند و دو سه سال بعد از انقلاب رحلت فرمودند . بعضی از آقازاده های مرحوم قاضی(ره)خدمت ایشان تحصیل می کردند . علامه طهرانی(ره) سالها بعنوان شاگرد سلوکی از محضر ایشان استفاده کرده اند و به اجازه ایشان برای اولین مرتبه خدمت خدمت حضرت حداد(ره) رسیده اند . بنده خیلی از گفتارها و فرمایشات ایشان را نیاورده ام . چه درباره مرحوم قاضی(ره) و چه درباره مرحوم حداد(ره)-مرحوم آقای بهجت(ره) و خیلی از حضرات آقایان دیگر . متاسفانه مزار ایشان در وادی السلام که نزدیک مزار شهید صدر است در این اواخر کمی تخریب شده . اولیای الهی حتی نمی خواهند از کوچکترین اثر مادی شان هم خبری بماند . وقتی خدمت یکی از تلامذه مرحوم انصاری همدانی (ره) که در قید حیات هستند رسیدم . ایشان فرمودند : بنده خودم به عینه وصیتنامه مرحوم قاضی(ره) را دیده ام که جناب شیخ عباس قوچانی(ره) را به جهت اینکه در علوم ظاهر و باطن خبره بودند بعنوان وصی انتخاب کرده و نام برده اند . وارد بحث وصایت نمیشوم که بسیار پرحاشیه و دور از دسترس و حدود ماست . به هر حال مرحوم قاضی(ره) فرموده بودند که برای من سلسله درست نکنید و یک نفر را که  بالای منبر از ایشان اسم برده بودند را توبیخ کردند . و اما شاه کلید : می گویند مرحوم قوچانی(ره) وقتی پای منبری که با " السلام علیک یااباعبدالله " شروع می شد تا آخر آن اشک می ریخت و فتح باب برایش از طریق سیدالشهدا(س) بوده . از همین گوشه تنگ و تاریک دنیا سلامی کنیم خدمت ارباب بی کفن :  " صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین  - بابی انت و امی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی یا سیدی المظلوم  - یا سیدی الغریب - یا سیدی العطشان ..... "

 ازاینکه مطلب طولانی شد عذرخواهی می کنم . اما شاید این خطوط کاملترین شرح حالی باشد که تابحال از مرحوم آیت الحق شیخ عباس قوچانی(ره)مطالعه فرموده اید . زندگی نامه پرفراز ونشیب ایشان حاوی مطالب تامل براگیز مهمی است که باید درک کرد . آنها هم مشکلات و معضلات ما را داشتند اما توکل کردند و رسیدند . چیزی که ما در بدست آوردن کمش هم مانده ایم . دو داستان زیر را برای کسانی که دلشان از ناکامی ها گرفته آورده ام تا نور امید در دلشان پیدا شود به برکت محمد و آل محمد انشاالله :

مهر و محبت و توجه آقای قاضی به شاگردان خود فقط منحصر به زمان حیاتشان نبود. بلکه اولیاء بعد از رحلت شان سیطره و احاطه کامل تری پیدا می کنند، چرا که از این زندان تنگ، جسمشان نیز رها شده است. علامه طباطبایی می فرمودند:« پس از ارتحال مرحوم قاضی، روزی مشغول نماز بودم اما تحت الحنکم را ( که گشودن آن مستحب است ) باز نکرده بودم، ناگاه دیدم آقای قاضی تشریف آوردند و در همان حال که من به نماز ایستاده بودم تحت الحنکم را باز کردند و رفتند! »
از آیت الله نجابت نیز نقل شده است: « در ایام نوروز با چند تن از دوستان به زیارت مرقد آیت الله قاضی می رفتیم. یکی از ما خطاب به روح آن جناب عرض کرد: نوروز است و ما از شما عیدی می خواهیم. ناگهان در همان بیداری مشاهده کردیم که جسم آیت الله قاضی با عمامه و عبا و ابریقی از گلاب بیرون آمد و بر کف دست ما از آن گلاب ریخت و فرمود: « من از خدا خواسته ام جسمم در برزخ در اختیار خودم باشد. »از استاد فاطمی نیا نقل شده که فرموده اند: « هنوز هم مرحوم قاضی به خانه شاگرد شاگردان خود می آید و به آنان دستورات سلوکی می دهد. »

بروح عارف واصل مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس مجتهد هاتف قوچانی(ره) وصی رسمی آیت کبرای الهی آیت الله قاضی(ره)  و روح پرفتوح استادش و همه تلامذه مرحوم قاضی(ره) الفاتحه مع الصلوات

سيد بن طاوس (رضوان الله عليه)

سالروز رحلت سلطان العارفين جناب سيد بن طاوس (ره)

مولانا و سيدنا حضرت سيد رضى الدين ، على بن موسى بن جعفر بن طاووس (عطرالله مرقده و نورالله وجوهنا بنور تربته ) ، از نوادگان امام حسن مجتبى و امام سجاد عليهماالسلام در روز 15 محرم سال 589 هجرى در شهر حله به دنيا آمد.جد هفتم ايشان ، محمد بن اسحاق ، كه به خاطر زيبايى و ملاحتش به طاووس مشهور شده بود از سادات بزرگوار مدينه محسوب مى شد. پدر او، موسى بن جعفر نيز، از روات بزرگ حديث است كه روايات خود را در اوراقى نوشته بود و بعد از او فرزندش آنها را جمع آورى نموده و با نام ((فرقة الناظر و بهجة الخاطر مما رواه والدي موسى بن جعفر)) آن را منتشر نمود.مادر او نيز دختر ورام بن ابى فراس ، از بزرگان علماى اماميه بود. مادر پدرش ‍ نيز نوه شيخ طوسى مى باشد و به همين خاطر سيد گاهى مى گويد:((جدي ورام بن أبي فراس)) و گاهى مى گويد: ((جدي الشيخ الطوسي)) .
حضرت سيد در كودكي بسيار باهوش بود : ((وقتى من وارد كلاس شدم آنچه را ديگران در طول چند سال آموخته بودند، در يك سال آموختم و از آنان پيشى گرفتم .)) او مدت دو سال و نيم به تحصيل فقه پرداخت و پس از آن خود را از استاد بى نياز ديد و بقيه كتب فقهى عصر خويش را به تنهايى مطالعه نمود. علاوه بر اينكه فقيهى نام آور بود اديبى گرانقدر و شاعرى توانا شمرده مى شد، گرچه شهرت اصلى او در زهد و تقوى و عرفان اوست و اكثر تأليفات او در موضوع ادعيه و زيارات مى باشد. سيد كتابخانه بزرگ و بى نظيرى داشت كه از جدش به ارث برده بود و او به گفته خودش تمام آن كتابها را مطالعه كرده يا درس گرفته بود.او ابتدا به كاظمين رفت . پس از مدتى ازدواج نمود و ساكن بغداد شد. مدت 15 سال در شهر بغداد به تربيت شاگردان و تدريس علوم مختلف پرداخت . ورود سيد به بغداد سال 625 هجرى بوده است . سيد كه تحت فشار دولت عباسى براى پذيرش پستهاى حكومتى قرار گرفته بود از بغداد به حله ، زادگاه خويش ، مراجعت كرد. حضور عارف مجذوبى چون سيد در حله ، براى علاقه مندان كمال فرصتى الهى بود. دانشوران و توده مردم هر يك به ديدارش شتافته ، به فراخور ظرفيت خويش از درياى بى پايان معنويتش بهره مند مى شدند. روزى در بستانى بر خاك نشسته بود كه يكى از آشنايان به ديدارش آمده ، گفت : حالت چگونه است ؟سيد پاسخ داد: چگونه باشد حال كسى كه مردارى بر سر و مردارى بر دوش ‍ افكنده ، مردگان فراوان اجزاء پيكرش را احاطه كرده انده ، پيرامونش ‍ مردگانى فرو افتاده اند و برخى از اعضاى بدنش پيش از مرگش ‍ مرده اند.مرد با شگفتى پرسيد: من در اينجا مرده اى نمى بينم ، چگونه چنين سخنى بر زبان مى رانى ؟رضى الدين گفت : آيا نمى دانى عمامه ام از كتان است . زمانى گياهى شاداب و از زندگى برخوردار بود ولى اينك مرده است . لباسم از پنبه بافته شده ، پنبه اى كه زمانى زنده و خرم مى نمود ولى امروز در شمار مردگان جاى دارد. كفشهايم از پوست حيوانى است كه روزى زنده بود اما اكنون مرده است . پيرامونم پوشيده از گياهانى است كه فصلى پيشتر سبز و خرم ، از زندگى بهره مى بردند ولى اينك خشك شده ، به بى جانان پيوسته اند.سپيدى موهاى سر و رو و چهره ام را مى بينى ؟ اين موها روزگارى مشكى و جوان مى نمودند اما امروز جوانى و سياهى كه نشانه زندگى شاداب بود از ميان رفته است و هر يك از اعضاى پيكرم اگر در راه فرمانبرى از خداوند به كار نرود، چون مردگان خواهد شد.مرد با اين پند سيد شگفت زده ، از خواب غفلت بيدار شد.
رضى الدين مدت سه سال نيز در جوار امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه السلام به سر برد. سپس به نجف و كربلا هجرت كرده و در هر كدام حدود 3 سال مقيم شد. در اين زمان علاوه بر تربيت شاگردان و تدريس علوم مختلف ، همّت اصلى خويش را بر سير و سلوك و كسب معنويات قرار داد.
در زمان اقامت در كربلا كتاب شريف ((كشف المحجة)) را به عنوان وصيتى براى فرزندانش كه در آن زمان كودك بودند نوشت .آخرين سفر ابن طاووس در سال 652 هجرى به بغداد بود. وى در بغداد منصب نقابت را پذيرفت و تا پايان عمر خويش در همانجا سكنى گزيد. زمانيكه مغولها به بغداد حمله كرده و آن را اشغال نمودند، سيد نيز در بغداد بود.از معروفترين شاگردانش ميتوان به علامه حلي(ره)اشاره كرد . ابن طاووس حدود 50 تأليف دارد كه بسيارى از آنها در موضوعات ادعيه و زيارات است .سيد كتابخانه اى غنى داشته كه حدود 1500 كتاب در آن وجود داشته و در تأليف كتابهاى خويش از آنها استفاده مى برده است . بسيارى از كتب مرجع سيد در طول زمان از بين رفته و تنها منبع اطلاع ما از آنها، نوشته هاى امثال سيد ابن طاووس است و اين نكته ارزش تأليفات سيد را دوچندان مى كند.
از جمله تأليفات سيد است :
1 - ده جلد كتاب ((المهمات و التتمات)) كه هر يك با عنوان مستقل چاپ شده است از جمله : فلاح السائل ، زهرة الربيع ، جمال الاسبوع ، إ قبال الاعمال و... 2 - كشف المحجة لثمرة المهجة ، كتابى اخلاقى است و شامل وصيتهاى سيد به فرزندانش مى باشد و مراحل مختلف زندگى خويش را هم در آن ذكر كرده است . 3 - مصباح الزائر و جناح المسافر 4 - الملهوف على قتلى الطفوف( همان لهوف )
5 - مهج الدعوات و منهج العنايات ۶ - الملاحم والفتن فی ظهور الغائب المنتظر  و ....

سيد على بن طاووس در روز دوشنبه ۵ ذي القعده سال 664 هجرى در سن 75 سالگى و در شهر بغداد وفات نمود. بدن شريفش را به نجف اشرف منتقل نموده و در حرم امير المؤمنين عليه السلام به خاك سپردند. مي گويند قبلا کفن خود را تهيه کرده و در حج بيت الله لباس احرام خود نموده بود و آن را در کعبه معظمه و روضات مطهره حضرت رسالت(ص) و ائمه بقيع(ع) و عراق متبرک و هر روز به آن مي نگريست و آن را وسيله شفاعت آن بزرگواران قرار داده بود و فرموده: که چون مستحب است انسان در وقت حيات خويش بر کفن خود نظر افکند من نيز کفن خود را بيرون مي آورم و بر آن نظر مي افکنم. و باز فرموده که: در اخبار ديدم که جناب محمد بن عثمان بن سعيد بن عمري(رض) و پدرش از سفراي مولاي ما صاحب الزمان(عج) بودند قبر خود را در ايام حيات خود محيا کرده بودند من نيز محل قبر خود را معين کردم و گفتم کسي آن را براي من حفر کند و قبر خود را در جوار جدم و مولايم علي(ع) قرار دادم در حالي که ميهمان و پناهنده و وارد بر آن حضرت هستم به اين اميد که مانند ديگران مورد لطف و عنايتش قرار بگيرم و آن قبر را در پايين پاي والدين خود قرار دادم تا اينکه خداوند مرا به خفض جناح از براي ايشان امر فرموده و مرا به نيکي و احسان به ايشان توصيه کرده است پس خواستم مادامي که قبرم سرم در زير پاي ايشان باشد.

خودش مي فرمايد : وقتي کودک بودم جدم ورام به من گفت: فرزندم هرگاه در اموري که به مصلحت توست وارد شوي به مرتبه پايين آن اکتفا نکن بلکه کوشش کن از متخصصان آن رشته پايين تر نباشي.
من دو سال و نيم بيشتر به علم فقه نپرداختم و آنچه ديگران در چند سال فرا مي گرفتند طي يک سال مي اموختم. نخست«المجل و العقود» را حفظ کردم و سپس به«نهاية» شيخ طوسي روي آوردم و هنگامي که جزء اول آن کتاب را خواندم در فقه به اندازه اي بي نياز شدم که استادم«ابن نمادره» در پشت جزء اول آن اجازهاي به خط خويش برايم نگاشت و مرا به اموري ستود که خود را شايسته آن نميدانم.

سيد نعمت الله جزائري نوشته است که سيد رضي الدين علي سيد بن طاووس فرموده که: خليفه خواست مرا قاضي کند پس من به ايشان گفتم که دعوائي واقع ميان عقل و هواي من و از من محاکمه خواستند چون در نزد من حاضر شدند عقل من گفت: مي خواهم تو را به راه بهشت و لذت هاي آن ببرم و هواي من گفت: که آخرت نسيه است و من مي خواهم که تو را به لذائذ دنيا برسانم، حکم عادلانه را از من خواستند، پس روزي به نفع عقل حکم کردم و روزي به نفع هواي نفس، آنان پيوسته سر نزاع دارند و من مدت 50 سال است که منازعه آنان را تمام نکرده ام پس کي که نتوانسته يک قضيه را تمام کند پس چگونه مي تواند منازعات ديگران را حل و فصل کندپس شما کسي را براي قضا اختيارکنيد که عقل و نفس او متفق باشد و از مهمات خود فارغ باشد. 
آورده اند که آن جناب بر اسم اعظم واقف گشت و بر آن گنج سعادت نظر يافت و به هنگام دعا و درخواست حوائج خدا را با آن نام بزرگ مي خواند و از برکات آن دعايش مستجاب مي شد.
دو پسر داشت،به ايشان مي گفت که: چندين بار از خدا مسئلت نمودم که آن اسم را به شما بياموزم ولي از خداوند حکيم اجازه آن کارنيافتم ولي آن اسم در کتاب هاي من مسطور است و مانند گوهري تابنده در خزانه کتب من پراکنده است شما را به مطالعه ان کتب وصيت مي کنم شايد خود بر آن اسم پي ببريد.
باب فيض ملاقات حضرت ولي عصر(عج) به روي وي مفتوح بود، درد دل خود را از داروخانه آن طبيب نفوس بشري مداوا و نهال وجود خود را از آن فيوضات رباني مشروب مي نمود.

گويند آن مرحوم در کتاب(مهج الدعوات) آورده که در شب چهارشنبه 23 ذيقعده الحرام از سال 638 ه.ق در سامرا بودم به هنگام سحر در سرداب مقدس مي شنيدم که آن جناب در حق شيعيان خود بدين صورت دعا مي فرمود:
( الهي بحق من ناجاکَ و بحق مَن دعاکَ في البر و البحر تفضل علي الفقراءِ المومنينَ و المومناتِ بِالغني و الثروت علي مرضَي المومنينَ و المومناتِ بالشفاءِ و الصحة و علي احياءِ المُومنينَ و المومناتِ باللطف و الکرامة و علي المواتِ المُومنينَ و المومناتِ بالمغفرة و الرحمة و علي غرَباءِ المُومنينَ و المومناتِ بالرَّدِّ الي اوطانهم سالمين ... )
و تمام آن کلمات طيبه در خاطرم جاي گرفت ولي اينک به ياد ندارم که آيا دز ذيل فقره «و علي احيا المومنين» فرمودند: (و ابقهم في عزنا و ملکنا و سلطاننا و دولتنا) يا ذيل فقره(و علي اموات المومنين) فرمودند(و ابقهم في عزنا و ملکنا و سلطاننا و دولتنا) . . . . . سيد بن طاووس آنچنان حقوق حضرت(عج) را رعايت کرد تا اينکه به مقام والائي رسيد . چون رعايت حق آن جناب مايه تقرب جستن نزد خدواند است سبک شمردن آن مايه دوري از خداوند و مبغوض نزد او مي باشد و همچنين تمام حقوق پروردگار براي امام نيز هست چنانکه فرمودند: (هر حقي که براي خداي تعالي هست براي ما نيز مي باشد)
هر چه معرفت و محبت نسبت به آن حضرت بيشتر شود رعايت حقوق آن حضرت نيز بيشتر مي شود چنانکه سيد بن طاووس عمل کرد و به مقامي رسيد که آن حضرت در ملاقات اسماعيل هرقلي او را فرزند خود مي خوانند و مي فرمايند: به فرزندم(رضي) بگو که نامه اي به علي بن عوض در باره تو بنويسد و من به او سفارش مي کنم که هر چه بخواهي به تو بدهد.
يکي از علماي اهل معنا مي فرمود: سيد بن طاووس در مقامات معنوي و کمالات روحي به مرتبه اي ميرسد که بعضي از اغمال و ادعيه را خود بدون واسطه از حضرت بقية الله(عج) اخذ مي کرد .

حضرت مولا سيد بن طاووس خطاب به فرزندش در معرفت به امام زمان(ع) ميفرمايد :اي فرزندم!محمّد، خداوند آنچه از تو خواسته و مرضي اوست، الهامت فرمايد.بدان که:غيبت مولاي ما حضرت مهدي(روحي فداه) که دوست و دشمن را متحير نموده است خود دليل بر ثبوت امامت آن حضرت و امامت ابا طاهرين آن حضرت است زيرا که اگر به کتابهاي شيعه و غير شيعه مثل کتاب(غيبت ابن بابويه) و (کتاب غيبت نعماني) و کتاب(الشفاء و الجلاء) وکتاب(ابو نعيم حافظ)در اخبار مهدي(عج)و صفات او حقيقت ثبوت و خروج و ظهور او و کتاب هايي که در کتاب(طرائف) به آن اشاره نموده ام مراجعه نمايي خواهي ديد که تمام با اکثر آنها پيش از ولادت آن حضرت به غيبت آن وجود مقدس خبر داده اند. غيبتي که به حدي طولاني شود که حتي بعضي از قائلين به امامت آن حضرت از عقيده خود برگردند و انکار امامت او نمايند. پس اگر آن حضرت چنين غيبتي نفرمايد هر ايينه قدح در امامت آن حضرت و امامت آباء طاهرين او خواهد بود، پس همين غيبت دليل بر حقانيت ائمه اطهار(ع) و صحت امامت و غيبت آن حضرت و حجت عليه مخالفين آن حضرت مي باشد. گذشته از اينکه غيبت آن حضرت از کساني که مشرف به شرف ملاقان آن حضرت نشوند از طرف خود آنان است که متابعت و پيروي آن حضرت و اطاعت حضرت رب العالمين اعراض نموده و سرپيچي کرده اند.
سيد (ره) در آداب دعا مي فرمايد : هرگاه از خداي تعالي حاجتي خواستي لااقل حال تو مثل آن شخص باشد که حاجتي از پادشاهان دنيا طلب مي کند چون هرگاه حاجتي از ايشان بخواهي سعي در رضا و خشنودي آنان مي نمايي به هر چه که مکنت شود. پس در وقت حاجت خواستن از خداوند در تحصيل رضاي او کوشش کن مبادا اقبلت به خداوند کمتر باشد از اقبال بر ملوک و پادشاهان دنياکه اگر حال تو چنين باشد از مستهزئين و هلاکين خواهي بود. پس بر حذر باش که اعتمادت به خدا کمتر نباشد و نيز سزاوار است هر گاه به حاجتي روزه يا نماز به جا مي آوري و دعا مي کني الاهمّ فالاهمّ حاجات خود را مراعات کني. بدان که اهمّ آنها، حوائج آن کسي است که تو در پناه و هدايت و حمايت او به سر مي بري و آن امام زمان توست. پس بايد نماز و روزه و دعاي تو اول به جهت قضاء حوائج او (حضرت) باشد و بعد به جهت حوائج خودت.
يکي از اعمالي که سيد بن طاووس به آن بسيار اهميت مي داده صدقه بر حفظ وجود مقدس آن حضرت بوده چون يکي از تکاليف زمان غيبت صدقه دادن است براي حفظ وجود حضرت به آنچه که ميسر است به همين دليل سيد بن طاووس به ما وصيت و سفارش مي نمايد: ابتدا کن به صدقه دادن براي آن حضرت قبل از اينکه براي خود و عزيزانت صدقه بدهي.
حضرت سيد مي فرمود : سحرگاهي در شهر سامرا صداي دعا خواندن حضرت صاحب العصر(عج) را شنيدم و از جمله حضرت براي کساني که او را ياد کرده اند اعم از مردگان و زندگان دعا مي کردند و مي فرمودند:
و ابقهم(يا اينکه مي فرمودند:) احيهم من عزم ملکنا سلطاننا و دولتنا.   يعني: آنها را(شيعيان) باقي بدار(يا مي فرمودند: ترديد از مرحوم سيد بن طاووس است) زنده بدار در ملک عظيم ما و سلطنت و دولت ما. (اين تشرف در شب چهارشنبه 13 ذي القعده سال 386 هـ بوده است)
جناب سيد مي فرمايد : پيوسته دعا مي کردم و از مولايم حضرت مهدي(عج) تمنا مي نمودم که مرا در زمره کساني قرار دهد که به شرف ملاقات و خدمتگزاري ايام غيبتش نائل گشته اند تا بدين وسيله به نوکران و خواص حضرتش تاسي جويم. هيچ کس را از نيت و ماضي الضمير خودم با خبر نگردانيدم تا اينکه رشيد ابوالعباس واسطي در روز پنج شنبه 29 ماه رجب سال 635 بدون مقدمه گفت: به تو مي گويند ما جز محبت نظر ديگري به تو نداريم، پس اگر خود را با صبر و بردباري تسکين دهي، مقصود حاصل ميگردد.
پرسيدم: اين پيام را از جانب چه کسي مي گويي؟ گفت: از جانب مولايمان حضرت مهدي(عج) .... مي گويند : از خداي تعالي درخواست و مسالت کرده بود که بر او تفضل نمايد به ملاقات و مشاهده حضرت بقية الله(عج) تا اينکه در خواب به او گفتند: در وقتي که به تو خواهيم گفت مشاهده خواهي کرد امام زمان(عج) را. گفت: آن وقت که وعده داده بودند در حرم مطهر حضرت موسي بن جعفر(ع) بود.
جناب سيد مي فرمايد : شخصي که حضرت صاحب الزمان(عج) را در يکشنبه که در تعلق به اميرالمومنين(ع) دارد، در بيداري مشاهده ميکند ( احتمال زياد خود ايشان بوده اند )که آن جناب در اين روز جد بزرگوارش امير المونين(ع) ر ابه اين نحو زيارت مي کرده است:
(السلام علي الشجرة النبوة و الدوحة الهاشمية المضيئة المثمرة بالنبوة المونقة بالامامة و علي ضجيعيک آدم و نوح عليهما السلام  السلام عليک و علي اهل بيتک الطبين الطاهرين  السلام عليک و علي الملائکة المحدقين بک و الحافين بقبرک  يا مولاي، يا امير المونين هذا يوم الاحد و هو يومک و باسمک و انا ضيفک فيه و جارک فاضفني يا مولاي واجرني فانک کريم تحب الضيافة و المامور بالاجارة فافعل ما رغبت اليک فيه و رجوته منک بمنزلتک و آل بيتک عند الله و منزلتة عندکم و بحق ابن عمک رسول الله(ص).)

جناب سيد بن طاوس(ره)مي فرمايند : يک روز در محضر محمد بن جعفردهان به سوي به سوي مسحد سهله بيرون رفته بودم که محمد بن جعفر گفت: برويم به مسجد صعصعة بن صوحان چون آن مسجد مبارکي است و امير المومنين(ع) در آن نماز گزارده و ائمه هدي(ع) قدمهاي شريف خود را در آنجا گذاشته اند. سپس ميل کرديم به سوي آن مسجد و مشغول نماز در آن مسجد شديم، در بين نماز خواندن بوديم که مردي را ديديم که از شترش پايين آمد و ساقهاي شترش را عقال کرد آنگاه داخل مسجد شد و دو رکت نماز خواند و آن دو رکعت را بسيار طول داد، سپس دستهاي مبارکش را بلند کرد و اين دعا را خواند:  اللهم يا ذا المن السابغة... سپس برخواست و سوار شترش شد و خواست برود که محمد بن جعفردهان به من گفت: آيا برنمي خيزي تا برويم نزد او و سوال کنيم که او کيست؟ برخواستيم و نزد او رفتيم به او گفتيم: شما را به خداوند قسم مي دهم به ما بفرما کي هستي؟ فرمود مرا کي پنداشتيد؟ محمد بن جعفردهان گفت: گمان کردم شما حضرت خضر مي باشيد.سپس رو به من کرد . گفت: تو هم چنين گمان کردي؟ گفتم: من هم گمان کردم که شما حضرت خضر هستيد؟ فرمود: والله من آن کسي هستم که «خضر» محتاج است به او و ديدن او، برگرديد منم امام زمان شما.
مرحوم سید بن طاووس می‌فرماید: در یک سحرگاه در سرداب مطهر (منزل حضرت در سامرا) از حضرت صاحب الامر ارواحنافداه این مناجات را شنیدم که می فرمود:  «اَللهُم اِنَّ شِیعَتَنا خُلقَت مِن شُعاعِ اَنوارِنا وَ بَقِیَةِ طِینَتِنا وَ قَد فَعَلوا ذُنوباً کَثیرَةً اِتِکالاً عَلی حُبِّنا وَ وِلایَتِنا فَاِن کانَت ذُنوبُهُم بَینَکَ وَ بَینَهُم فَاصفِح عَنهُم فَقَد رَضینا وَ مَا کانَ مِنها فِیما بَینَهُم فَاصلِح بَینَهُم وَ قاص بها عَن خُمسِنا وَ اَدخِلهُم الجَنَّةَ وَ زَحزِحهُم عَن النارِ وَ لا تَجمَع بَینَهُم و بَینَ اَعدائِنا فِی سَخَطِک».  خدایا؛ شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کرده‌ای، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت به ما و ولایت ما کرده‌اند، اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده‌ای و آنچه از گناهان آنها که در ارتباط با خودشان است، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که حق ماست به آنها بده تا راضی شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنان را با دشمنان ما در خشم و سخط خود جمع نفرما.

مي گويند : جناب سيد(ره) در سال 641 وارد حله شد و اندكى پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادى الثانى همان سال همراه دوست وارسته اش سيد محمد بن محمد آورى به زيارت اميرمومنان على (ع ) شتافت .آنها نيمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنچشنبه نوزدهم جمادى الثانى زير باران عنايت علوى قرار گرفتند. محمد آورى سيماى روياى وصول رضى الدين را در رويا مشاهده كرد و بامداد خطاب به همسفرش چنين گفت :((در رويا چنان ديدم كه لقمه اى در دست تو (سيد بن طاووس ) است و مى گويى از لقمه از دهان مولايم مهدى است . آنگاه قدرى از آن را به من دادى .))
خود سيد(ره) مي فرمايد :پگاه پنجشنبه چون هميشه به حريم نورانى مولايم على (ع ) وارد شدم در آن جايگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امير مومنان و انبوه مكاشفات و چنان مرا در برگفت كه نزديك بود بر زمنى فرو افتم . پاها و ديگر اندامم در ارتعاشى هولناك از كنترل بيرون شدند و من در آستانه مرگ و رهايى از خاك قرار گرفتم . در اين حالت فرامادى پروردگار به احسان خويش حقايق را بر من نماياند. در آن لحظه ها شدت بى خودى ام به اندازه اى بود كه چون محمد بن كنيه جمال از كنارم گذشته ، سلام كرد، توان نگريستن به او و ديگران نداشتم و او را نشناختم . پس از حالش پرسيدم ، او را به من شناساندند.

 عبدعاصي:بنده بسيارحقيرتر از آن هستم كه بتوانم درباره اولياي الهي حرفي بزنم علي الخصوص حضرت سيد بن طاوس(ره) . اما مطلبي مهم : تشرفات خدمت ائمه هدي(ع) به طرق مختلف است كه گاهاً مكاشفات هستند وحتي اي مكاشفات ميتوانند نفساني هم باشند . يعني فرد سالك آنچه در ذهن مي پرورانده حالا به قوه قهريه تبديل به تمثلاتي شده است . اما در خصوص امثال حضرت سيد - سيد بحرالعلوم و بعضي عرفاي كامل (رضوان الله عليهم) تشرفات بصورت مشاهدات و جسم عنصري حضرت بوده است و اين ببسيار محدود و معدود است . جناب سيد از آن دسته علماي عامل بودند كه بغير از سيل مكاشفات و مشاهدات رحماني از جنبه علمي هم در حد اعلي بودند و علامه محسوب مي شدند . كتابهاي سيد بن طاوس(ره) مخصوصاً اقبال و مطالب اخلاقي كه به فرزندش نوشته براي امثال ما بسيار بسيار سودمند هستند . اذكار و اوراد مهج الدعوات بايد زير نظر استاد خبير باشد . مطلب درباره سيد (ره) و احوال ايشان زياد هست و بنده گلچين مي كنم . تشرفات به قدري زياد هست كه گويا ايشان ملازم دائمي حجت خدا (عج) بودند .  ميرزا جواد ملكي (ره) با لقب " سيد المراقبين " از ايشان ياد مي كردند .

به روح همه زائرين امام صاحب الزمان(عج) علي الخصوص كامل مكمل  سرسلسله عارفان واصل حضرت سيد بن طاوس (ره) الفاتحه مع الصلوات

حاج ابوموسی محیی(ره)

این مطلب را با همه وجود - با همه عشق و با حالی دگرگون نوشته ام ....

برای اولین بار در وبلاگ طریق الی الله می بینید :

 

عارف سالک  فانی فی الله  مرحوم حاج ابوموسی محیی (ره)

 

سید هاشم حداد (ره) می فرمود : « عشق همه چیز را می گیرد . حتی اوهام را از بین می برد . » حاج ابوموسی محیی (ره) تا همین دوسال پیش در قید حیات بود . سی سال شاگرد سیدی و  مولای و بن مولای حضرت آقای سید هاشم موسوی حداد ( روحی فداه) بودن این می شود که در اواخر عمر فقط لباس احرام به تن داشت . چشمش ظاهراْ نابینا شده بود . مطمئناْ ذکر قلبی این آدم این ذکر شریف بوده که  : یا من یکفی من کل شی ولا یکفی منه شی اکفنی ما اهمنی من امر الدنیا و الآخره

از قدیمی ترین شاگردان حضرت آقای حداد(ره) مرحوم حاج ابوموسی محیی(ره) بودند که زیارت جمالش تو را به یاد استادش می انداخت . در وصف حاج ابوموسی(ره) همین بس که توفیق الهی و هدایت خاصه شامل حالش بود و خدمت مرحوم آیت الله الکبری حاج سید علی قاضی(نفع الله به السالکین) رسیده بود . خودش می فرمود : در کربلا مرحوم قاضی(ره) که نماز می خواند من مکبرش بودم . بعد از نماز می رفتم و دستش را می بوسیدم . یا استخاره می گرفتم . نگاه محبت آمیزی می کرد و می فرمود : موفق باشید ... حاجی می فرمود : از کوچه رد می شدم . دیدم آقای قاضی(ره) عصازنان می آید . صدایی به این آوا بلند بود که : الحمدالله الذی لم یتخذ صاحبه ولا ولدا ... مرحوم قاضی(ره) به من فرمود : می دانی این یعنی چی؟؟؟ . حاج ابوموسی(ره) توسط آیه ای از قرآن مهر سیدهاشم(ره) در دلش افتاد . بواسطه جناب عبدالجلیل محیی که برادر همسرش بود خدمت جناب سید رسید .  او در کربلا به منزل آقا می رفت . آقایی که خودش کارهای شاگردان را انجام می داد . صبحها نان وسرشیر می خرید . آقایی که تنها زیارت می رفت . آقایی که در ایام عاشورا صورتش سرخ می شد . آقایی که کریم بود و این جملات مرحوم ابوموسی (ره) است . می خواست باغی در شمال عراق بخرد . در مکاشفه ارباب عارفان حضرت سیدالشهدا (ع) را می بیند و حضرت می فرمایند : باغ می خواهی چکار؟ منزل نزدیک خانه سید هاشم را بخر . به جناب عبدالجلیل زنگ می زند و شرح حال می کند . خانه نزدیک منزل سید را می خرند . حاجی می فرمود : آقای حداد(ره) قبل از افطار نماز می خواند و بعدش یکی از رفقا دعای افتتاح را می خواند . آقا کم خوراک بود . ماهی نمی خورد . می فرمودند : سبزی برای چشم خوب است و همیشه در خانه سبزی داشتند . حاج ابوموسی محیی(ره) بیست سال در دمشق ساکن بودند و از تولیت و خدام حرم بی بی کائنات سیدتی زینب(ارواح العالمین لتراب مرقدها فداء) بودند .مرحوم آقای حداد(ره)وقتی به شام مشرف می شدند مهمان ایشان بودند . حاجی(ره) می فرمود : آقای حداد(ره) مختصر حرف می زد . آنکس که اهلش بود می گرفت . ایشان در حال فناء بود . طوریکه نمی شد با او حرف بزنی . هرکس را قبول نمی کرد . هرکس میتوانست او را ببیند اما شاگردش نمی شد . با بدخلقی رد نمی کرد . دل کسی را نمی شکست . حاج ابوموسی محیی (ره) می فرماید : چندین دفعه وارد منزل آقای حداد(ره) شدم و دیدم مولا امام حسین(ع) را که در حال گفتگو با سید هاشم حداد(ره) هستند . حاجی(ره) می فرمود : سید هاشم دعای فرج را زیاد می خواند . آقای حداد (ره) ذکر " یا صاحب الزمان ادرکنی " را زیاد می گفت . می فرمود : کور باشد چشمی که هر روز از خواب بیدار شود و امام زمان(عج) را نبیند " . ما از احوال آقا می فهمیدیم که خدمت حضرت حجت(س) مشرف شده اند و الا کسی جرات پرسیدن نداشت . حاجی می فرمود : آقای حداد (ره) می فرمودند : لولا علی(ع) لما خلق الله فاطمه(س) و بالعکس . . . . می فرمود : حضرت حداد(ره) در قنوت نماز وتر دعای سحر را می خواند . آقای حداد(ره) آیتی از آیات خدای بزرگ بود . اهل توحید بود . اهل فنا . اهل اخلاق . اهل کرم . اهل معرفت ...آیت الله کمیلی(حفظه الله) می فرمودند : مرحوم ابوموسی(ره) در پیروی از مرحوم حداد(ره) صادقانه وخالصانه خدماتش راانجام داد.اهل ذکر و فکر بود . آقای حداد(ره) هم ایشان را دوست می داشتند . حاج ابوموسی (ره) می فرمود : سید هاشم حداد(ره) می فرمود : در حرم حضرت زینب(س) مشغول عبادت بودم . حالتی برایم رخ داد که دیدم تمام انبیا و اولیا دور ضریح مبارک در حال طواف هستند . . . . فدایت شوم بی بی جان . این حدادها این ابوموسی ها چه می دیدند که ما کور و کرها از شنیدنش هم عاجزیم ؟!  حاجی(ره) باز می فرمود : سید حداد(ره) نمازش باتوجه و تانی کامل بود . اگر کسی هنگام نماز صدایش را می شنید احساس می کرد که به سوی پروردگار عروج کرده.گویا ازاول تاآخرنماز...اتصال کامل وبدون پرده باپروردگارسخن می گوید . صدای دلنشین وآرام بخش ایشان قلبها را پرواز می داد وعقل وخرد را از خردمندان می ربود وهنگامی که حال واقبال وعروج به آن عالم ملکوتی دست می داد اشک از چشمان اکثر نمازگزاران جاری می شد وهیچکدام نمیتوانستند جلوی گریه شان را بگیرند . . . . . .  واقعاْ من و شما چه درک وتصویری می توانیم از آقای حداد(ره) داشته باشیم ؟ آقای خلف زاده درباره آقای حداد(ره) می فرمود : کلمات قرآن که از ایشان صادر می شد در خود ایشان فرو می رفت .. . .  حقیقتاْ یکی مثل حاج ابوموسی محیی(ره) که از جام الهی حداد(ره) نوشیده باید این عبارت را شرح دهد . حاجی می فرمود : یک مهربانی عجیبی داشتند که من اصلاْ ندیدم . کم دیدم . از پدر مهربانتر بودند . وقتی یک مشکلی پیش می آمد می دیدید خودش بیشتر از شما ناراحت بود .. . .  راستی ! این مطلب درباره ابوموسی است یا آقای حداد ؟؟؟ ( فتامل ) آیت الله کشمیری(ره) می فرمودند : سید هاشم (ره) صمد بود . صمد بود . خیلی پر بود . بزرگتر از آن است که در این دنیا شناخته شود . او در زمان حیاتش از دیگران بی نیاز بود پس چگونه بعد از مرگش نیاز به تعریف داشته باشد ؟؟؟؟؟  حالا فکر کنید از یک عارف صمد چه چیزی بعنوان " شاگرد " بعنوان " بازتاب نورانی " ساطع می شود؟

عبدعاصی: حقیر تعدادی از شاگردان مرحوم سید هاشم حداد(ره) را دیده ام . همه شان مثل سید هاشم(ره) شده بودند . همه شان شکل استادشان شده اند . اصلاْ انگار در این دنیا زندگی نمی کنند . انگار حس مادی ندارند . مثل استادشان . یک " حداد " می گویند و می روند جایی که من نمی فهمم . نمی دانم بعد از خواندن این مطلب چه حالی دارید اما حقیر بسیار منقلبم . کلام را با جملات آخرین حضرت آیت الحق سید هاشم حداد (ره) در لحظات آخر حیات مادی به پایان می برم . جمله ای که ختم همه کلام هاست . جمله ای که همه این عرفا و سالکینی که از آنها دم زده اند عمرشان را صرف آن کرده اند . جمله ای تام و تمام که همه تکاپوها برای درک آن است . نه درک ادراکی بلکه درک شهودی . فرمود :  " جبرئیل در برابر عظمت رسول الله(ص) ثقلی ندارد که از او تعبیر به قول ثقیل شود . مراد از قول ثقیل اوست - " لاهوالاهو" است .  "

بروح سالک ربانی مرحوم حاج ابوموسی محیی(ره) و توحیدی کبیر جناب سید هاشم حداد (ره) و همه اهل طریقت از مذهب متعالی شیعه اثنی عشری ( معتقد به اصل توحید-ولایت و رجعت که همه یکی است ) الفاتحه مع الصلوات

آیت اله سید احمد کربلایی

۲۷ شوال المعظم سالگرد رحلت حجت الحق عارف واصل آیت الله سید احمد کربلائی (ره)

علامه طباطبایی (ره) فرموده اند : :از آقای سید احمد کربلایی که از شاگردان معروف استاد اخلاق و عرفان، آقای ملا حسینقلی همدانی بود، نقل شده که فرمود: روزی در جایی استراحت می کردم، و در خواب بودم. ناگهان شخصی مرا از خواب بیدار کرد و گفت اگر می خواهی نور اسفهبدیه را بنگری از جای برخیز! هنگامی که چشم گشودم، دیدم درخششی بی حد و اندازه شرق و غرب را فرا گرفته.  علامه طباطبایی می فرماید: این درخشش همان مقام تجلی نفس است.

حضرت مولا آیت الله العارف آقا سید احمد کربلائی حائری تهرانی واحد العین (ره) از نوادگان حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر (س) در کربلا بدنیا آمد و به اقوالی در ۲۷ شوال ۱۳۳۲ قمری در آخرین لحظات نماز عصر جمعه در نجف اشرف به دعوت حق لبیک گفت و در مقابل ایوان طلا - پشت سر مبارک مولی الموالی امیرالمومنین خلیفه الله کلمه الله علی (ع) معروف به صحن مرتضوی(ع)به خاک سپرده شد . ظاهراْ وقتی از دنیا رفت ۵۲ سالش بود و علت آن هم مرض سل بوده است . وقتی عروج می کرد سرش بر بالین آیت الله سید ابوالقاسم لواسانی(ره) بود . اصالتاْ تهرانی بود ولی پدرش سید ابراهیم (ره) جهت تحصیل علوم شیعی راهی کربلای معلی شد . او از اعاظم تلامیذ سلوکی سید العرفا جمال العارفین جبل العرفان حضرت آخوند ملاحسینقلی همدانی(روحی لتراب مرقده فداء) بود . نمازهایش را در خفا می خواند و از اینکه مردم بخواهند به او اقتدا کنند اجتناب می کرد . او از خوف خدا، بسیار می گریست و اشک می ریخت به گونه ای که در حال نماز، گریه، عنان اختیار را از او می ربود؛ به ویژه در هنگامه نماز های شب. بهمین علت لقب " بکاء " یعنی خیلی گریه کننده داشت مثل مادرش فاطمه(س) مثل جدش حضرت سجاد(ع) . می گویند یکی از چشمانش هم به جهت گریه زیاد از دست داده بود . واحد العین می گفتندش . به مادرش خیلی خدمت می کرد و زودتر از مادر هم رحلت فرمود . او قله تقوا و ورع و اهل ریاضت و تهذیب کننده نفوس و جان های با استعداد بود . فیلسوف بزرگ سید محمد کاظم عصار تهرانی(ره) میفرمود : او یگانه کسی است که توانست دید و بصر خود را به بصیرت تبدیل نماید و پرده های ضخیم را با عبادت و غرق شدن در ادعیه و اوراد ومقید بودن به نوافل از جلوی چشم خود کنار زند ومن در میان بزرگانی که محضر آنان را درک کردم، تنها شخصی که از به مراحل والایی از کشف و شهود معنوی واصل شد آقای کربلایی بود و من احدی را همتای او ندیدم . تبحر فوق العاده در فقه داشت . این را آقای شیخ محمدحسین عروی اصفهانی(ره) می فرماید . و اصرار فراوانی جهت مرجعیت از او می شد اما به شدت پرهیز می کرد . از شاگردان سلوکی و غیر سلوکی او می توان به : سید العرفای المتاخرین مولای وبن مولای آقا سید علی قاضی طباطبائی(ره)-علامه عصار-سیدمحسن امین-میرزامهدی اصفهانی-آقاسیدجمال گلپایگانی-شیخ محمدتقی بافقی وحضرت آیت الله سیدابوالقاسم لواسانی(ره) که به قول عده ای وصی ایشان بود اشاره کرد .

آیت الله سید احمد کربلائی(ره) می فرمود : رسیدن به مقام توحید جز از راه اسقاط اعتبارات و اضافات که( التوحید اسقاط الاضافات )است میسر نیست وتا انسان از قید و بند الفاظ و مفاهیم و یا بطور کلی از علوم رسمی آزاد نشود نمی تواند حقیقت توحید را درک کند چرا که الفاظ که بیانگر علوم رسمی هستند حکایت از معانی اعتباری می کنند و مقام توحید فراتر از آن است که قابل اعتبار باشد وبه وسیله الفاظ نمی توان حقیقت را آن طوری که هست بیان کرد مگر کلمه جامع الهی که همان انسان کامل است و تکلم او تکلم حق است. مرحوم آیت‏اللّه‏ کربلایی می‏فرماید: در یکی از مسافرت‏ها، به درویش روشن‏ضمیری برخورد کردم. او به من گفت: من مأموریت دارم تا شما را از دو چیز مطّلع کنم. اول کیمیاست و دوم اینکه، من فردا می‏میرم و شما مرا تجهیز و تدفین نمایید. من به او گفتم: من نیازی به کیمیا ندارم، ولی تجهیز شما را قبول می‏کنم. صبح فردا، درویش فوت کرد و من متکفّل تجهیز و کفن و دفن او شدم. شیخ آقا بزرگ تهرانی می نویسد: «سید، بسیار گریه می کرد. او در هنگام نماز، به ویژه نمازهای نافله، تسلطی بر خود نداشت. من که دو سال توفیق همسایگی ایشان را داشتم، چیزهای زیادی از او دیدم». از آثار حضرت آقای کربلایی(ره) اطلاع دقیقی نیست اما نامه هایی از او به جا مانده که در کتاب تذکره المتقین تدوین شده و مکاتباتی که بین ایشان ومرحوم غروی اصفهانی(ره) ردوبدل شده و علامه طهرانی(ره)در کتاب توحیدعلمی ویقینی آورده اند . این مراسلات را علامه طباطبائی(ره) درحوزه قم تدریس می کردند و این اهمیت مطالب مراوده شده را می رساند . علامه طهرانی(ره) به نقل از فرزند آیت الله لواسانی(ره) و ایشان به نقل از پدرش می فرمود که : نامه ای به میرزا محمد تقی شیرازی(ره) که در جواب پرسشی گفته بود بعد از من به سید احمد کربلائی مراجعه کنید از طرف حضرت سید نوشتم به این مضمون : آقای میرزا محمدتقی! شما که اینک در امور دنیا حکومت و ریاست دارید، اگر این کارها را بکنید و کسی را به من ارجاع دهید، فردای  قیامت در محضر خدا، که حکومت با ماست از شما شکایت می کنم و از شما راضی نخواهم بود . و در جواب اصرار فروان تجار تهرانی به مرجعیت فرموده بود : اگر جهنم رفتن واجب کفایی است، من به الکفایه، موجود است . اوج تقوا و زهد را ببینید . علامه طهرانی(ره) میفرمود: «اين حقير در سنواتي كه در نجف اشرف تحصيل مي‌كردم و به محضر علّامه شيخ آقا بزرگ تهراني كه از اساتيد فن روايت و اجازه حقير هستند مشرّف مي‌شدم، روزي از فضائل مرحوم آقاي سيّداحمد تهراني بيان كردند و سپس فرمودند: پس از رحلت ايشان، شبي او را در خواب ديدم و مي‌دانستم كه فوت كرده، انگشت مسبحه (سبابه) ايشان را محكم گرفتم و گفتم: از آن مقامات و درجاتي كه خدا به شما عنايت فرموده است، بايد براي من بيان نماييد. با شدّت هرچه تمام‌تر انگشت خود را از دست من كشيد و گفت: حلواي طنطناني تا نخوري نداني». استاد مرحوم سید محمدحسن قاضی فرزند مرحوم قاضی(ره) می گفت : «هرگاه نام او (سيّد احمد) نزد پدر برده مي‌شد، به او حالتي از سکون و سراسيمگي و تأمّل دست مي‌داد، و سپس به حالت طبيعي برگشته و شروع به ادامه سخن با هم نشينانش مي‌نمود.» نقل شده است که جناب آقا سید احمد کربلایی ، وقتی کلید حجره اش را گم کرده بود، و درب حجره مقفل بود ، مرحوم سید گفت: مگر جده ام فاطمه زهرا ( علیها سلام ) از مادر موسی کمتر است، نام او را به زبان آورد و گفت: یا فاطمه ، و قفل را کشید و باز شد. البته این داستان برای بعضی دیگر از بزرگان هم نقل شده است . حضرت آقا سید علی قاضی(ره) می فرمودند : «شبي از شب‌ها را به مسجد سهله مي‌گذرانيدم... به نيمه شب كسي آمد و به مقام ابراهيم(رحمة الله) مقام كرد و از پي فريضه صبح در مسجد شد تا طلوع خورشيد، آن گاه برفت و ديدم «انسان العين و عين الانسان...» آقا سيّد احمد بكّاء قدّس الله سرّه القدسيّ ‌از شدّت گريه خاك سجده‌گاه، گل كرده است و صبح برفت و در حجره نشست و چنان مي‌خنديد كه صداي او به بيرون مسجد مي‌رسيد. «و فيِ ذلِك فَليَتَنَافَسِ المُتَنَافِسُونَ»؛در اين نعمت‌هاي بهشتي راغبان بايد از پيشي گيرند‌گان سبقت گيرند.» . آقا سید جمال گلپایگانی(ره) می فرمود : شبي بر حسب معمول به مسجد سهله آمدم براي عبادت... نماز مغرب و عشا و اعمال مسجد را به جاي آوردم و حدود دو ساعت از شب مي‌گذشت... صداي مناجات و ناله‌اي به گوش من رسيد و غير از من در اين مسجد تاريك احدي نبود، اين صدا از ضلع شمالي مسجد، رو به روي مقام امام زمان(ارواحنافداه) شروع شد و به طوري جذاب و گيرا و توأم با سوز و گداز و همراه با اشعار عربي و فارسي و مناجات‌ها و دعاهاي عاليه المضامين بود كه حال ما را متوجّه خود نمود. من كه آماده شام خوردن شده بودم... نتوانستم لقمه‌اي نان بخورم و يا استراحت كنم، بلكه دعا و ذكر و فكر را نيز فراموش كردم. صاحب صدا ساعتي گريه و مناجات داشت و سپس ساكت مي‌شد. قدري مي‌گذشت، دوباره مشغول خواندن و درد دل كردن مي‌شد، باز آرام مي‌گرفت و هر بار كه شروع مي‌كرد به خواندن چند قدمي جلوتر مي‌آمد، قريب اذان صبح در مقام مطهّر امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) رسيد. در اين حال، خطاب به حضرت نموده و پس از گريه طولاني و سوز و ناله شديد و دل خراشي اين اشعار را با تخاطب با آن حضرت خواند:

ما بدين در، نه پي حشمت و جاه آمده‌ايم       از  بد  حادثه  اين   جا  به  پناه   آمده‌ايم

ره  رو  منزل   عشقيم  و  ز  سر حدّ  عدم       تا  به  اقليم  وجود  اين  همه  راه  آمده‌ايم

آبرو   مي‌رود   اي  ابر   خطا  شوي  ببار         كه  به   ديوان  عمل  نامه  سياه   آمده‌ايم

و ديگر ساكت شد و هيچ نگفت و در تاريكي چندين ركعت نماز گذارد؛ تا سپيده صبح دميد. آن گاه نماز را به جاي آورده، مشغول تعقيبات و فكر و ذكر بود تا آفتاب دميد، آن وقت از مسجد بيرون شد و من كه تمام شب را بيدار بودم، مات و مبهوت از كار و بار خود وا مانده بودم، به دنبال او خارج شده از سرخدمه آن جا پرسيدم: اين شخص كه بود؟ گفتند: مردي است به نام سيّد احمد كربلايي. بعضي از شب‌هاي خلوت كه در مسجد كسي نيست مي‌آيد، و حال و وضعش هم همين طور است كه ديديد !!! . دستوراتی از ایشان به این شرح است که در یک نامه آمده : "  ان شاءالله تعالی تمام مواظبت، بر دوام توجه و توسل به حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه که واسطه فیض زمان است، ملحوظ داشته، بعد از نماز، دعای غیبت که: اللهم عرفنی نفسک بوده باشد و سه  سوره اخلاص هدیه به آن بزرگوار، و دعای فرج: اللهم عظم البلاء را ترک نکند. و تمام مواظبت بر دوام طهارت مهما امکن و خواب بر طهارت و وضو و  تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در وقت خوابیدن و بعد از هر نماز واجب و قرائت آیت الکرسی و مواظبت بر سجده شکر بعد از بیداری و خواندن آیات  ان فی خلق السموات والارض ...را بعد از بیدار شدن برای نماز شب ، با کمال توجه به عالم هستی و تفکر در آن، و نظر بر آسمان و کواکب و آفاق و دعای صحیفه سجادیه را بعد از نماز شب ترک ننماید. والسلام علیه و رحمة الله. حرره فی شهر رمضان المبارک سال 1327، احمد الموسوی حائری.  " نواده ایشان که الان در قم هستند می گفت : برای دیدن یکی از بزرگان به یکی از امامزاده های مجرب رفته بود . بطور معمولی فرموده بودند : هوا قدری گرم است . آن عالم بزرگ گفته بود : نار جهنم اشد حرا !!! ناگهان حضرت سید صیحه ای زدند و از هوش رفته اند . از مناجاتهای آیت الله سید احمد کربلائی(ره) اینطور آمده است که :  " بار خدایا لبیک و سعدیک اگر جان گیرنده تو باشی آن کس که جان ندهد کیست؟ ما هم با تو می خواهیم تو را بشناسیم و {هم} با تو می خواهیم تو را ببینیم ،پس بیننده تو غیر تو نخواهد بود و شناسنده تو غیر تو نخواهد بود.

"بِکَ عَرفتُک و انت دَلَلتَنی عَلَیک و دَعوتَنی اِلَیک و لولا اَنتَ لَمْ اَدرَ ما انتَ "«خداوندا به تو تو را شناختم و تو راهنمای منی بر خود و تو مرا به سوی خود می خوانی و اگر تو نبودی نمی دانستم که تو کیستی »

 عبد عاصی : منظور از نور اسفهبدیه مراد نفس مدبره است و نفوس اسفهبدیه انوار مدبره اند{یا همان ملائکه} . رزقناالله انشاالله . جناب سهرودی در حکمت الاشراق تقسیم بندی از انوار آورده اند که بسیار خواندنی است . آقای حسن زاده به نقل از مرحوم شیخ محمدتقی آملی(ره) می فرمودند که آقا سید احمد (ره) اصالتاْ اصفهانی بود . بنده مزار ایشان را در صحن مرتضوی زیارت کرده ام . البته سنگ مزاری نیست اما به تشخیص یکی از اولیای الهی محدوده آن را می دانم . در باب وصایت آیت الله سید ابوالقاسم لواسانی(ره) که علامه طهرانی(ره) هم در کتابشان آورده اند حرف خاصی نیست . بحث وصایت دلایل مختص به خود و ولی استاد را دارد . خیلی به ما مربوط نیست!!! همین بس که در طریقه اساتیدی که ذکر شده قرار نیست یکی پس از دیگری حتماْ وصی همدیگر باشند . مرحوم قاضی(ره) هم می فرمودند : برای من سلسله درست نکنید . مهم طریقه و مشی عرفای حقه است . بسیار حیفم آمد که متن کامل نامه آیت الله سید احمد کربلائی(ره) را که گوشه هایی در بالا آمده ارائه نکنم . می توانید در ادامه مطلب این نامه عرفانی و دستوراتش را مطالعه بفرمایید . استفاده از بعضی اذکار باید تحت نظر استاد از نفس گذشته باشد . در خصوص مکاتبات بین حضرت سید(ره) و جناب شیخ(ره) این مطلب گفتنی است که : فردی از آخوند خراسانی(ره) درباره دو بیت از منطق الطیر عطار(ره) که می فرماید :

دائماْ  او  پادشاه  مطلق  است     در کمال عز خود مستغرق است

او به سر ناید ز خود آنجا که اوست    کی رسد عقل وجود آنجا که اوست ؟

استفتایی می کند و بعداْ جواب را برای شیخ می برد . سپس جواب شیخ را برای سید می برد و این قضیه هفت بار ادامه پیدا می کند . جوابها مخالف همدیگر بود . حاج شیخ بر اساس مسئله توحید عند الحکماء که میگویند : صفات ثبوتیه حضرت حق با ذات او عینیت دارند پاسخ می دادند و حاج سید احمد بر اساس مسئله توحید عندالعرفاء پاسخ می فرمودند که : ذات اقدس او از هر اسم و رسمی بالاتر است و این بیت می رساند که اشیا در مقام منیع راه ندارند و عقل را توان ادراک نیست زیرا قبل از وصول به آن مقام مضمحل و فانی خواهد شد .

بروح عارف کامل حجت کبرای الهی حضرت آقای سید احمد کربلائی(ره) و همه اولیای حقه از طریقه شیعه جعفری(ع) الفاتحه مع الصلوات

ادامه نوشته

حاج محمدحسن شركت

برای اولین بار در وبلاگ طریق الی الله می بینید :

اولین سالگرد رحلت عمدة الاخيار و الابرار عبد صالح خدا مرحوم حاج حسن شركت (ره)

آیت الله عبدالقائم شوشتری(سلمه الله) از ایشان با عناوین " عارف بالله عالم لله فانی فی الله " یاد می کردند .

سالها در خدمت آیت الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی(ره) بودن و از آن روح لطیف بهره بردن نتیجه ای جز لطیفه ای همچون حاج محمدحسن شرکت (ره) نخواهد داشت . منزلش شاهد تجمعات سالکین و عرفای بسیاری بوده است . اجازه نمی داد کسی دستش راببوسد . مثل مرحوم انصاری(ره) اجازه تصویربرداری نمی داد . تاجر بود و خوب وباصفا زندگی می کرد . اما از خودش چیزی نمی دید . این را مراودینش می گویند . با مرحوم سید هاشم حداد(ره) -شهید دستغیب-علامه طهرانی-آیت الله بهجت-آیت الله نجابت -حاج اسماعیل دولابی-سیدعبدالله فاطمی-کشمیری-معین شیرازی و خیلی از عرفا و صلحای دیگر مرتبط یود . اصلاْ انگار این طائفه خودشان همجنس خودشان را پیدا می کند و مقصودی جز " الله" ندارند . اهل شاگردپروری نبود و خودش را در این حد نمی دید . اما ملجا و پناه کسانی بود که از سر ناسازگاری دنیای فانی و عدم وصول به عوالم ملکوت به او رجوع می کردند .  هرسال دهه روضه در منزلش داشت . اصلاْ روضه سیدالشهدا(ع) روضه این طیف است . می گویند مرحوم قاضی(ره) اجازه نمیداد کسی جز خودش کفشهای گریه کنهای ابی عبدالله(ع) را جفت کند و عجیب به این کار اصرار داشت . اوائل انقلاب مرحوم آیت الله بهجت(ره) تابستانها در مشهد مقدس در منزل ایشان سکونت می فرمودند . علامه طهرانی(ره) در کتاب شریف روح مجرد در باب مسافرت حضرت آقای حداد(ره) به ایران آورده اند که : " در مراجعت‌ از مشهد مقدّس‌ براي‌ زيارت‌ حضرت‌ بي‌بي‌فاطمۀ معصومه‌ بنت‌ إمام‌ موسي‌ بن‌ جعفر سلامُالله‌ عليها عازم‌ به‌ شهر قم‌ شدند؛ و چون‌ أحبّه‌ و أعزّۀ از دوستان‌ اصفهاني‌ از جمله‌ آقاي‌ حاج‌ محمّد حسن‌ شركت‌ اصفهاني‌ ايشان‌ را دعوت‌ به‌ اصفهان‌ و زيارت‌ مساجد و قبور بزرگان‌ در تخت‌ فولاد نموده‌ بودند، از قم‌ به‌ صوب‌ اصفهان‌ رهسپار گرديدند. "  و مهمان ایشان بودند . سر انجام در سی و یکم شهریور ۱۳۸۹ شمسی وعده الهی محقق شد و این ولی خدا به انبیا و اولیا پیوست . وقتی از دنیا رفت تشییع جنازه باشکوهی داشت و وصیتش هم عملی شد . او را در وادی السلام به خاک سپردند . وادی السلام علی(ع) ....

خودش می فرمود :از حضرت آیت الله بهجت شنیدم که یکی از بزرگان (ظاهراً سید بحرالعلوم) آمده بود خدمت مرحوم آقا محمد بیدآبادی(ره) و تقاضای علم کیمیا نموده بودند.مرحوم بیدآبادی هم ایشان را کنار رودخانه ای برده بود و تصرفی کرده بودند ، به دنبال آن اشاره ای فرموده بودند، نگاه کن. آن عالم فرموده بودند که تمام رودخانه و اطراف آن طلا شده بود، بعد مرحوم میرزا فرموده بودند: گیرم که داشتی آخر چه؟ اینها به درد نمی خورد!  برو نفست را کیمیا کن !!! یا در جای دیگر می فرمود : آیت الله محمد جواد بیدآبادی(ره) که حدود ۸۰ سال پیش می زیست و در ایوان طلای مولا امام حسین(ع) مدفون گردید -  5 سفارش مهم داشتند و همیشه می فرمودند که افراد ملتزم به آن باشند:(1)همیشه با طهارت (وضوء) باشید.(2)نماز اول وقت اقامه شود.(3)بیداری سحر از دست نرود.(4)غسل جمعه فراموش نشود.(5)مهمتر از همه: همیشه خود را در حضور حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ببینید(دائم الحضور بودن) .از حضرت آقای شرکت(ره) در خصوص کرامات آیت الله بیدآبادی(ره) مدفون در تخت فولاد اصفهان کرامات زیادی نقل شده که در کتاب داستانهای شگفت شهید دستغیب(ره) هم آمده است .  مرحوم شرکت(ره) می فرمود : آقای انصاری همدانی(ره) راجع به یکی از شاگردانش که در خط کشف و کرامت افتاده بود هشدارهای لازم را ارائه نمودند و فرمودند : " ایشان دیگر ترقی معنوی نخواهد داشت . " جای دیگر می فرمود : واقعاْ مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی(ره) صاحب نفس بود . ما ظاهراْ دو بار خدمتشان رسیدیم برای حل دو مشکل اساسی که هردو به فضل حق بواسطه ایشان حل شد . می فرمودند : آقای حاج شیخ عباس هاتف قوچانی(ره) که وصی رسمی مرحوم آقای قاضی(ره) بود می فرمود : فهمیدم که هیچ ندارم . و در جایی فرموده بودند : نمیدانم چرا مرحوم قاضی(ره) مرا وصی خود قرار داده است ؟ این مطلب را به سمع مرحوم انصاری همدانی(ره) رسانده بودند و ایشان فرموده بودند : به همین دلیل - یعنی اینکه : فهمیده که هیچ ندارد . حاج حسن شرکت(ره) می فرمودند : مدتها از خدای تعالی خواستم كه مقام آیت الله انصاری را در عالم رؤیا به من نشان دهد تا اینكه یك شب در عالم رؤیا ایشان را در آسمانها !!! دیدم كه در حالت قنوت در نماز می‌باشد. جناب شرکت(ره) می فرمود : استاد الهی آیت الله انصاری(ره) تمام مقصد خود را در سیروسلوک رسیدن به مقام قرب الهی می دانست و از غیر خدا در هر دو جهان چشم پوشید تا اینکه به بالاترین مقامات ممکن رسید . مکرر در جلسات می فرمود که : برنامه خداپرستی برای آدم کردن است نه اینکه بخواهند چیزی نشان بدهند و خواب صادق و مکاشفه و طی الارض و کارهای خارق العاده و اخبار از ضمائر را ملاک پیشرفت نمی دانستند و می فرمودند : اگر کسی صاحب طی الارض شد حتی اگر دارای موت اختیاری هم شد دلیل قرب نیست بلکه میزان را درک توحید و در قرب الهی خلاصه کرد .

پیام تسلیت آیت الله شوشتری بمناسبت ارتحال حضرت آقای شرکت(ره) به این شرح بود :

بسمه تعالی

انا لله و انا الیه الراجعون

عارف بالله عالم لله فانی فی الله جناب حجه الحق حاج محمد حسن شرکت به ملکوت اعلی پیوست .

او بقیه الماضین و الواصلین بود ، این مصیبت بزرگ را به شاگردان و فرزندان ایشان تسلیت عرض میکنم ، ایشان که از راهروان صادق کوی دوست به شمار می رفت سالها ملازم بسیاری از اهل دل بودند و از شاگردان عارف ربانی مرحوم آیت الله میرزا جواد انصاری همدانی بشمار میرفتند ، فقدان این مرد خدا برای همه ارادتمندان گران تمام شد از خدای منان صبر برای همگان مسئلت دارم . در خاتمه برای سلامتی و طول عمر عرفاء موجود ، دعا مینمایم . امیدوارم خدای متعال همه ما را با چهارده معصوم محشور فرمایند.   چهاردهم شوال یک هزار و چهارصد و سی و یک    (عبد القائم شوشتری)

عبدعاصی: خدای متعال ایشان را در اعلی علیین و در کنار موالیانش سکنی فرماید . بنده منزل ایشان در مشهد را دیده ام و مدتی هم اقامت داشتم . از حیث معنوی عالی است و هنوز هم محل تردد اولیای الهی است . مشتاقان و دوستان مرحوم آقای شرکت(ره) در اصفهان در حال جمع آوری زندگینامه و حالات ایشان هستند و انشاالله مورد عنایت ایشان قرار خواهند گرفت .

به روح ملکوتی حضرت آقای حاج محمدحسن شرکت اصفهانی (ره) الفاتحه مع الصلوات

آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی

شیخ العارفین ارباب ریاضت حضرت آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی (ره)

نام ایشان را در بیانات نورانی آیت الله بهجت(ره) زیاد شنیده اید . عالم جليل القدر ، عارف زاهد ، پارسا و محدث و صاحب كرامات - مرتاض کامل حضرت آخوند ملا فتحعلي سلطان آبادی (ره) فرزند ملاحسن حدود سال 1240 هجري قمري (حدود سال 1198 هجري شمسي) در شهر اراك ديده به جهان گشود.ايشان در اراك تحصيلات مقدماتي را به اتمام رساند و در محضر اساتيدي از جمله آيت الله سيد محمد سلطان آبادي (ره) (ازصاحبان تشرف) علوم روز را فرا گرفت.جهت تكميل آموخته هاي خود راهي نجف اشرف شد و تحصیلات را تا اجتهاد ادامه داد . همراه استادش میرزای شیرازی به سامرا رفت وگاهاْ حتی با وجودمیرزای کبیر به اصرار حضرت میرزای شیرازی امامت رابعهده می گرفت و نمازمی خواند . بعد از رحلت میرزا به کربلای معلی رفت وتاآخر عمر همانجا ساکن شد . مرحوم محدث نوری در کشکول از خلق وکرامات بسیار و علم و ورع ودائم الذکر بودن و تفاسیر فوق العاده و صبر بسیار تعریف می کند . آیت الله اراکی می فرمودند : ایشان در اواخر عمر بیناییش را از دست داده بود . روزی درباره آیه ای از قرآن فکر میکرد که ناگهان فریاد زد : یک آیه و شش هزار معنا !!! حضرت آخوند به امام زاده محمد عابد بن موسي بن جعفر (ع) (واقع در مشهد ميقان ، كيلومتر 12 جاده فراهان)  عقيده مند بود و مكرر مي گفته است كه هر كس به نيابت من آن امام زاده واجب التعظيم را زيارت كند ، من در كربلا ، امام حسين (ع) را به نيابت او زيارت مي كنم.ايشان در كربلا درس را برگزار مي كرد و بسياري از بزرگان از جمله شيخ محمدرضا بن حسين نائيني (داماد ايشان – وفات 1361 ق) ، آقا بزرگ ساوجي ، حاج ميرزا حسن نوري (محدث نوري) (وفات 1320 ق) ، سيد شرف الدين عاملي (صاحب غرامات)  و ميرزا محمدتقي شيرازي (ميرزاي دوم و مرجع شهير) در پاي درس او زاوي ادب بر زمين زدند. حضرت آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی در چهارم ربیع الاول ۱۳۱۸ قمری در کربلارحلت فرمود و در نجف اشرف به خاک سپرده شد . در خاک علی(ع).......

می گویند هر وقت مي شنيد يك نفر از محبان اهل بيت از دنيا رفته ، خواه او را می شناخت یا نه دو رکعت لیله الدفن برایش بجا می آورد و کسی این را نمیدانست تا اینکه از نزدیکان کسی از دنیا رفت و در خواب او را دیدند و از نجات خود از عذاب بواسطه نماز آخوند صحبت به میان آورد .

شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه قم می فرمود :در کربلای معلی در مجلسی که میرزای کوچک و بعضی علما و شیخ فضل الله نوری بوده ناگهان مردی ژولیده از راه رسید که به جای عمامه، دستمال مانندی بر سر پیچیده بود و قبائی کهنه و عبائی وصله خورده بر سر و دوش داشت و هم پارچه‏یی به جای شال گردن بر گردن آویخته بود. کفشی پوشیده بود که از پارگی قیامتی بود و تخت نداشت.با رسیدن این مرد تازه رسیده، میرزا از جای جست و به تازه­وارد آن چنانی احترام گذاشت و تواضع کرد. آن مرد نشست و با ارشاره به حاج شیخ فضل اللّه، از میرزا پرسید:-آقا کیست؟میرزافرمود:ایشان آقای حاج شیخ فضل اللّه نوری از علماءاند.تازه وارد، خطاب به شیخ فضل اللّه نوری گفت:-حاج شیخ فضل اللّه نوری نامی را در تهران بر دار می‏زنند. نکند تو باشی؟آن مرد، آن گاه به من اشاره کرد و از میرزا پرسید:-این کیست؟میرزا فرمود:-ایشان آقا شیخ عبد الکریم یزدی است. مادرش در اندرون ما به کارهای خانه کمک می‏کند و خودش نیز شروع به درس خواندن کرد و اکنون طلبه فاضلی است، آدم خوبی هم است.تازه وارد، از من مسأله‏یی پرسید. من از فرط سادگی سؤال، جوابی ندادم و اعتنائی نکردم. زیرا با خود گمان می‏کردم که این شخص فال‏گیر و کف­بین است و حالا می‏خواهد با این پرسش، علمیت مرا هم آزمایش کند. نگاهی به او کردم، نگه کردن عاقل اندر سفیه و لب فرو بستم. امّا میرزا به خشم در من نگریست و خود بلا فاصله در پاسخ پرسش آن مرد عجیب و غریب فرمود:-علماء چنین می‏گویند...[جواب مسأله را داد] - آن مرد گفت:-نه! این طور است...[و شروع به صحبت کرد] میرزا، تقریر او را نوشت و بعد نوشته خود را به او نشان داد و پرسید:-این طور فرمودید؟مرد نگریست و گفت: آری.آنگاه آن ناشناخته مرد دوباره متوجه من شد و خطاب به من گفت:بیرق ریاست تشیع را در قم بر دوش حاج شیخ عبد الکریم یزدی نامی، می‏گذراند، نکند تو باشی!؟اهل مجلس همه به گونه‏یی ابهام آمیز در من نگریستند. آن زمان، آن مرد ژولیده از جای برخاست و عازم رفتن شد. میرزا، متواضعانه کفشهای آن چنانی این مرد ناشناخته را جفت کرد. او را به تمام و کمال بدرقه فرموده برگشت. آنگاه با من بسیار تغیر کرد و از سوء ادب من بسیار بر آشفته شده بود. آن وقت من پرسیدم:-مگر ایشان که بودند؟میرزا فرمودند:-آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی.

 آیت الله بهجت(ره) : مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى (ره) به قافله اى كه مرحوم آخوند ملا فتح على در آن بوده ( به عنوان دعا و يا به عنوان تجليل از مقام مرحوم آخوند ) فرموده بود: به بركت وجود حاج آخوند ملا فتح على در ميان شما، در امان خدا هستيد!مرحوم آخوند ملا فتح على خلاف متعارف بوده و مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى ، صاحب تفسير هم خلاف متعارف بوده است . باز هم ایشان می فرمودند : در قضيه ى تحريم تنباكو، علماى اصفهان نامه اى براى مرحوم ميرزا نوشتند كه مضمون آن اين بود كه مردم چندان از فتواى شما استقبال نكردند. حامل نامه ، آقاى حاج آقا منير نزد آخوند ملا فتح على سلطان آبادى ( رحمه الله ) مى رسد، ايشان مى فرمايد: نامه اى با خود دارى كه در آن چنين و چنان نوشته شده است و تمام نامه را از اول تا آخر براى حامل نامه و در حالى كه نامه در جيب او بود، مى خواند!سپس حاج آقا منير، حامل نامه از ايشان خواهش مى كند كه عملى به او ياد دهند . ايشان مى فرمايد: شما بحر مواج هستيد . تا اين كه بعد از خواهش التماس مى فرمايند: سه چيز را مواظبت كنيد و خود ايشان هم به اين سه امر مواظبت مى كرده است :
1. خواندن زيارت عاشورا در هر روز.
2. خواندن نماز وحشت در هر شب براى مؤمنين و مؤمنات ، در هر كجاى عالم فوت كرده باشند.
3 . نماز اول ماه را ترك نكنيد.

 آیت الله بهجت(ره) : مرحوم شيخ فضل الله نورى مى گويد: خوابى ديدم و براى تعبير آن نزد مرحوم آخوند ملا فتح على سلطان آبادى رفتم . همين كه مقدارى از خواب را براى ايشان نقل كردم ، فرمود: خوب مى دانم ، بعدش هم اين بود و اين بود و تا آخر خواب را براى من نقل نمود و بعد تعبير كرد.آخوند شخصيت عجيبى بوده است . واى بر ما اگر معنويت و روحانيت را مقدمه و وسيله ى رسيدن به ماديات و فانيات قرار دهيم ! باز فرمودند : در صف نماز ملا فتح على ( رحمه الله ) در مسيب سخن از ماست خوب به ميان آمد، شيخ ( رحمه الله ) متوجه شدند و برگشتند و فرمودند: اين تعقيب نماز بود؟!يعنى اين قدر در فكر شكم ؟! آقای بهجت فرموده اند : از مرحوم مبرور عماد السلام و سناد العلماء الاصفياء الاعلام آخوند حاجي ملا فتحعلي سلطان آبادي منقول است که فرمودند: در زمان ارتحال مرحوم آيت الله سيد بحر العلوم(رض)نوحه جن بجهت فقدان آن جناب از سرداب خانه او استماع شد چنانکه يکي از اعاظم عاماء معاصرين ما از خود مرحوم حاج مذکور اين حکايت را استماع فرموده. جناب شیخ ابراهیم صاحب الزمانی از شاگردان آخوند می گوید :روزی در سامرا آخوند ملافتحعلی را ملاقات کردم ، نزدیک ظهر بود مرا به منزل دعوت کرد . هنگامیکه به طرف منزل می رفتیم فرزندایشان به ایشان گفت نان درمنزل نداریم . و در سامراء آن زمان نانوایی نبوده و جز ساعاتی ازروز که ازاطراف نانهای پخته برای فروش می آوردند درساعات دیگر نان پیدا نمی شد . آخوند به فرزند خود می گوید :برو بیرون چند قدم این طرف و آن طرف برو بلکه پیدا شود . او همین کار را میکند و با تعدادی نان به منزل می آیدو می گوید برخلاف عادت هرروز این نانها را کسی آورده بود و به من داد . می گویند : میرزا حسین نوری پولی داده بود تا شب ۵شنبه و جمعه صدنفر برای اطعام دعوت شوند (درسامراء) . درحالیکه فرد صدنفر برای یک شب دعوت کرده بود . وقتی به حاجی نوری خبر دادند فرمودند سریعاْ آخوند ملافتحعلی را خبر کنید . ایشان هم فرمودند : غذا را نکشید تا بیایم . وقتی آمد فرمود پارچه آب نخورده ای بیاورید . پارچه را روی غذا گذاشته سه بار دست می کشند و می گویند : " ها ! علی بشر کیف بشر * من ابی فقد کفر " یعنی علی(ع) بهترین بشر است و هرکس ولایتش را قبول نکند کافر است . غذا را کشیدندو به همه رسید . می گویند : دستش درد شدیدی داشت . به ضریح مولا علی(ع) کشید و خوب شد . می گویند : در سفر حج دملی در دست ملا فتحعلی(ره) ایجاد شده بود . گفته بود : خدایا ! من تاحالا چیزی از تو نخواستم! این دمل ممکن است برای بعضیها مزاحمت باشد - خوبش کن . دمل خوب شد و بعد از حج دوباره برگشت . می گویند در سامرا شیخ و سیدی هم حجره ای بودند . شیخ به احترام سید می گوید من میخواهم کارهای تو را هم انجام دهم . بخاطر اینکار درهایی به رویش از معارف باز می شود . در مکاشفه ای خدمت حضرت حجت (عج) می رسد و سه تن از علما واولیا را در محضر ایشان می بیند . یکی از آنها آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی(ره) بوده است . می گویند : ( ظاهراْ آیت الله سیدمحسن حکیم است ) همراه میرزای شیرازی دوم،شیخ حسن کربلایی و محدث نوری سيد اسماعيل صدر بود، صبح های جمعه به محضر ملا فتحعلی سلطان آبادی می رفتیم.مرحوم ملا فتحعلی برای ما در یک روز شرح آیه ای را گفت ( سوره حجرات آیه ۷ ) و بحثش متمرکز بر این قسمت بود"و حبّب الیکم الایمان" آن روز به حدی این قسمت از آیه را جالب تفسیر کرد که ما با خود گفتیم حد همین است سخندانی و زیبایی را.جلسه ی بعد که به محضرش رفتیم دوباره همان قسمت از آیه را برایمان تفسیر کرد و به حدی زیبا تفسیر فرمود که ما با خود گفتیم تفسیر واقعی آیه،تفسیر امروز بود،نه جلسه ی قبل.جلسه ی بعد که رفتیم باز همان فقره را شرح دادند و ما یقین کردیم که اصلا منظور خدا از آیه، همین شرح ملا فتحعلی است و لا غیر. و تفسیر های روزهای قبل مراد نبوده.جلسه ی بعد رفتیم و باز برداشت و تفسیر جدیدی کردند و این قضیه تا نزدیک یک ماه طول کشید و ما هر روز فکر می کردیم تفسیر واقعی آیه همین تفسیر امروزی است و تفاسیر روزهای قبل مقصود نیست . علامه طهرانی (ره) در کتاب مهرتابان که پرسش و پاسخش با علامه طباطبایی(ره) است آورده : طهرانی : مرحوم‌ آخوند ملاّ فتحعلي‌ سلطان‌ آبادي‌ با تمام‌ رياضات‌ و مكاشفات‌ و مقاماتي‌ كه‌ از ايشان‌ نقل‌ مي‌شود، گويا در مراحل‌ و منازل‌ توحيد ذات‌ حقّ متعال‌ نبوده‌اند. علاّمه‌: مثل‌ اينكه‌ ايشان‌ در مسائل‌ مجاهدت‌هاي‌ نفساني‌ بوده‌، و در رشتۀ توحيد نبوده‌اند.و چون‌ با مرحوم‌ آخوند ملاّ حسينقلي‌ همدانيّ، هم‌ عصر و هم‌ زمان‌ بوده‌، و مرحوم‌ آخوند در رشتۀ توحيد حقّ تبارك‌ و تعالي‌ بي‌نظير بوده‌اند؛ لذا با هم‌ مناسباتي‌ و مراوداتي‌ نداشته‌اند و قدري‌ هم‌ روابط‌ آنها تيره‌ بود.

 آیت الله بهجت از آیت الله طباطبائی نقل کردند که «آیت الله نائینی می گفت: بنده در مراقبه، هیچ کس را همتای سید بن طاووس و ملا فتح علی سلطان آبادی ندیدم. »سيد بن طاووس ( رحمه الله ) كه لابد از دست نوشته هاى ايشان به دست آورده بود؛ و ديگرى آخوند ملا فتح على ( رحمه الله ) كه ايشان را درك كرده بودند. باز هم ایشان می فرمودند : آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی(ره) از کسانی بود که در طول عمر معصیت نکرده بودند . از حضرت آخوند(ره) مطالب و کرامات زیادی وجود دارد که به ذکر همینها اکتفا می شود .

بروح ملکوتی پارسای بی نظیر حضرت آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی(ره) و سلسله شاگردانش الفاتحه مع الصلوات

سید عبدالله فاطمی

سالک وارسته دلسوخته حب الهی حضرت آقای سید عبدالله فاطمی شیرازی(ره)

جناب آقای حاج احمد آقای انصاری فرزند ارشد مرحوم آیت الله میرزا جواد انصاری در منزل مرحوم حاج آقا معین شیرازی که یکشنبه ها مجلس روضه ای در منزل حاج آقا معین برقرار است میگفتند: مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی می فرمودند: یک روز بین قبر حافظ و سعدی قدم می زدم و راجع به اینکه امام زمان(عج) کجاست فکر می کردم که ناگهان یک سیدی جلو آمد و فرمود: چه می خواهی بگو ببینم؟من به او گفتم: تو که می دانی من حاجتی دارم خودت بگو چه می خواهم!فرمودند: سوال شما عربی است و این است که « اَینَ الحُجَّة؟»گفتم :بله همین است، خب شما بفرمایید کجاست؟!فرمودند:« فی خِطة النعیم فی جزیرة الخضراء»آقا سید عبدالله فاطمی می فرمودند: بعدا متوجه شدم که کسی در اطراف من نیست...

عارف ربانی جناب آقای سید عبدالله فاطمی شیرازی(ره) از معروفترین و جذابترین و مبرزترین شاگردان سلوکی فخر الاولیا حضرت آقای انصاری همدانی(ره) بود . در جهرم متولد شد وتحصیلات حوزوی را در نجف طی کرد و در تاریخ ۲۶/۱/۱۳۵۴ شمسی به سرای باقی شتافت و در دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد . آیت الله نجابت شیرازی(ره)می فرمود : شروع تحولات آقاسیدعبدالله جذباتی بود که در صحرا او را گرفته بود(خودآقای نجابت شاهدبوده)ظاهراْ با برافروخته شدن چهره ونورانی شدن ایشان وغلبه نورش بر نور مهتاب همراه بوده . خود آقای فاطمی می فرمود : یک نعمتی خدا به من داده که اصلا ثقل نداردوغیر از همیشه هستم ، چیز فهم هستم لکن بدون زحمت، قبلا فشار داشتم در نفس خودم برای اطاعتش اما حالا نه- فشار ندارم .

 می گویند : عادت مرحوم آقا سيّد جمال الدین گلپایگانی(ره) این بود كه هر ساله در شب نیمه شعبان از نجف به زیارت سيّدالشّهداء علیه السّلام مشرّف می‌شدند و روز نیمه شعبان به نجف مراجعت می‌كردند.در یكی از سال‌ها به واسطه مانعی نتوانستند در شب نیمه شعبان به كربلا بیایند، به آقا سيّد عبدالله فاطمی شیرازی قدری پول می‌دهند و می‌فرمایند: از طرف من به زیارت سيّدالشّهداء علیه السّلام برو و حاجتی را كه از آن حضرت تقاضا دارم، بگیر و برای من بیاور.آقا سيّد عبدالله به سمت كربلا حركت می‌كند و در شب نیمه شعبان وارد كربلا می‌شود و قبل از تشرّف به حرم، به حمّامِ نزدیك خیمه‌گاه می‌رود تا با غسل زیارت مشرّف شود. وقتی وارد خزینه می‌شود می‌بیند از در و دیوار ذكر «یا هو» به گوش می‌رسد، حتّی وقتی آب را از خزینه برمی‌دارد آب «یا هو» می‌گوید و وقتی آب را به سر جایش می‌ریزد باز صدای «یا هو» از آن شنیده می‌شود؛ خلاصه در تمام مدّت اشتغال به غسل، تمام اشیاءِ داخل حمّام با او به ذكر «یا هو» مترنّم بودند.سيّدپس از انجام غسل به حرم سيّدالشّهداء علیه السّلام مشرّف می‌شود و پس از فراغ از زیارت و نماز، در گوشه‌ای می‌نشیند و خدمت حضرت، حاجت آقا سيّد جمال را عرضه می‌دارد؛ در این‌وقت مشاهده می‌كند حضرت سيّدالشّهداء علیه السّلام از داخل ضریح بیرون آمدند و خطاب به او فرمودند: «به آقا سيّد جمال بگو حاجتت را برآورده نمودیم».مرحوم آقا سيّد عبدالله فردا به سمت نجف حركت می‌كند و همان روز مرحوم آقا سيّد جمال الدّین را ملاقات می‌كند و قبل از اینكه پیغام حضرت ابا عبدالله علیه السّلام را به او برساند، آقا سيّد جمال به او می‌گویند: پیغام امام حسین علیه السّلام به ما رسید و از آقا سيّد عبدالله فاطمی تشكّر می‌كند . می گویند : روزی حضرت علامه طباطبائی(ره) به حجره ی آیت الله سید عبدالله فاطمی شیرازی می روند و پس از اندکی نشستن می فرمایند:((در این حجره غیبت شده است.چون دیگر طهارت ندارد، صلاح نیست شما(با این روحیات)در این حجره بمانید!)) آیت الله فاطمی نیز می فرمایند:آری درست می فرمایید، پیش پای شما عده ای از طلبه ها اینجا بودند و غیبت شخصی را کردند. خودش می فرمود : چند روز قبل از تولد فرزندم، یکی از اقوام برای مراقبت از همسرم به منزل ما آمد، یکی از این شب ها وقتی به خانه برگشتم، آن خانم گفت که چیزی در خانه نیست، از من خواست مقداری مواد غذایی تهیه کنم. پولی برای خرید نداشتم و چون ساعات پایانی شب بود، اقدامی برای قرض گرفتن نیز ممکن نبود. ناچار به قصد تهیه چیزی از خانه بیرون آمدم و به سمت حرم حضرت فاطمه معصومه (س) حرکت کردم. خیابان ها خلوت بود و در حرم نیز بسته شده بود. هیچ آشنایی را اطراف حرم ندیدم، از دوربه گنبد نگاه کردم و مشغول دعا کردن شدم. با همه وجود، به حضرات معصومین (ع) متوسل شدم و به صورت گله مندی مطالبی را بیان کردم. دست خالی و خجالت زده به خانه برگشتم و بدون اینکه کسی متوجه بازگشتم شود، به رختخواب رفتم، ولی از شدت ناراحتی خوابم نمی برد. قبل از اذان صبح به قصد خواندن نماز شب بیدار شدم؛ ناگهان صدای در بلند شد و وقتی در را باز کردم، دستی از پشت در پاکتی داد و گفت: این از طرف امام حسین (ع) است و آن حضرت پیغام فرستاده اند: «ما از فرزندمان بیش از این ها توقع داریم.»تا من به خود آمدم و درب را باز کردم دیگر چیزی را ندیدم. داخل پاکت، مقداری پول بود. وقتی فرزندم به دنیا آمد، تمام هزینه هایش مساوی با مبلغ داخل آن پاکت بود. می فرمود :«شبی بعد از نماز شب، حال عجیبی پیدا کردم و ارتباط خوبی با حضرت حق یافتم، در حال مناجات بودم که متوجه سر و صدایی شدم؛ تعدادی از شیاطین جن بودند که در اتاق مجاور سر و صدا می کردند تا مانع راز و نیاز من شوند. می شنیدم که هلهله می کنند، می خندند و می گویند: «او هم می خواهد آدم شود! ولی ما نمی گذاریم». سخن شان را که شنیدم، لعن شان کردم و بلند گفتم: «به کوری چشم دشمنان و شیاطین، آدم هم می شوم.» راز و نیازم را قطع نکردم و حال بهتری پیدا کردم.» جناب حجت الاسلام و المسلمین صفوی قمی نقل می کند: من با ایشان مراوده زیادی داشتم و از ایشان خرق عادات زیادی دیدم. یک روز جناب آقای شرکت که از عارفین وارسته است به من پیغام دادند که: سیدی به منزل ما آمده، خوب است به منزل ما بیایی و او را ملاقات کنی. من هم به منزل آقای شرکت رفتم. دیدم سیدی لاغر و سیاه چهره آنجا نشسته که آثار ریاضت و عبادت از چهره او نمودار است. در همان برخورد، شیفته اخلاق او شدم. بعد از ساعتی ایشان فرمود: شب برای شام این جا بیا که با هم باشیم. من گفتم: شب، سه تا منبر دارم و طول می کشد. ایشان فرمودند: اگر تا ساعت دوازده شب هم طول بکشد ما منتظر شما هستیم. خلاصه من آن شب منبر سوم را تعطیل کردم تا زودتر خدمت آنان برسم. آمدم منزل، استحمامی کرده و بعد که خواستم بروم، دیدم همسرم برایم سفره غذا انداخته و اصرار دارد که شام را چون آماده است میل کنم. من هم برخلاف میل باطنی، شام را در منزل خودم خوردم و بعد به طرف منزل آقای شرکت رفتم. حدود ساعت ده و نیم بود که آنجا رسیدم. دیدم سفره غذا را دارند جمع می کنند. گفتم: مگر شما قرار نبود که تا ساعت دوازده منتظر من باشید! سید عبدالله فاطمی فرمود: من دیدم که سفره انداخته ای و مشغول غذایی، من هم به آقای شرکت گفتم: غذا را بیاور. بعد سید فرمود: مگر شامت فلان چیز نبود! مگر بعد از غذا یک پرتقال پوست سبز هم نخوردی! مگر پشت کرسی غذا نمی خوردی و ...! و تمام خصوصیات اتاق و غذاخوردن مرا ذکر کرد، بعد مشغول صحبت شدیم. گفتم: جناب آقای فاطمی! فلان فامیل من در بیمارستان بستری است، سرانجامش چطور می شود؟ دیدم او شروع کرد گفت: پیرمرد است، دو دندان از دندان های بالایش شکسته است و تمام خصوصیاتش را گفت و من تا آن زمان با اینکه شخص مریض از بستگان نزدیکم بود توجه به دندان های شکسته اش نداشتم، فردا که به بیمارستان رفتم و نگاه کردم، دیدم دقیقاً دو تا از دندان هایش شکسته است. بعد آقای فاطمی فرمود: او را نور سیادتش تاکنون نگه داشته و الا تاکنون در جهنم سقوط کرده بود ولی مریضی او خوب می شود. آقای صفوی می گوید: از او هرچه درباره بستگان سؤال کردم، ایشان از همه با ذکر خصوصیات جواب می داد. همچنین جناب آقای صفوی نقل می کند: یک روز آقای فاطمی برایم نقل می کرد که: جوانی کمونیست نزد من آمد و گفت: پدرم در حال احتضار است، مردم می گویند که از شما کارهایی بر می آید، اگر پدر من برگشت، من مسلمان می شوم. من با آن جوان به سمت منزلش رفتیم. وقتی که پشت در رسیدیم، دیدم ملائکه قبض روح داخل خانه آمده اند، به درگاه الهی عرض کردم: خدایا من دلم می خواهد این جوان مسلمان شود، طوری عمر پدر او را طولانی کن. دیدم که ملائکه قبض روح رفتند، بعد داخل خانه شدم، دیدم پدرش را رو به قبله کرده بودند، دست او را گرفتم و یک سوره حمد خواندم، یک دفعه بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من و دور من می چرخید. گفت: ملائکه قبض روح آمده بودند، من دیدم این آقا پشت در دعا کرد و ملائکه رفتند. آن جوان مسلمان شد و در حال حاضر کارمند یکی از بیمارستان های اصفهان می باشد.

خودش می فرمود:شب های پنج شنبه در منزل آقای رضوی هندی (ازشاگردان مرحوم قاضی)در کربلا روضه هفتگی بود، یک شب که در روضه او نشسته بودم و معمولاً ده الی پانزده نفر شرکت می کردند، هنگامی که روضه خوان مشغول روضه بود، دیدم که نور قرمزی وارد خانه شد، بعد نور قرمز رفت و نور سفیدی آمد، من نور سفید را می شناختم و آن نور امیرالمؤمنین علی (ع) بود مثل این که خورشید وارد خانه شد. من دعا کردم: خدایا برای آقای رضوی وسیله خیر بیاور. بعد از مجلس یک راجه پولدار هندی نزد من آمد و گفت: من می خواهم ماهی چهارده دینار به مجلس اباعبدالله (ع) کمک کنم. من گفتم: پس هفت دینار آن را به آقای رضوی بده. بعد آقای رضوی نزد من آمد و گفت: آیا امشب در مجلس خبری بود؟ گفتم: چطور! گفت: من نور ضعیفی به در و دیوار می دیدم.
می گویند: شب عاشورا از منزل حضرت آیت الله نجابت (ه)به اتفاق مرحوم فاطمی عازم منزل بودیم، به خیابان که رسیدیم تاکسی را صدا کردیم و سوار شدیم، رادیوی تاکسی روشن بود و موسیقی پخش می کرد. جناب سید عبدالله فاطمی رو به راننده کردند و فرمودند: موسیقی را خاموش کن. ولی راننده با جسارت زیاد گفت: خاموش نمی کنم، نمی خواهید پیاده شوید. همین کار را هم کردیم. به محض پیاده شدن، یک ماشین سواری جلوی پای مان توقف کرد و گفت: حاج آقا بفرمایید، هرکجا می روید در خدمتتان هستم. سوار که شدیم رو به آقای سید عبدالله کرد و گفت: حاج آقا! من شما را تا در منزل می رسانم. جلوی منزل که توقف نمود، دست در جیب خود کرد و یک دسته اسکناس بیرون آورد و به مرحوم آقا سید عبدالله داد و گفت: من چند روزی است که می خواهم این پول را به خدمت یک روحانی سید بدهم، آیا شما قبول می فرمایید؟ آقا قبول نمودند و پس از آن رو به من کرده و فرمودند: هرکس که برای رضای خدا کار کند و قدم بردارد، خداوند این گونه جواب او را می دهد. جناب سید محی الدین فاطمی فرزند مرحوم آقای فاطمی (رحمه الله) که در حال حاضر در تهران ساکن هستند نقل می کنند: شبی در عالم رویا دیدم که روز قیامت به پا شده و مرا به همراه عده زیادی از مردم که به صورت یک صف طویل بودیم به سمت جهنم می بردند، زمین زیر پای ما به صورت پله برقی حرکت می کرد و ما را به طرف دوزخ حرکت می داد و مردم دسته دسته در جهنم سرنگون می شدند، به طرف چپ نگاه کردم، دیدم یک باغ بسیار سرسبز و خرم است که با نرده هایی که اطراف آن است از ما جدا می شود و پدرم در آن باغ زیر درختان قدم می زند، هرچه او را صدا زدم و فریاد کردم ابداً توجهی نمی کرد و من هم به سمت دوزخ نزدیک و نزدیک تر می شدم. من یکباره فریاد زدم: پدر تو را به جده ات زهرا (س) مرا دریاب! و به محض اینکه نام حضرت زهرا (س) را گفتم، زمین از حرکت ایستاد و من بر لبه پرتگاه جهنم توقف کردم و به درون گودال جهنم سقوط نکردم ولی حرارت آتش صورت مرا سوزاند، دست به صورتم گذاشتم، دیدم دستم هم سوخت، در این هنگام نعره ای کشیدم و متوجه شدم، همسرم مرا بیدار کرد و گفت: چه خبره؟ چرا در خواب داد و فریاد می کنی؟ گفتم: چراغ ها را روشن کن، لامپ ها که روشن شد و همسرم به صورت من نگاه کرد با تعجب گفت: چرا صورت شما سوخته؟ من جریان را برایش نقل کردم. فردا به پزشک مراجعه کردم و پزشک پماد سوختگی برای من نوشتند. گفتم: آقای دکتر شما به عنوان یک پزشک تأیید می نمایید که صورت و دست من سوخته است؟ و چند بار تکرار کردم. پزشک گفت: مگر خودت شک داری؟ صورت و دست شما سوخته و من هم برایت پماد سوختگی نوشته ام. که مدت ها از این پماد استفاده کردم تا خوب شدم. می گویند : مرحوم آقای انصاری(ره) خودش ساعت داشت اما روزی در مجلس پرسید ساعت چند است / حضرت آقاسیدعبدالله ساعت را از جیبش درآورد و دودستی خدمت آقا تقدیم کرد . آقای انصاری(ره) لبخندی زدند و فرمودند پیش خودت باشد . آقاسیدعبدالله می فرمود : مشکلاتی داشتم که بعد ازاین قضیه رفع شد . خودش می فرمود : درکارخانه آردی مشغول کاربودم . صاحبش گفت:آردها را پا بزن تا خنک شود . در اثر گرمای آرد پایم تاول زده بود و دردشدیدی می کرد . در همان حال حضرت حجت(عج)تشریف آوردند ودلجویی فرمودند ودیگرهیچ ناراحتی از کار نداشتم . می فرمود : زمینی  دربیرون شیراز خریده بودم وخودم داخل شهر ساکن بودم . سه شب متوالی دیدم(درکشف) سه جوان هرزه می خواهندآهن های ساختمان بیرون شهررابدزدنداما شیری می آید و آنهامیترسند و می روند . روزچهارم جوانها آمدند خانه ما و توبه کردند . خودش می فرمود : یک روز ظهر که خدمت آقای انصاری(ره) درمسجد پیغمبرهمدان بودم با خودم فکر میکردم دوسال است پیش ایشان هستیم و چیزی ازش ندیدیم؟!  که ناگهان آقاقرمودند: " پس نظرکن" پرده از جلوی چشمم کناررفت ودیدم همه درختان وروئیدنیها ساجدحضرت حق هستند ومن لذت بردم.بعدمدتی فرمودند : " حالا بس تان شد؟" به حال عادی برگشتم .

بروح پر فتوح سالک ربانی حضرت آقای سید عبدالله فاطمی شیرازی(ره) الفاتحه مع الصلوات

آیت الله مرعشی نجفی

۲۱ مین سالگرد رحلت سالک فرزانه آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی(ره)

از حضرت آقای مرعشی(ره) آنقدر مطلب خاص وجود دارد که قابل عرض نیست . تشرف خدمت حضرت حجت(عج) اصلی ترین منقبتی است که برای ایشان می شود ذکر کرد . ظاهراْ در سامرا و مسجد سهله و جمکران مشرف شده اند . کتابخانه ای عظیم که گنجینه ای پر بهاست یادگار سالهای عمر پابرکت ایشان است . آقازاده ایشان می گفت : زمان جنگ ما نگران کتابخانه بودیم . خود آقا می فرمودند که به این کتابخانه هیچ صدمه ای نخواهد خورد . حدود ۶۰ سال اولین زائر بی بی کریمه فاطمه معصومه (س) بود . حتی در زمستان که برف سنگینی می‌آمد، بیلچه و جاروی کوچکی با خود می‌برد و بیرون در حرم را جارو می‌کردند و همانجا مشغول عبادت می‌شدند تا در حرم را باز می‌کردند. دلیلش هم رویا یا مکاشفه ای بود که پدرش که از زهاد بود بعد از یک چله جهت زیارت مولی امیرالمومنین(ع) دیده بود . خواستار زیارت مزار حضرت زهرا (س) شده بودند و آن حضرت به زیارت قم دستور فرمودند . آیت الله مرعشی(ره) با کثیری از اولیای الهی در ارتباط بودند . خیلی ها به ایشان اعتقاد داشتند . بنده قصد شرح حال نویسی ندارم و تنها به یادآوری بسنده کرده ام . وصیت کرده بود دستمال اشکم که برای سیدالشهدا(ع) گریه کرده ام را در کفنم بگذارید و یکسر عمامه ام را هم به منبر وصل کنید . (یکبار شفایشان را از مالیدن شکم به منبر امام حسین(ع) گرفته اند) فرموده بود مرا در غسالخانه عمومی بشویید . فردی نورانی آمد و کار غسل را انجام داد . آقازاده ایشان می گفت : یادمان رفته بود پولش را بدهیم . دنبالش را گرفتیم . همه گفتند او را نمیشناسیم . کارمند غسالخانه هم نبود . در فیلم غسل فقط یکبار دست آن فرد دیده شده ! آقای مرعشی(ره) تا آخر عمر مستطیع نشدند و به حج نرفتند . راوی بسیاری از کرامات و شرح حال اهل معنا ایشان هستند . سخنرانی ایشان در درگذشت حضرت علامه طباطبایی(ره) هنوز گوشنواز است . ایشان از معدود افراد متاخر بودند که علم رجال و نسب شناسی را داشتند . (استخراج شجره نامه) . فیلمی یک ساعته از ایشان و صحبتهای ایشان و نماز وجود دارد که بسیاری از حالات ایشان در آن مشخص است . رابطه آیت الله مرعشی(ره) با حضرت امام(ره) وشهیدمصطفی(ره) هم حکایاتی دارد . می گویند زمان کشف حجاب شهربان قم که زنهای چادری کنار حرم را اذیت می کرد وچادر می کشید از ایشان همانجا یک سیلی می خورد وبعد به ایشان اهانت می کند . فردایش دیواری خراب می شود و بر سر آن کافر از خدا بی خبر می ریزد . خود معظم له می فرمودند : وقتی مادرم مرا می‌فرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم، بعضی وقت‌ها می‌دیدم پدر به خاطر خستگی، در حال مطالعه خوابش برده است. دلم نمی‌آمد ایشان را بیدار کنم، همان‌طور که پایش دراز بود، صورت خودم را به کف پای پدرم می‌مالیدم تا ایشان بیدار می‌شد. آقازاده شان می گفت : یک بار قرار بود، «هانری‌کربن فیلسوف فرانسوی» خدمت ایشان برسد، آقا قبلا در اتاق برای او صندلی آماده کرده‌ بودند، ولی خودشان روی زمین ‌نشستند؛ هانری کربن به خاطر احترام به استاد از نشستن روی صندلی خودداری ‌کرد، ولی استاد فرمودند« شما چون به صندلی عادت کرده‌اید و نشستن روی زمین برایتان مشکل است، دوست دارم پیش من راحت باشید. حتی با این که ماه رمضان بود، خواست برایش چایی بیاورید، امّا هانری کربن گفت که ماه رمضان است و لازم نیست چایی بیاورید.مرحوم پدرم جواب دادند: پذیرایی از مهمان برای ما لازم است، چون شما مسافر هستید، اشکالی ندارد و به مسیحی بودن او اشاره نکردند. ایشان هیچوقت لباس خارجی به تن نکردند . آقازاده اش می گوید : آن موقع حمام خانگی رایج نبود و اکثر مردم از حمام عمومی استفاده می‌کردند و دلاک‌ها هم معمولا ریش بلندی داشتند و سرشان را می‌تراشیدند؛ روزی مرحوم آیت الله مرعشی که وارد حمام عمومی می‌شوند و از قضا تعدادی مسافر اصفهانی مشغول شست‌وشوی خود در حمام بودند، فکر می‌کنند ایشان دلاک است. یکی با تحکم می گوید: دلاک چرا دیر کردی! ما عجله داریم. ایشان بدون این که چیزی بگوید، مشغول کیسه کشیدن آنها می‌شود. یکی از آنها می‌گوید، اوستا خوب بلد نیستی کیسه بکشی! در این حین دلاک اصلی وارد می‌شود و آقا را در این حال می‌بیند، از ایشان معذرت می‌خواهد آن اصفهانی نیز متوجه اشتباه خود می‌شود و از آیت الله مرعشی عذرخواهی می‌کند. آقا می فرمایند: زائر حضرت معصومه هستند، اشکال ندارد. می گویند یک شب جوان مستی سر راهش را می گیرد و می گوید : روضه بخوان . بهانه می آورد که اینجا چراغ نیست / منبر نیست؟!؟! جوان مست می گوید ک منبرت منم . بیا رو پشت من بشین!!!خودشان می فرمودند:نشستم روی گرده جوان مست، تا گفتم یا اباعبدالله، شروع کرد به گریه کردن به حدی که شانه‌هایش تکان می‌خورد و مرا هم تکان می‌داد، چنان که من از گریه او متاثر شدم، فکر کردم اگر این طور پیش برود او غش می‌کند، روضه را خلاصه کردم. گفت« شیخ چرا کم روضه خواندی؟ گفتم که خوب سردم شده ... وقتی خواستم خداحافظی کنم گفت که من باید تا در خانه شما را همراهی کنم تا یکی مثل من مزاحم شما نشود.دو سه هفته از این قضیه گذشته بود در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم دیدم جوانی آمد و افتاد دست و پای من، به حضرت معصومه‌(س) قسمم داد که او را ببخشم، بعد که خودش را معرفی کرد متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلی دگرگون شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت می‌آمد.می گویند جوان تا آخر عمر در صف اول نماز جماعت ایشان شرکت می‌کرد و محاسن بلندی داشت و عرق‌چین و عبا می‌پوشید و اهل تهجد شده بود، وقتی هم که فوت کرد تشییع و مراسم ختمش بسیار شلوغ بود. آقازاده شان می گفت : آیت الله بهجت(ره) در مجالس ترحیم و ختم ابوی شرکت می‌کرد. بعد از شب هفت پدرم، خدمت آیت الله بهجت رسیدیم فرمودند، یکی از اولیا خدا به حضرت ولی‌عصر‌(عج) متوسل می‌شوند تا در مورد آیت الله مرعشی نجفی بپرسند(بعدا متوجه شدیم که خودشان بودند) چند شب بعد، حضرت ولی‌عصر‌(عج) پشت پرده به آیت الله بهجت فرموده‌ بودند: ایشان (آیت الله مرعشی نجفی) از ما هستند. باز توضیح خواسته بود دوباره حضرت فرموده‌ بودند: ایشان از ما هستند. آیت الله بهجت به ما فرمودند: هنیاً (گوارا باد) بر شما که چنین پدری دارید. آیت الله مرعشی قبول نکردند تا برایشان محافظ قرار دهند . راستی کسی که خیلی از پرده ها از جلوی دیدگانش کنار رفته ذکری جز " فالله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین " دارد ؟ خودش می فرمود :وقتی در نجف بودم احساس نوعی بیماری روحی دایمی می کردم؛ از طرفی از خداوند می خواستم که دوستی دنیا را از قلب و جان من دور سازد، همچنین امید داشتم که خداوند سفر بیت الله الحرام را نصیبم کند، به شرط آن که در مکه یا مدینه بمیرم و در یکی از آن دو شهر دفن شوم و نیز از خداوند؛ توفیق علم و عمل صالح را با همه گستره اش درخواست می کردم....عازم کربلا شدم . در پایین پای حضرت ...پدرش اشاره به بالای ضریح می کند(درمکاشفه) :حضرت بالای ضریح است . حضرت تکه ای نبات دادند و فرمودند : تو مهمان مایی . ... می خواستند دخترشان را عروس کنند و در مضیقه بودند . گلایه ای کردند . شب در خواب بی بی حضرت معصومه(س) را دیدند که فرموده باشند : شهاب ! ما کی به فکر تو نبودیم . داستان شعر " علی ای همای رحمت " مرحوم شهریار(ره) هم که آقای مرعشی(ره) در خواب تفضل مولا(ع) را دیده بودند هم بسیار زیباست .  از ایشان کرامات زیادی هست که می توان به کتاب کرامات مرعشیه رجوع کرد . در عکس زیر ایت الله بهاالدینی(ره) هم دیده می شوند .

 بروح حضرت آیت الله مرعشی نجفی(ره) و اجداد طاهرینش الفاتحه مع الصلوات